ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 21)
( هردو درحال خنده بودن که...)
... : به چی میخندین بگین ما هم بخندیم ( نیشخند)
( نگاه ات و اجوما رفت به سمت پله ها.... دیدن که یه دختر با موهای کوتاه و نیم تنه و پیراهن کوتاهی داره از پله ها میاد پایین... آجوما هول شد و سریع بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد.... ات با قیافه ای شوک به آجوما و اون دختر خیره بود)
...
آجوما: س.. سلام بانو ( تعظیم)
... : ببینم آجوما... دوباره یه نفر جدید پیدا کردی تا باهاش زر زر کنی و تموم کارای عمارت یادت بره؟!
آجوما: م... من عذر میخوام بانو
... : اصلا کی به تو اجازه ی استراحت داد؟
ات: من مشکلش چیه؟ ( با حالت جدی از رو صندلی بلند شد و روبه اون دختر وایستاد)
... : ( خنده) فک کنم تو همون دختره دهاتی ای باشی که قراره به مدت چند وقت تو این عمارت تحملش کنیم نه؟
ات: شما؟ ( جدی)
... : واقعا برات متاسفم که بانوی این عمارت نمیشناسی ( خنده)
آجوما: ایشون...
... : تو خفه ( روبه آجوما) من دوست دختر یا بهتره بگم زن آینده ی جونگ کوک هستم دهاتی
ات: از جئون بعید نبود که هنوزم دنبال هرزه ها باشه تو بار یا کوچه خیابون (خنده)
... : حرف دهنتو بفهم دهاتی
( صدای باز شدن در اومد که نگاه های همه رفت سمت در که یه نفر وارد شد و اومد سمتشون.... بله اون جئون بود که اون دختر رفت پرید بغل جئون)
... : ددی جونم اومدی... این دختر دهاتی به من گفت هرزه
جونگ کوک: چی؟!
( کوک و اون دختر به سمت ات و اجوما رفتن)
جونگ کوک: آجوما؟
آجوما: بله ارباب
جونگ کوک: چرا هنوز اینجا وایستادی؟ برو به کارات برس
آجوما: چشم ( از اونجا رفت)
جونگ کوک: و تو ( رو به ات) فک کنم قانون های این عمارت بهت نگفتم نه؟ ( نیشخند)
ات: اهمیتی نداره برام هر چی که باشه ( سرد جدی)
جونگ کوک: ( رفت سمت ات و از گلوش گرفت و چسبوندش به در یخچال) خوب گوش کن ببین چی میگم... اینجا عمارت منه و قراره تا چند وقت دیگه گورتو از اینجا گم کنی و بری و تا این مدت هم حق نداری از قانون های این عمارت سرپیچی کنی فهمیدی؟! ( عصبی)
ات: رعایت نکنم مثلا چه غلطی میخوای بکنی؟ ( نیشخند)
جونگ کوک: تو رعایت نکن ببین چه بلایی سرت میاد کوچولو ( نیشخند)
( گلوی ات رو ول کرد و رفت سمت اون دختر)
جونگ کوک: این لوراست زن اینده ی من... اولین قانون
حق نداری بهش بی احترامی کنی و هر چی که بهت گفت میگی چشم و در ضمن این یه رازه که کسی فعلا خبر نداره.... بخوای فضولی کنی توش و به همه بگی زنده ات نمیزارم!!
دومین قانون
هر اتفاقی تو این عمارت میوفته حق نداره پاش به بیرون برسه میفهمی که منظورمو؟!
یعنی فضولی ممنوع کوچولو
ادامه اش تو کامنتا
(𝙿𝚊𝚛𝚝 21)
( هردو درحال خنده بودن که...)
... : به چی میخندین بگین ما هم بخندیم ( نیشخند)
( نگاه ات و اجوما رفت به سمت پله ها.... دیدن که یه دختر با موهای کوتاه و نیم تنه و پیراهن کوتاهی داره از پله ها میاد پایین... آجوما هول شد و سریع بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد.... ات با قیافه ای شوک به آجوما و اون دختر خیره بود)
...
آجوما: س.. سلام بانو ( تعظیم)
... : ببینم آجوما... دوباره یه نفر جدید پیدا کردی تا باهاش زر زر کنی و تموم کارای عمارت یادت بره؟!
آجوما: م... من عذر میخوام بانو
... : اصلا کی به تو اجازه ی استراحت داد؟
ات: من مشکلش چیه؟ ( با حالت جدی از رو صندلی بلند شد و روبه اون دختر وایستاد)
... : ( خنده) فک کنم تو همون دختره دهاتی ای باشی که قراره به مدت چند وقت تو این عمارت تحملش کنیم نه؟
ات: شما؟ ( جدی)
... : واقعا برات متاسفم که بانوی این عمارت نمیشناسی ( خنده)
آجوما: ایشون...
... : تو خفه ( روبه آجوما) من دوست دختر یا بهتره بگم زن آینده ی جونگ کوک هستم دهاتی
ات: از جئون بعید نبود که هنوزم دنبال هرزه ها باشه تو بار یا کوچه خیابون (خنده)
... : حرف دهنتو بفهم دهاتی
( صدای باز شدن در اومد که نگاه های همه رفت سمت در که یه نفر وارد شد و اومد سمتشون.... بله اون جئون بود که اون دختر رفت پرید بغل جئون)
... : ددی جونم اومدی... این دختر دهاتی به من گفت هرزه
جونگ کوک: چی؟!
( کوک و اون دختر به سمت ات و اجوما رفتن)
جونگ کوک: آجوما؟
آجوما: بله ارباب
جونگ کوک: چرا هنوز اینجا وایستادی؟ برو به کارات برس
آجوما: چشم ( از اونجا رفت)
جونگ کوک: و تو ( رو به ات) فک کنم قانون های این عمارت بهت نگفتم نه؟ ( نیشخند)
ات: اهمیتی نداره برام هر چی که باشه ( سرد جدی)
جونگ کوک: ( رفت سمت ات و از گلوش گرفت و چسبوندش به در یخچال) خوب گوش کن ببین چی میگم... اینجا عمارت منه و قراره تا چند وقت دیگه گورتو از اینجا گم کنی و بری و تا این مدت هم حق نداری از قانون های این عمارت سرپیچی کنی فهمیدی؟! ( عصبی)
ات: رعایت نکنم مثلا چه غلطی میخوای بکنی؟ ( نیشخند)
جونگ کوک: تو رعایت نکن ببین چه بلایی سرت میاد کوچولو ( نیشخند)
( گلوی ات رو ول کرد و رفت سمت اون دختر)
جونگ کوک: این لوراست زن اینده ی من... اولین قانون
حق نداری بهش بی احترامی کنی و هر چی که بهت گفت میگی چشم و در ضمن این یه رازه که کسی فعلا خبر نداره.... بخوای فضولی کنی توش و به همه بگی زنده ات نمیزارم!!
دومین قانون
هر اتفاقی تو این عمارت میوفته حق نداره پاش به بیرون برسه میفهمی که منظورمو؟!
یعنی فضولی ممنوع کوچولو
ادامه اش تو کامنتا
۶.۷k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.