سناریو بانگو پارت ۵
سناریو بانگو پارت ۵
رانپو :
صبح که بیدار شدی دیدی تو تخت خودت نبودی و تعجب کردی ، یادت افتاد که دیشب داشتی با رانپو فیلم میدیدی ولی یه دفعه سیاهی ... با خودت فکر کردی یعنی خوابم برد ؟ که چشمات رو که یکم بیشتر باز کردی رانپو رو دیدی که با اون چشم های بسته ی کاواییش داره نگاهت میکنه . رانپو : پس بالاخره بیدار شدی 😊 که با دیدن صورت رانپو در دقیقا ۵ سانتی متری از صورتت سرخ شدی . رانپو : چی شده ؟ نکنه تب داری ؟ 😶 و میاد جلو تر که ببینه واقعا تب داری یا نه تو هم هی سرخ تر میشدی ( خب اسکل چرا آخه باید صبح که از خواب بیدار میشه تب داشته باشه اونم بعد از دیدن تو ؟ یکم فکر کن 🤨 ) بعدش برای اینکه بیشتر بهت نچسبه از رو تخت پاشدی و رفتی سمت آشپزخانه. رانپو : کجا میری ؟ ا/ت : میرم صبحانه درست کنم 😡 وقتی صبحانه درست کردی و خوردین رفتی لباس هات رو عوض کردی و با هم رفتین آژانس ( اینجا شما تو آژانس هستین 😅 ) تو آژانس هم خیلی کار نداشتین ولی آتسوشی و دازای امروز قفلی زده بودن رو اینکه پرونده هاشون رو بدن تو حل کنی ولی رانپو یک دفعه پاشد و رفت دفتر فوکوزاوا سان و وقتی برگشت گفت که کار براش پیش اومده و باید بره . وقتی برگشتی ساعت ۱۰ شب بود . ا/ت : تادایما ولی برق ها همه خاموش بود یک دفعه حس کردی یکی محکم بغلت کرده و دیدی برق ها روشن شد ، اون شخص رانپو بود . اطراف رو نگاه کردی یه کیک ۳ طبقه ی شکلاتی دیدی که روش پر توت فرنگی و تیکه های موز بود با یه عالمه بستنی ، چیپس ، آبنبات ، شکلات و ... که چشمت به یه جعبه ی زرد ستاره شکل افتاد که با صدای رانپو بالاخره به خودت اومدی . رانپو : تولدت مبارک ا/ت کوچولوم برو لباس هات رو عوض کن تا با هم دیگه جشن بگیریم . از رانپو تشکر کردی و حسابی بوس بارانش کردی . رفتی لباس هات رو عوض کردی و با هم جشن گرفتین انقدر خوراکی خوردین که دل درد شدین و همون کیکه رو هم به زور خوردی بیشترش رو رانپو خورد 😅 بعدش هم کادوت رو باز کردی یه ست گردنبند و گوشواره و دستبند ستاره ای بود خیلی ذوق کردی و حسابی رانپو رو بغل کردی و بوسش کردی . هیچی دیگه ساعت ۳ نصفه شب خوابت برد و رانپو خودش لباس هات رو عوض کرد و با هم خوابیدین 😇
این اولین سناریوم بود به نظرتون چطور بود ؟ 😅
رانپو :
صبح که بیدار شدی دیدی تو تخت خودت نبودی و تعجب کردی ، یادت افتاد که دیشب داشتی با رانپو فیلم میدیدی ولی یه دفعه سیاهی ... با خودت فکر کردی یعنی خوابم برد ؟ که چشمات رو که یکم بیشتر باز کردی رانپو رو دیدی که با اون چشم های بسته ی کاواییش داره نگاهت میکنه . رانپو : پس بالاخره بیدار شدی 😊 که با دیدن صورت رانپو در دقیقا ۵ سانتی متری از صورتت سرخ شدی . رانپو : چی شده ؟ نکنه تب داری ؟ 😶 و میاد جلو تر که ببینه واقعا تب داری یا نه تو هم هی سرخ تر میشدی ( خب اسکل چرا آخه باید صبح که از خواب بیدار میشه تب داشته باشه اونم بعد از دیدن تو ؟ یکم فکر کن 🤨 ) بعدش برای اینکه بیشتر بهت نچسبه از رو تخت پاشدی و رفتی سمت آشپزخانه. رانپو : کجا میری ؟ ا/ت : میرم صبحانه درست کنم 😡 وقتی صبحانه درست کردی و خوردین رفتی لباس هات رو عوض کردی و با هم رفتین آژانس ( اینجا شما تو آژانس هستین 😅 ) تو آژانس هم خیلی کار نداشتین ولی آتسوشی و دازای امروز قفلی زده بودن رو اینکه پرونده هاشون رو بدن تو حل کنی ولی رانپو یک دفعه پاشد و رفت دفتر فوکوزاوا سان و وقتی برگشت گفت که کار براش پیش اومده و باید بره . وقتی برگشتی ساعت ۱۰ شب بود . ا/ت : تادایما ولی برق ها همه خاموش بود یک دفعه حس کردی یکی محکم بغلت کرده و دیدی برق ها روشن شد ، اون شخص رانپو بود . اطراف رو نگاه کردی یه کیک ۳ طبقه ی شکلاتی دیدی که روش پر توت فرنگی و تیکه های موز بود با یه عالمه بستنی ، چیپس ، آبنبات ، شکلات و ... که چشمت به یه جعبه ی زرد ستاره شکل افتاد که با صدای رانپو بالاخره به خودت اومدی . رانپو : تولدت مبارک ا/ت کوچولوم برو لباس هات رو عوض کن تا با هم دیگه جشن بگیریم . از رانپو تشکر کردی و حسابی بوس بارانش کردی . رفتی لباس هات رو عوض کردی و با هم جشن گرفتین انقدر خوراکی خوردین که دل درد شدین و همون کیکه رو هم به زور خوردی بیشترش رو رانپو خورد 😅 بعدش هم کادوت رو باز کردی یه ست گردنبند و گوشواره و دستبند ستاره ای بود خیلی ذوق کردی و حسابی رانپو رو بغل کردی و بوسش کردی . هیچی دیگه ساعت ۳ نصفه شب خوابت برد و رانپو خودش لباس هات رو عوض کرد و با هم خوابیدین 😇
این اولین سناریوم بود به نظرتون چطور بود ؟ 😅
۴.۹k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.