Part 5
معلم جدیدش خیلی خوش قیافه به نظر میرسید. اگه میگفت ازش خوشش نیومده دروغ گفته بود.
ولی احساس خوبی به خونه ی میکائیل نداشت، شاید فقط بهش عادت نکرده بود.
خونه ی میکائیل از زمانی که رفته بود خیلی تغییر کرده بود. جوری که انگار از اول ساختنش.
-هی اقا معلم
با صدای جیسونگ برگشت و سمتش رفت
-اتاق من کجاست؟ خونه ی میکائیل کلا عوض شده
مینهو چشمی چرخوند و دست جیسونگ رو گرفت و سمت طبقه ی بالا حرکت کرد
تصمیم گرفت یکم بیشتر با معلمش آشنا بشه. پس پرسید
-میشه یه سوال بپرسم؟
مینهو با لحنی خنثی جواب داد
-نه
بی تفاوت به جواب مینهو سوال بعدیش رو پرسید
-چند سالتونه؟
مینهو چشم غره ای به جیسونگ انداخت و جواب داد
-۲۵, درضمن نیاز نیست محترمانه حرف بزنی
بعد از رسیدن به اتاق مورد نظرش در اتاق رو باز کرد روبه جیسونگ گفت
-این اتاقته چیزی نیاز داشتی میتونی بهم بگی
جیسونگ همینطور که اطراف اتاق رو نگاه میکرد گفت
-باشه ولی اتاقت کجاست؟
-اتاق بغلیت
~~~~
فلیکس رو مثل یه بچه توی بغلش مچاله کرده بود و بوی شیرین خونش رو که هیچوقت ازش خسته نمیشد رو وارد ریه هاش میکرد.
دندون هاش رو نزدیک گردن فلیکس برد که صدای فلیکس مانعش شد
-الان نه هیونجین
سرش رو عقب برد و موهاش رو نوازش کرد. بعد سوالی رو که خیلی ذهنش رو درگیر کرده بود رو پرسید
-فردای عروسی میکائیل و سوجین رو یادته؟
-آره چطور؟
-اون روز روی تاب داشتی با تلفن حرف میزدی. کی بود؟
فلیکس همونطور که با انگشت های هیونجین بازی میکرد جواب داد
-اها اون جیسونگ بود. ولی فک کنم مینهو یه حس هایی به جیسونگ داره
دوباره صدای خنده ی هیونجین بلند شد. فلیکس به بازوی هیونجین ضربه زد و گفت
-عههه یه بار نشد من یه چیزی بگم تو نخندی، جدی گفتم مگه ندیدی چطوری نگاش میکرد
-چمیدونم لابد دوباره مینهو عاشق شده
ولی احساس خوبی به خونه ی میکائیل نداشت، شاید فقط بهش عادت نکرده بود.
خونه ی میکائیل از زمانی که رفته بود خیلی تغییر کرده بود. جوری که انگار از اول ساختنش.
-هی اقا معلم
با صدای جیسونگ برگشت و سمتش رفت
-اتاق من کجاست؟ خونه ی میکائیل کلا عوض شده
مینهو چشمی چرخوند و دست جیسونگ رو گرفت و سمت طبقه ی بالا حرکت کرد
تصمیم گرفت یکم بیشتر با معلمش آشنا بشه. پس پرسید
-میشه یه سوال بپرسم؟
مینهو با لحنی خنثی جواب داد
-نه
بی تفاوت به جواب مینهو سوال بعدیش رو پرسید
-چند سالتونه؟
مینهو چشم غره ای به جیسونگ انداخت و جواب داد
-۲۵, درضمن نیاز نیست محترمانه حرف بزنی
بعد از رسیدن به اتاق مورد نظرش در اتاق رو باز کرد روبه جیسونگ گفت
-این اتاقته چیزی نیاز داشتی میتونی بهم بگی
جیسونگ همینطور که اطراف اتاق رو نگاه میکرد گفت
-باشه ولی اتاقت کجاست؟
-اتاق بغلیت
~~~~
فلیکس رو مثل یه بچه توی بغلش مچاله کرده بود و بوی شیرین خونش رو که هیچوقت ازش خسته نمیشد رو وارد ریه هاش میکرد.
دندون هاش رو نزدیک گردن فلیکس برد که صدای فلیکس مانعش شد
-الان نه هیونجین
سرش رو عقب برد و موهاش رو نوازش کرد. بعد سوالی رو که خیلی ذهنش رو درگیر کرده بود رو پرسید
-فردای عروسی میکائیل و سوجین رو یادته؟
-آره چطور؟
-اون روز روی تاب داشتی با تلفن حرف میزدی. کی بود؟
فلیکس همونطور که با انگشت های هیونجین بازی میکرد جواب داد
-اها اون جیسونگ بود. ولی فک کنم مینهو یه حس هایی به جیسونگ داره
دوباره صدای خنده ی هیونجین بلند شد. فلیکس به بازوی هیونجین ضربه زد و گفت
-عههه یه بار نشد من یه چیزی بگم تو نخندی، جدی گفتم مگه ندیدی چطوری نگاش میکرد
-چمیدونم لابد دوباره مینهو عاشق شده
۴.۲k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.