ادامه پارت ۵۷.....همش توی یه پست نیومد
هیچ واکنشی نشون نداد.....معلوم بود توی شک فرو رفته
+شوخی میکنی؟
سرمو با ناامیدی پایین آوردم
×کاش شوخی بود....
+شوخی میکنی.....شوخی میکنی مگه نه؟بگو که دروغه....بگو می خوای سر کارم بزاری......(هر جمله ای که میگفت گریه اش بیشتر می شد)
+لعنتی بگو دروغه.....(گریه)
سرمو با نا امیدی به علامت منفی تکون دادم.....
+آخه.......آخه......چرا؟ها؟چرا؟
فقط سرم پایین بود و سکوت کرده بودم......حرفی نداشتم بزنم.....من به عنوان یه نگهبان ساده با یه اسم دیگه بهش نزدیک شده بودم...در حالی که ارباب عمارتیم که اون ندیمشه......
+خیلی پستفترتی........خیلی عوضی....خیلی بی شعوری.....تو منو....هق گول زدی......عوضی(با هر جمله گریش بیشتر شد)
مشت های خونی و بی جونش رو به سینم میزد.....و مدام گریه می کرد......
+ازت متنفرم.....هققق.......از همتون....متنفرم......عوضیا.....پسفترت ها.....ازتون بدم میاد......هققق.....دلم نمی خواد ببینمتون......متنفرم ازتون....هههقق(گریه در حالی که به سینه جیمین مشت میزد)
شکایتی از کارش نکردم.....حق داشت......گذاشتم خودشو خالی کنه.....
مشت های بی جونش رو میزد در حالی که افتاد توی بغلم و گریه می کرد.....
+متنفرم.....هقققق.......ازتون........
هی ولوم صداش پایین تر میومد......تا اینکه بعد از چند ثانیه......توی بغلم بیهوش شد.....تا همین الانم خیلی دووم آورده بود......درسته که به دادش رسیدم و نذاشتم زیر کتک های جونگ کوک جون بده.....ولی بازم بدنش آسیب دیده بود.....
اشکامو پاک کردم......
براید استایل بغلش کردم و به سمت اتاق خودم بردمش......روی تخت گذاشتمش......نگاهی بهش کردم و زیر لب زمزمه کردم
×ا/تا تو باید انقدر قوی بشی که هیچ اتفاقی اینجوری به این حال نندازتت......
لبخند تلخی زدم و ادامه دادم
×اتفاق های زیادی پیش روته......سالم بمون.....
ناخودآگاه قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.....سریع پاکش کردم.....بعدم رفتم به هوسوک زنگ زدم تا برای معاینه ی ا/ت بیاد......
۱۰۰ کامنت و ۲۰ لایک برای پارت بعد
+شوخی میکنی؟
سرمو با ناامیدی پایین آوردم
×کاش شوخی بود....
+شوخی میکنی.....شوخی میکنی مگه نه؟بگو که دروغه....بگو می خوای سر کارم بزاری......(هر جمله ای که میگفت گریه اش بیشتر می شد)
+لعنتی بگو دروغه.....(گریه)
سرمو با نا امیدی به علامت منفی تکون دادم.....
+آخه.......آخه......چرا؟ها؟چرا؟
فقط سرم پایین بود و سکوت کرده بودم......حرفی نداشتم بزنم.....من به عنوان یه نگهبان ساده با یه اسم دیگه بهش نزدیک شده بودم...در حالی که ارباب عمارتیم که اون ندیمشه......
+خیلی پستفترتی........خیلی عوضی....خیلی بی شعوری.....تو منو....هق گول زدی......عوضی(با هر جمله گریش بیشتر شد)
مشت های خونی و بی جونش رو به سینم میزد.....و مدام گریه می کرد......
+ازت متنفرم.....هققق.......از همتون....متنفرم......عوضیا.....پسفترت ها.....ازتون بدم میاد......هققق.....دلم نمی خواد ببینمتون......متنفرم ازتون....هههقق(گریه در حالی که به سینه جیمین مشت میزد)
شکایتی از کارش نکردم.....حق داشت......گذاشتم خودشو خالی کنه.....
مشت های بی جونش رو میزد در حالی که افتاد توی بغلم و گریه می کرد.....
+متنفرم.....هقققق.......ازتون........
هی ولوم صداش پایین تر میومد......تا اینکه بعد از چند ثانیه......توی بغلم بیهوش شد.....تا همین الانم خیلی دووم آورده بود......درسته که به دادش رسیدم و نذاشتم زیر کتک های جونگ کوک جون بده.....ولی بازم بدنش آسیب دیده بود.....
اشکامو پاک کردم......
براید استایل بغلش کردم و به سمت اتاق خودم بردمش......روی تخت گذاشتمش......نگاهی بهش کردم و زیر لب زمزمه کردم
×ا/تا تو باید انقدر قوی بشی که هیچ اتفاقی اینجوری به این حال نندازتت......
لبخند تلخی زدم و ادامه دادم
×اتفاق های زیادی پیش روته......سالم بمون.....
ناخودآگاه قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.....سریع پاکش کردم.....بعدم رفتم به هوسوک زنگ زدم تا برای معاینه ی ا/ت بیاد......
۱۰۰ کامنت و ۲۰ لایک برای پارت بعد
۴۶.۲k
۱۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.