فیک شوگا ( عشق ابدی) پارت 7
از زبان ا/ت:
سریع لباس نیم تنه مشکی با یه کت مشکی و شلوار جین مشکی تنم کردم. موهامو باز گذاشتن و رژ قرمزمو زدم.
رفتم ماشینو روشن کردم برم سمت شرکت.
خیلی خسته بودم و خوابم میومد. وقتی رسیدم رفتم توی اتاقم. درو بستم . پنجره اتاقمو باز کردم و نفس عمیقی کشیدم.
بعد نشستم روی صندلیم و چشامو بستم .
یکم چشام گرم شد ولی هوشیار بودم. یکی اومد تو اتاق. جون نداشتم ببینم کیه.
اروم گفت : ا/ت؟ ...... ا/ت خوابی.
صداش اشنا بود. یکم چشامو باز کردم. ...... شوگا بود و گفتم : شوگا خوابم میاد برو.
گفت : عه عه ببینم الان وقت خوابه؟اونم تو شرکت؟
چشامو گرد کردم و گفتم : اه..... ببخشید دیروز خوب نخوابیدم.
بعد به درو دیوار نگاه کردم و گفتم : خب کاری داشتی؟
گفت : نه نه دیدم چشات بستن گفتم بیام ببینم چخبره.
گفتم : عجب...... فوضول
گفت : جانم؟!!! چیزی گفتی.
گفتم : ام....... خب..... نه نه برو میتونی بیری.
لبخند زد و رفت. وقتی رفت دستمو گذاشتم روی قلبم و نفس عمیق کشیدم و اروم گفتم : من چمه چرا انقدر قلبم تند میزنه؟
رفتم توی دستشویی که دستامو بشورم که جون کوک رو دیدم.
گفت : شب نتونستی بخوابی.
از توی اینه بهش نگاه کردم و گفتم : چه انتظاری داری؟....... مامانم دیر اومد بیدار بودم.
گفت : اها می خوای بگی به شوگا فکر نکردی؟؟
گفتم : اره..... خب چرا باید فک کنم؟
گفت : عشقه دیگه یکی دنبالشه و یکی فراریش.
دست به سینه شدم و گفتم : منظورت چیه کوک؟
گفت : شوگا دنبال عشق و تو از عشق فراری.
گفتم : اها..........
گفت : خب من میرم کلی کار ریخته سرم.
لبخنده مهربانانه ای زدم و سرمو تکون دادم . وقتی رفت بدو رفتم توی اتاقم و لب تابم رو روشن کردم رفتم سر کارم.
داشتم کار می کردم که شوگا خیلی عصبی اومد تو و درو مکم بست .
سرمو از لب تاپ اوردم بیرون و گفتم : عهههه چته.
با صدای بلند گفت : ا/ت چقدر منتظر باشم؟؟؟؟.......... هاااا؟
بلند شدم و گفتم : شوگا راجب چی حرف میزنی؟؟
گفت : من دوست دارم ا/ت..... کسی دیگه بهت نگاه کنه می کشمش.
گفتم : جون کوک گفته نه؟
دستشو کوبوند رو میرم و گفت : مهم نیس کی گفته مهم اینه تو نمی خوای دوسم داشته باشی.
منم تن صدام رفت بالا و گفتم : دارم فکر می کنم ببینم دلم می خواد دوست داشته باشم یا نه .
اروم شد و بقضش گرفت و با صدای گرفته گفت : تا کی...( هق)...... تا کی می خوای عذابم بدی.
رفتم جلوش وایستادم و گفتم : نمیدونم........
اروم چشاشو بست و اشکاش ریخت. سرشو اروم گذاشت رو شونم و گریه کرد.
مثل مجسمه شدم... نتونستم تکون بخورم. دلم نیمی خواست گریشو ببینه.
اروم سرشو برداشت و گفت : ولی با این حال بازم عاشقتم و دوست دارم.
بعد از اتاق رفت.
سریع رفتم اتاق جون کوک و گفتم : تو به شوگا گفتی....... میدونستی که ناراحت میشه نه؟
گفت : من کسی نیستم که ناراحتش کرد.... اون تویی
گفتم : چرا برای من تصمیم میگیرید.
گفت : من دارم بهت نشون میدم که کارات چه نتیجه ای دارن ا/ت بفهم .
گفتم : نمیفهمم جون کوک. نمیتونم بفهمم
گفت : چرا؟
گفتم : مغذم یچی میگه قلبم یچی.
گفت : یا دلشو بشکون یا خوشبختش کن ا/ت.من نمیتونم بگم چی کار کنی.
بعد گفتم : باشه فکر می کنم.
رفتم توی اتاقم و فکر کردم.
( شب)
بالاخره میتونم توی چشاش نگاه کنم و جوابمو بدم.
رفتم اتاق شوگا و گفتم : باشه.
برگشت و گفت : چی؟
گفتم : میتونم دوست داشته باشم و عاشقت باشم.
شوگا با یه لبخند محکم بغلم کرد و گفت : ممنونم ا/ت.
دستمو پیچیدم دورش و گفتم : خیلی دوست دارم.
نمیدونم چطوری ولی واقعا از اینکه اون حرفو زدم راضی بودم. دیگه دوسش داشتم و خوشم میومد ازش.
