رمان : قلب من
p²
وارد حیاط دانشگاه شدم و با چیزی که دیدم شوکه شدم...همه جمع شده بودن ی سمت زود دویدم و به سمتشون رفتم و از بینشون رد شدم....
ات : برید اونطرف دیگه اهههه
مدیر : اینجا چه خبرهه؟!!(یکم داد)
ات : هیچی خانم مدیر یکی از بچه ها بیهوش شده
مدیر : کیهه؟!
ات : نمیدونم تازه اومده نمیشناسم
لوسی : ا..ون ج..جولیکا هس
همع (تعجب)
ات : همه تعجب کردیم اون لوسی بود که داشت حرف میزد اون تا حالا با کسی حرف نزده بود!!
مدیر : چوی لوسیی؟!درسته ؟!
لوسی : سرشو به نشونه ی بله تکون میده
مدیر : الان میر...
ات : ببخشید مدیر میشه لطفاً به مرکز اورژانسی زنگ بزنید این دختره حالش بده
مدیر : چی؟!واقعا قوانین اینجا رو نمیدونی ؟!
ات : نع چه قوانینی هاا
مدیر : دستگیرش کنید
ات : چ..؟؟؟ (بیهوشی)
۳ ساعت بعد
ات : آروم آروم چشمامو باز کردم و به اطراف نگاه کردم همه جا تاریک بود خواستم از جام بلند بشم که چیزی مانعم شد...ت...تو کی هستی!؟
ناشناس : ساکت
ات : همه چیز ترسناک بود اتاق اون صدا و ..... همه جا عجیب بود با دستی که روی رون پام حس کردم جیغ بلندی زدم...جیغغغغغ
......
وارد حیاط دانشگاه شدم و با چیزی که دیدم شوکه شدم...همه جمع شده بودن ی سمت زود دویدم و به سمتشون رفتم و از بینشون رد شدم....
ات : برید اونطرف دیگه اهههه
مدیر : اینجا چه خبرهه؟!!(یکم داد)
ات : هیچی خانم مدیر یکی از بچه ها بیهوش شده
مدیر : کیهه؟!
ات : نمیدونم تازه اومده نمیشناسم
لوسی : ا..ون ج..جولیکا هس
همع (تعجب)
ات : همه تعجب کردیم اون لوسی بود که داشت حرف میزد اون تا حالا با کسی حرف نزده بود!!
مدیر : چوی لوسیی؟!درسته ؟!
لوسی : سرشو به نشونه ی بله تکون میده
مدیر : الان میر...
ات : ببخشید مدیر میشه لطفاً به مرکز اورژانسی زنگ بزنید این دختره حالش بده
مدیر : چی؟!واقعا قوانین اینجا رو نمیدونی ؟!
ات : نع چه قوانینی هاا
مدیر : دستگیرش کنید
ات : چ..؟؟؟ (بیهوشی)
۳ ساعت بعد
ات : آروم آروم چشمامو باز کردم و به اطراف نگاه کردم همه جا تاریک بود خواستم از جام بلند بشم که چیزی مانعم شد...ت...تو کی هستی!؟
ناشناس : ساکت
ات : همه چیز ترسناک بود اتاق اون صدا و ..... همه جا عجیب بود با دستی که روی رون پام حس کردم جیغ بلندی زدم...جیغغغغغ
......
۶۷۷
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.