پارت 14 I HEAT MY SELF
هنوز تو فلش بک هستیم
مدت ها میگذشت و دوستی ا.ت . جونگین کوچولو بیشتر میشد و حتی گاهی اوقات باعث میشد حسادت یونگی برانگیخته بشه چونکه خواهر کوچولوش دیگه مثل قبل فقط به برادرش تکیه نمیکرد فقط حرفاشو به اون نمیزد و فقط با اون راحت نبود ... یه ادم دیگه هم پیدا کرده بود ... جونگین :)
یک سال بعد
یونگی دیگه کلاس اول شده بود و مدرسش فرق کرد با اینکه این موضوع واقعا برای ا.ت ناراحت کننده بود اما به خاطر جونگین و به خاطر وجود جونگین اونقدر ناراحت نبود چون هنوز کسی رو داشت که تنهایی هاش رو پر کنه گرچه که هیچ وقت کسی نمیتونست جای خالی یونگی رو بگیره برای خواهرش...
روزها میگذشت و وقتی این خواهر و برادر به خونه میومدن از دوستای جدیدشون حرف میزدن و اتفاقاتی که توی مدرسه و مهد کودکوشون افتاده ...
ا.ت: وااای اوپا میدونی چی شد؟ امروز من و جونگین گرگ شده بودیم و بچه های کلاس بره بودن و ما باید اونا رو میگرفتیم... اینقدر دویدیممم که نگو حتی یه جاییش من خسته شدم ولی جونگین به جای من همشونو گرفت... اون خیلی قویه اوپا
یونگی سعی کرد فراموش کنه جمله اخر خواهرش رو
یونگی : ا.تتتت امروز با یه پسر خیلی خوشگل و خفن دوست شدمممم بلاخرههه یادته همش میگفتم یه پسره هست که خیلی درسش خوبه؟! اون خودش اومد باهام دوست شددددد خیلی خوشحالمممم
ا.ت: اووو اوپااا معاومه خیلی خوشحالیا
یونگی : اره خیلییی
ا.ت: خب اسمشو بهم نگفتی اوپااا
یونگی : پارک چانیول
مدت ها میگذشت و دوستی ا.ت . جونگین کوچولو بیشتر میشد و حتی گاهی اوقات باعث میشد حسادت یونگی برانگیخته بشه چونکه خواهر کوچولوش دیگه مثل قبل فقط به برادرش تکیه نمیکرد فقط حرفاشو به اون نمیزد و فقط با اون راحت نبود ... یه ادم دیگه هم پیدا کرده بود ... جونگین :)
یک سال بعد
یونگی دیگه کلاس اول شده بود و مدرسش فرق کرد با اینکه این موضوع واقعا برای ا.ت ناراحت کننده بود اما به خاطر جونگین و به خاطر وجود جونگین اونقدر ناراحت نبود چون هنوز کسی رو داشت که تنهایی هاش رو پر کنه گرچه که هیچ وقت کسی نمیتونست جای خالی یونگی رو بگیره برای خواهرش...
روزها میگذشت و وقتی این خواهر و برادر به خونه میومدن از دوستای جدیدشون حرف میزدن و اتفاقاتی که توی مدرسه و مهد کودکوشون افتاده ...
ا.ت: وااای اوپا میدونی چی شد؟ امروز من و جونگین گرگ شده بودیم و بچه های کلاس بره بودن و ما باید اونا رو میگرفتیم... اینقدر دویدیممم که نگو حتی یه جاییش من خسته شدم ولی جونگین به جای من همشونو گرفت... اون خیلی قویه اوپا
یونگی سعی کرد فراموش کنه جمله اخر خواهرش رو
یونگی : ا.تتتت امروز با یه پسر خیلی خوشگل و خفن دوست شدمممم بلاخرههه یادته همش میگفتم یه پسره هست که خیلی درسش خوبه؟! اون خودش اومد باهام دوست شددددد خیلی خوشحالمممم
ا.ت: اووو اوپااا معاومه خیلی خوشحالیا
یونگی : اره خیلییی
ا.ت: خب اسمشو بهم نگفتی اوپااا
یونگی : پارک چانیول
۹.۲k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.