p40 🩸
ویو جونگ کوک :
لیا رفت سمت پسره ... اصلا باورم نمیشد که این همو لیا استرسی و کیوته .... اصلا نمیدونستم چه خبر اول تام الانم لیا .... اینجا چه خبره ... رقیبم رفت کنار لیا بعد رفتند سمت در .... تام هم پشت سرشون رفت بیرون نتونستم تام رو ببینم و باهاش حرف بزنم ... همه جمع شدند پیش پسره ... زنگ زدن به آمبولانس ... ولی دمش گرم ها چطوری انداختش پایین ....
جونگ کوک : بریم دیگه ...
جسیکا : بریم ....
رفتیم بیرون هیچ اثری از تام لیا و او رقیبم نبود ....
انگار هر سه تاشون با هم اند .... ماشین ومد بعد سوار شدیم و به سمت عمارت رفتیم .... یعنی بعد آتش سوزی تام ومد بیرون و زنده موند ... یعنی الان داره برای اونها کار میکنه .... یعنی مارو ندید و نشناخت ... کاش باهاش حرف میزدم .... میرفتم پیشش .... .
رسیدیم عمارت پیاده شدم رفتم داخل .... رفتم سمت پله ها در اتاقمو باز کردم خودمو انداختم روی تخت .... توی فکر لیا بودم ... چشم هام غرق خواب شدن و خوابم برد .....
ویو یومی :
از خواب بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم لباس مناسب به شرکت پوشیدم رفتم پایین جین یوری سا هم نشسته بودن روی مبل .....
جین : او چه عجب زود بیدار شدی .....
یومی : اره دیگه امروز میرم شرکت ....
جین : خوبه .... سعی کن همیشه همینجوری زود بیدار شی ...
یوری : اگه مکالمتون تموم شد بریم صبحانه بخوریم ...
رفتیم سمت میز .... نشستیم و شروع به خوردن کردیم ...
من کلا به فکر جونگ کوک بودم که چطور از دلش در بیارم ....
(فلش بکت به دوسال قبل )
جونگ کوک : میگم بگو این عوضی توی عکس کیه یومی ..( با اعصبانیت )
یومی : جونگ کوک بزار توضیع بدم ....
جونگ کوک : من توضیع نمیخام فقط بگو کیه .....
یومی : من مست بودم چیزی از دیشب یادم نمیاد ...
جونگ کوک : تو دیشب بدون اینکه بهم خبر بدی رفتی پارتی بعد برداشتی اینو بوسیدی و رفتی باهاش توی اتاق ..
یومی : جونگ کوک من معذرت میخام .. ( با گریه )
جونگ کوک : واقعا برات متاسفم .... چطور یه دختر میتونه آنقدر هرزه باشه اخه ها ......
یومی : جونگ..... کوک ...
جونگ کوک رفت سمت در
یومی رفت دنبالش دستشو از پشت گرفت جونگ کوک با شتاب دستشو انداخت ....
جونگ کوک : اون دست های کثیفتو از روی دستم بر دار ......
یومی : جونگ کوک لطفا ....
و جونگ کوک در رو محکم بست رفت ...... یومی موند و غم هاش ....
(پایان فلش بکت )
کلا با خاطراتم غرق شده بودم که دستی که به شونم خود و تکن خودم به خودم ومدم .....
جین : یومی .... یومی .....
یومی : ها.... ها ....
جین :کجایی از صبح دارم صدات میزنم .....
مو هامو لای انگشتام کشیدم نفس عمیقی کشید ....
یومی : ببخشید حواسم نبود ... جانم بگو ....
جین :فندوق کارت داره ....
رو به ریوی کردم ....
یومی : جانم ....
یوری : منم باهات میام شرکت یخورده کار دارم ...
یومی : باشه خو بریم ...
جین : تو که چیزی نخوری کجا میری .......
یومی : توی شرکت یه چیزی میخورم .....
جین : باشه هرجوری که راحتی ....
یوری : بریم .... جین تو هم برو یه سر به جنس ها بزن باشه ......
جین : خیل خوب .... مراقب خودتون باشید .....
یومی یوری سا : تو هم همینطور ....
بعد منو یوری به سمت ماشین رفتیم ......
