ترش و شیرین پارت آخر
یکته : تو ا/تی درسته
هیا: از کجا فهمیدی
( بجای هیا مینوسم ا/ت)
ته : لبات طعم لبای اونو میده
ا/ت : لبام
ته : اره ولی ا/ت انقدر غرغرو نبود
ا/ت : تههههه
ته : چیه
ا/ت : ببخشید که ولت کردم
ته : اشکال نداره تقصیرمنم بوده
ا/ت : دلم برا طعم لبات تنگ شده بود
ادمین : اوه اوه داستان عاشقانه شد
که یهو جوآ لگد زد به در و اومد تو
جوآ : ا/ت عزیزم برگشتی
ا/ت : عه جوآ تو زن داداش منی
کوک : میگم چقدر شکل ا/تی
ته و جوآ : کوک تو برادر ا/تی
کوک : آرع ا/ت بهم گفته بود قراره بیاد کره ولی نمی دونستم انقدر تغییر کرده
ا/ت : کوک خاک تو سرت
کوک : چرااااا
ا/ت : من تو رو از پشت سرم میشناسم ولی تو منو نمیشناسی
کوک : من تغییر نمی کنم ولی تو میکنی
ا/ت : او جوآ تو چرا سر من داد زدی بچه ها رومخن
جوآ: او اون چون حاملم
ا/ت : اینو که میدونستم
کوک و ته و جوآ : هاااااااااا
ا/ت : چیه خب
ته : از کجا میدونستی
ا/ت : تو دوران دبیرستان وقتی خواهر جوآ حامله شد یکم لپاش صورتی شد از جوآ دلیلشو پرسیدم جوآ گفت که وقتی تو خانواده ی ما یکی حامله می شه لپاش صورتی میشه
کوک : پس دلیلش اینه که ۸ ماه لپات صورتیه
ا/ت و ته : چی ۸ماه
جوآ و کوک : آره
ا/ت : با ۲۵روز
جوآ : من نمی دونم چند روز تو می دونی
ا/ت : اره از قیافت معلومه
ته : ا/ت
ا/ت : من بچه نمی خوام
ته : منظورم بچه نبود
ا/ت : چی بود پس
ته : من لباتو میخوام
کوک : پس این همه وقته دارید همو م.ی.ب.و.س.ی.د
ته : آره با اجازت
کوک : من اجازه نمیدم
ته : به من چه
ا/ت : به من چه
کوک : واو چه هماهنگ
ا/ت : برو بیرون کوک
کوک : میخوام ببینم چیکار میکنید
ا/ت: کوک برو ........
که ته ا/ت رو بوسید
بعد 7 مین
ته : دیدی حالا میری بیرون
یونا : مامانی مامانی
ته : خانم کوچولو مامانت کیه
یونا : مامانم اونه
ا/ت : این بچه ی من و توعه
ته : چرت نگو
ته : خانم کوچولو چند سالته
یونا : من ۶سالمه
ته : اسمت چیه
یونا : هوف من کیم یونا ۶ ساله هستم بابام تویی مامانمم اونه
ته : چی
یونا : عه بابا انقدر سوال نپرس
ته : قضیه ی این بچه چیه
ا/ت : خب وقتی از هم جدا شدیم من فرداش رفتم بیمارستان و بهم گفتن حاملم و امروز تولد شش سالگی یونا و
ته : یعنی من بابا هستم
ا/ت : آره
ته: خب من با دخترم رفتم بای بای
ا/ت : ته بچه رو بزار زمین
ته : دارم میرم برا دخترم کادو بگیرم
یونا : هوووووو
ا/ت : ته ترمز ببر دوقلو هستن یکی شونم پسره
ته : چییی
یون : مامانی یونا نیس
یون : یونا میکشمت
ته : این پسرمونه
یون : سلام بابا
ته : بچه هامون چقدر خوشگلن
ا/ت : چرا
ته : چون شبیه منن
کوک : مثل منن
جوآ : مثل منن
یون و یونا : ما مثل مامانمون هستیم
پایان داستان داستان بعدی در مورد ادامه ی زندگی یون و یونا هست
