اون کیه؟ ژانر:ترسناک /+۱۲ نویسنده:ادمین پیج(خودم) part 6
اون شب.....بدترین شب بود...اون خون....اون زخم ها....اون گریه ها....!
حالم خیلی بد شد و به آرومی از روی تخت خودم بلند شدم ......
من داخل یک خواب گیر افتادم...که امکان کنترلش نیست که بتونم بلند بشم......!
بلند شدم و شروع به حرکت داخل راهرو کردم .... این کابوس کی قراره تموم بشه؟؟
سینم یهو جلو اومد انگار یک شک عظیم از سینم بهم وارد شد .....پرت شدم روی زمین....نفسم بالا نمیومد...!!
دوباره و دوباره اون اتفاق افتاد...داد زدم کافیه...
کافیهههههههههههه
بسههههههههههه......
احساس بدی پیدا کردم .....بلند شدم و به سمت اون موجود رفتم ....بهش از ترسی که در وجودم بود نگاه نمیکردم
منو برگردونننننن
اون نگاهم کرد ....نزدیک شد ......و خنده ترسناکش کل شهر رو برداشت ......پاهام شروع به لرزیدن کرد اما به ظاهر استوار وایسدادم......
نمیتونم بهش غلبه کنم ....نمیتونم...._
...نه من میتونم...._
چشمامو باز کردم و وقتی لبخندی که تا گوشش باز شده بود با دندونای خونی و چهره ای عجیب و گوشتی رو دیدم .....
چشمام به قدری باز شد که بهش زل زدم ....راه فرارم بخاطر قیافه ترسناکش بسته بود......
این ترس عجیب بود انگار داشت تمام بدنمو کنترل میکرد......
حتی قلبم......
حس کردم یک چیز بزرگ یک دفعه وارد دهنم شد .....
از دهنم خون سرازیر شد .....
_نکنه میخوای بهم هدیه بدی؟
دهنمو باز کردم.......خون روی زمین فرو ریخت قلبم درد میکرد و آروم داشت میومد بالا
تمام رگ های تنم درد میکرد......
یه تیکه شیشه برداشتم و دهن گشاد اونو بریدم ...... حواسش پرت شد و زود از اونجا دور شدم.....
دوییدم
دوییدم
و دوییدم
به یک جهان سفید رسیدم......اونجا پر جنازه بود.......
ا...اون.....برای......ب......با.....زی.......دادن...... من......آدم.....میکشههههههه؟؟؟؟؟
من تو دنیای واقعی نیستم ....میدونم .....باید برگردم تا بفهمم اون کیه.....!
پایان پارت ۶
پارت ۷ بزودی
( پارت های بعدی رو اکشن و جذاب تر میکنم و امید وارم خوشتون بیاد)
ممنون میشم بخونید و نظر بدید :)
اون شب.....بدترین شب بود...اون خون....اون زخم ها....اون گریه ها....!
حالم خیلی بد شد و به آرومی از روی تخت خودم بلند شدم ......
من داخل یک خواب گیر افتادم...که امکان کنترلش نیست که بتونم بلند بشم......!
بلند شدم و شروع به حرکت داخل راهرو کردم .... این کابوس کی قراره تموم بشه؟؟
سینم یهو جلو اومد انگار یک شک عظیم از سینم بهم وارد شد .....پرت شدم روی زمین....نفسم بالا نمیومد...!!
دوباره و دوباره اون اتفاق افتاد...داد زدم کافیه...
کافیهههههههههههه
بسههههههههههه......
احساس بدی پیدا کردم .....بلند شدم و به سمت اون موجود رفتم ....بهش از ترسی که در وجودم بود نگاه نمیکردم
منو برگردونننننن
اون نگاهم کرد ....نزدیک شد ......و خنده ترسناکش کل شهر رو برداشت ......پاهام شروع به لرزیدن کرد اما به ظاهر استوار وایسدادم......
نمیتونم بهش غلبه کنم ....نمیتونم...._
...نه من میتونم...._
چشمامو باز کردم و وقتی لبخندی که تا گوشش باز شده بود با دندونای خونی و چهره ای عجیب و گوشتی رو دیدم .....
چشمام به قدری باز شد که بهش زل زدم ....راه فرارم بخاطر قیافه ترسناکش بسته بود......
این ترس عجیب بود انگار داشت تمام بدنمو کنترل میکرد......
حتی قلبم......
حس کردم یک چیز بزرگ یک دفعه وارد دهنم شد .....
از دهنم خون سرازیر شد .....
_نکنه میخوای بهم هدیه بدی؟
دهنمو باز کردم.......خون روی زمین فرو ریخت قلبم درد میکرد و آروم داشت میومد بالا
تمام رگ های تنم درد میکرد......
یه تیکه شیشه برداشتم و دهن گشاد اونو بریدم ...... حواسش پرت شد و زود از اونجا دور شدم.....
دوییدم
دوییدم
و دوییدم
به یک جهان سفید رسیدم......اونجا پر جنازه بود.......
ا...اون.....برای......ب......با.....زی.......دادن...... من......آدم.....میکشههههههه؟؟؟؟؟
من تو دنیای واقعی نیستم ....میدونم .....باید برگردم تا بفهمم اون کیه.....!
پایان پارت ۶
پارت ۷ بزودی
( پارت های بعدی رو اکشن و جذاب تر میکنم و امید وارم خوشتون بیاد)
ممنون میشم بخونید و نظر بدید :)
۱۷.۴k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.