لیا رفت سمت پسره ... اصلا باورم نمیشد که این همو لیا استرسی و کیوته .... اصلا نمیدونستم چه خبر اول تام الانم لیا .... اینجا چه خبره ... رقیبم رفت کنار لیا بعد رفتند سمت در .... تام هم پشت سرشون رفت بیرون نتونستم تام رو ببینم و باهاش حرف بزنم ... همه جمع شدند پیش پسره ... زنگ زدن به آمبولانس ... ولی دمش گرم ها چطوری انداختش پایین ....
جونگ کوک : بریم دیگه ...
جسیکا : بریم ....
رفتیم بیرون هیچ اثری از تام لیا و او رقیبم نبود ....
انگار هر سه تاشون با هم اند .... ماشین ومد بعد سوار شدیم و به سمت عمارت رفتیم .... یعنی بعد آتش سوزی تام ومد بیرون و زنده موند ... یعنی الان داره برای اونها کار میکنه .... یعنی مارو ندید و نشناخت ... کاش باهاش حرف میزدم .... میرفتم پیشش .... .
رسیدیم عمارت پیاده شدم رفتم داخل .... رفتم سمت پله ها در اتاقمو باز کردم خودمو انداختم روی تخت .... توی فکر لیا بودم ... چشم هام غرق خواب شدن و خوابم برد .....
ویو یومی :
از خواب بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم لباس مناسب به شرکت پوشیدم رفتم پایین جین یوری سا هم نشسته بودن روی مبل .....
جین : او چه عجب زود بیدار شدی .....
یومی : اره دیگه امروز میرم شرکت ....
جین : خوبه .... سعی کن همیشه همینجوری زود بیدار شی ...
یوری : اگه مکالمتون تموم شد بریم صبحانه بخوریم ...
رفتیم سمت میز .... نشستیم و شروع به خوردن کردیم ...
من کلا به فکر جونگ کوک بودم که چطور از دلش در بیارم ....
(فلش بکت به دوسال قبل )
جونگ کوک : میگم بگو این عوضی توی عکس کیه یومی ..( با اعصبانیت )
یومی : جونگ کوک بزار توضیع بدم ....
جونگ کوک : من توضیع نمیخام فقط بگو کیه .....
یومی : من مست بودم چیزی از دیشب یادم نمیاد ...
جونگ کوک : تو دیشب بدون اینکه بهم خبر بدی رفتی پارتی بعد برداشتی اینو بوسیدی و رفتی باهاش توی اتاق ..
یومی : جونگ کوک من معذرت میخام .. ( با گریه )
جونگ کوک : واقعا برات متاسفم .... چطور یه دختر میتونه آنقدر هرزه باشه اخه ها ......
یومی : جونگ..... کوک ...
جونگ کوک رفت سمت در
یومی رفت دنبالش دستشو از پشت گرفت جونگ کوک با شتاب دستشو انداخت ....
جونگ کوک : اون دست های کثیفتو از روی دستم بر دار ......
یومی : جونگ کوک لطفا ....
و جونگ کوک در رو محکم بست رفت ...... یومی موند و غم هاش ....
(پایان فلش بکت )
کلا با خاطراتم غرق شده بودم که دستی که به شونم خود و تکن خودم به خودم ومدم .....
جین : یومی .... یومی .....
یومی : ها.... ها ....
جین :کجایی از صبح دارم صدات میزنم .....
مو هامو لای انگشتام کشیدم نفس عمیقی کشید ....
یومی : ببخشید حواسم نبود ... جانم بگو ....
جین :فندوق کارت داره ....
رو به ریوی کردم ....
یومی : جانم ....
یوری : منم باهات میام شرکت یخورده کار دارم ...
یومی : باشه خو بریم ...
جین : تو که چیزی نخوری کجا میری .......
یومی : توی شرکت یه چیزی میخورم .....
جین : باشه هرجوری که راحتی ....
یوری : بریم .... جین تو هم برو یه سر به جنس ها بزن باشه ......
جین : خیل خوب .... مراقب خودتون باشید .....
یومی یوری سا : تو هم همینطور ....
بعد منو یوری به سمت ماشین رفتیم ......
۲
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.