هیا: از کجا فهمیدی
( بجای هیا مینوسم ا/ت)
ته : لبات طعم لبای اونو میده
ا/ت : لبام
ته : اره ولی ا/ت انقدر غرغرو نبود
ا/ت : تههههه
ته : چیه
ا/ت : ببخشید که ولت کردم
ته : اشکال نداره تقصیرمنم بوده
ا/ت : دلم برا طعم لبات تنگ شده بود
ادمین : اوه اوه داستان عاشقانه شد
که یهو جوآ لگد زد به در و اومد تو
جوآ : ا/ت عزیزم برگشتی
ا/ت : عه جوآ تو زن داداش منی
کوک : میگم چقدر شکل ا/تی
ته و جوآ : کوک تو برادر ا/تی
کوک : آرع ا/ت بهم گفته بود قراره بیاد کره ولی نمی دونستم انقدر تغییر کرده
ا/ت : کوک خاک تو سرت
کوک : چرااااا
ا/ت : من تو رو از پشت سرم میشناسم ولی تو منو نمیشناسی
کوک : من تغییر نمی کنم ولی تو میکنی
ا/ت : او جوآ تو چرا سر من داد زدی بچه ها رومخن
جوآ: او اون چون حاملم
ا/ت : اینو که میدونستم
کوک و ته و جوآ : هاااااااااا
ا/ت : چیه خب
ته : از کجا میدونستی
ا/ت : تو دوران دبیرستان وقتی خواهر جوآ حامله شد یکم لپاش صورتی شد از جوآ دلیلشو پرسیدم جوآ گفت که وقتی تو خانواده ی ما یکی حامله می شه لپاش صورتی میشه
کوک : پس دلیلش اینه که ۸ ماه لپات صورتیه
ا/ت و ته : چی ۸ماه
جوآ و کوک : آره
ا/ت : با ۲۵روز
جوآ : من نمی دونم چند روز تو می دونی
ا/ت : اره از قیافت معلومه
ته : ا/ت
ا/ت : من بچه نمی خوام
ته : منظورم بچه نبود
ا/ت : چی بود پس
ته : من لباتو میخوام
کوک : پس این همه وقته دارید همو م.ی.ب.و.س.ی.د
ته : آره با اجازت
کوک : من اجازه نمیدم
ته : به من چه
ا/ت : به من چه
کوک : واو چه هماهنگ
ا/ت : برو بیرون کوک
کوک : میخوام ببینم چیکار میکنید
ا/ت: کوک برو ........
که ته ا/ت رو بوسید
بعد 7 مین
ته : دیدی حالا میری بیرون
یونا : مامانی مامانی
ته : خانم کوچولو مامانت کیه
یونا : مامانم اونه
ا/ت : این بچه ی من و توعه
ته : چرت نگو
ته : خانم کوچولو چند سالته
یونا : من ۶سالمه
ته : اسمت چیه
یونا : هوف من کیم یونا ۶ ساله هستم بابام تویی مامانمم اونه
ته : چی
یونا : عه بابا انقدر سوال نپرس
ته : قضیه ی این بچه چیه
ا/ت : خب وقتی از هم جدا شدیم من فرداش رفتم بیمارستان و بهم گفتن حاملم و امروز تولد شش سالگی یونا و
ته : یعنی من بابا هستم
ا/ت : آره
ته: خب من با دخترم رفتم بای بای
ا/ت : ته بچه رو بزار زمین
ته : دارم میرم برا دخترم کادو بگیرم
یونا : هوووووو
ا/ت : ته ترمز ببر دوقلو هستن یکی شونم پسره
ته : چییی
یون : مامانی یونا نیس
یون : یونا میکشمت
ته : این پسرمونه
یون : سلام بابا
ته : بچه هامون چقدر خوشگلن
ا/ت : چرا
ته : چون شبیه منن
کوک : مثل منن
جوآ : مثل منن
یون و یونا : ما مثل مامانمون هستیم
پایان داستان داستان بعدی در مورد ادامه ی زندگی یون و یونا هست
۲۸.۸k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.