۰۰۰۰۰۰۰
سریع لباس نیم تنه مشکی با یه کت مشکی و شلوار جین مشکی تنم کردم. موهامو باز گذاشتن و رژ قرمزمو زدم.
رفتم ماشینو روشن کردم برم سمت شرکت.
خیلی خسته بودم و خوابم میومد. وقتی رسیدم رفتم توی اتاقم. درو بستم . پنجره اتاقمو باز کردم و نفس عمیقی کشیدم.
بعد نشستم روی صندلیم و چشامو بستم .
یکم چشام گرم شد ولی هوشیار بودم. یکی اومد تو اتاق. جون نداشتم ببینم کیه.
اروم گفت : ا/ت؟ ...... ا/ت خوابی.
صداش اشنا بود. یکم چشامو باز کردم. ...... شوگا بود و گفتم : شوگا خوابم میاد برو.
گفت : عه عه ببینم الان وقت خوابه؟اونم تو شرکت؟
چشامو گرد کردم و گفتم : اه..... ببخشید دیروز خوب نخوابیدم.
بعد به درو دیوار نگاه کردم و گفتم : خب کاری داشتی؟
گفت : نه نه دیدم چشات بستن گفتم بیام ببینم چخبره.
گفتم : عجب...... فوضول
گفت : جانم؟!!! چیزی گفتی.
گفتم : ام....... خب..... نه نه برو میتونی بیری.
لبخند زد و رفت. وقتی رفت دستمو گذاشتم روی قلبم و نفس عمیق کشیدم و اروم گفتم : من چمه چرا انقدر قلبم تند میزنه؟
رفتم توی دستشویی که دستامو بشورم که جون کوک رو دیدم.
گفت : شب نتونستی بخوابی.
از توی اینه بهش نگاه کردم و گفتم : چه انتظاری داری؟....... مامانم دیر اومد بیدار بودم.
گفت : اها می خوای بگی به شوگا فکر نکردی؟؟
گفتم : اره..... خب چرا باید فک کنم؟
گفت : عشقه دیگه یکی دنبالشه و یکی فراریش.
دست به سینه شدم و گفتم : منظورت چیه کوک؟
گفت : شوگا دنبال عشق و تو از عشق فراری.
گفتم : اها..........
گفت : خب من میرم کلی کار ریخته سرم.
لبخنده مهربانانه ای زدم و سرمو تکون دادم . وقتی رفت بدو رفتم توی اتاقم و لب تابم رو روشن کردم رفتم سر کارم.
داشتم کار می کردم که شوگا خیلی عصبی اومد تو و درو مکم بست .
سرمو از لب تاپ اوردم بیرون و گفتم : عهههه چته.
با صدای بلند گفت : ا/ت چقدر منتظر باشم؟؟؟؟.......... هاااا؟
بلند شدم و گفتم : شوگا راجب چی حرف میزنی؟؟
گفت : من دوست دارم ا/ت..... کسی دیگه بهت نگاه کنه می کشمش.
گفتم : جون کوک گفته نه؟
دستشو کوبوند رو میرم و گفت : مهم نیس کی گفته مهم اینه تو نمی خوای دوسم داشته باشی.
منم تن صدام رفت بالا و گفتم : دارم فکر می کنم ببینم دلم می خواد دوست داشته باشم یا نه .
اروم شد و بقضش گرفت و با صدای گرفته گفت : تا کی...( هق)...... تا کی می خوای عذابم بدی.
رفتم جلوش وایستادم و گفتم : نمیدونم........
اروم چشاشو بست و اشکاش ریخت. سرشو اروم گذاشت رو شونم و گریه کرد.
مثل مجسمه شدم... نتونستم تکون بخورم. دلم نیمی خواست گریشو ببینه.
اروم سرشو برداشت و گفت : ولی با این حال بازم عاشقتم و دوست دارم.
بعد از اتاق رفت.
سریع رفتم اتاق جون کوک و گفتم : تو به شوگا گفتی....... میدونستی که ناراحت میشه نه؟
گفت : من کسی نیستم که ناراحتش کرد.... اون تویی
گفتم : چرا برای من تصمیم میگیرید.
گفت : من دارم بهت نشون میدم که کارات چه نتیجه ای دارن ا/ت بفهم .
گفتم : نمیفهمم جون کوک. نمیتونم بفهمم
گفت : چرا؟
گفتم : مغذم یچی میگه قلبم یچی.
گفت : یا دلشو بشکون یا خوشبختش کن ا/ت.من نمیتونم بگم چی کار کنی.
بعد گفتم : باشه فکر می کنم.
رفتم توی اتاقم و فکر کردم.
( شب)
بالاخره میتونم توی چشاش نگاه کنم و جوابمو بدم.
رفتم اتاق شوگا و گفتم : باشه.
برگشت و گفت : چی؟
گفتم : میتونم دوست داشته باشم و عاشقت باشم.
شوگا با یه لبخند محکم بغلم کرد و گفت : ممنونم ا/ت.
دستمو پیچیدم دورش و گفتم : خیلی دوست دارم.
نمیدونم چطوری ولی واقعا از اینکه اون حرفو زدم راضی بودم. دیگه دوسش داشتم و خوشم میومد ازش.
۰۰۰۰۰۰۰
۱۲.۵k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.