فن فیک مایکی پارت۱۰
ویوی ا/ت:
یهو بیدار شدم و چشمم رو سریع باز کردم تو ماشین بودم که چهار نفر داخلش بودن و خودم ولی من میتونم سریع بیدار شم که یعنی میتونم وقتی بیهوش شدم خودمو کنترل کنم. سرم رو برگردوندم و با یه قیافه بادمجون نما روبرو شدم که روی گردنش جلو تتوی بونتن بود اون و سمت چپش یه عروس دریایی بود که اونم تتوش مثل اون بادمجون بود😂
جلو رو که نگاه کردم دیدم یه فرد دختر نما با موهای سفید رانندگی میکنه و یه پلنگ صورتی هم کنارش اما مایکی رو ندیدم
بادمجون:هوییی تو چطور اینقدر زود بیدار شدیدی
ا/ت:...
بادمجون:با تو هستما
ا/ت:به تو چه بادمجونننننننن
همه یه لحظه با دادم گرخیدن اما انگار داشتن پاره میشدن با لقبی که بهش دادم
بادمجون:من اسم دارماااااا اسمم هم ران هست
ا/ت:به من چه اصلا
پلنگ صورتی:چرا اینقدر زبون درازی توووو
ا/ت:به تو هیچ ربطی نداره پلنگ صورتیییی
(بادمجون پاره شد از خنده 😂)
پلنگ صورتی:عمته انتربرقی
ا/ت:خفه بابااا من که اصلا عمه ندارم بااااکااااا
خلاصه بعد از جنگ جهانی سوم تو ماشین رسیدن به عمارت:
عروس دریایی:هوی از ماشین پیاده شو
ا/ت:اوفففف
در رو بار کردن و وارد عمارت شدیم و بعد رو پله های بالا مایکی رو دیدم
مایکی:عه بلاخره اومدین
دخترنما:آره اومدیم...میگما مایکی این عادیه که دختره زبونش ۱۰ هکتاره؟
مایکی:...
ا/ت:به تو هیچ ربطی نداره که زبونم چند هکتاره اصلا دلم میخواد ۱۰۰هکتار باشه مثلا میخوای چه گوهی بخوری هاااا؟(خیلی سریع گفت)
همه گرخیدن
عروس دریایی:عاممم...راستی میگم مایکی چرا گفتی که بیاریمش
مایکی:فضولیش به شما نیومده...سریع باشین اتاقش رو نشونش بدین
ا/ت:مگه تا کی میخوام اینجا باشم؟
مایکی:شایددددد...همیشه
همه:چعععععع
پلنگ صورتی:مگه قرار نیست بکشیشششش
که یه لگد محکم زدم به گردنش و افتاد رو زمین
ا/ت:تو گوه میخوری منو بکشی اول از همه من ترو میکشم پس شینهههههه
پلنگ صورتی:خفه شو بابا بااااکاااااا
که یهو از یه در یه پسر با موهای سیاه و چشمای دورنگ یه زخم رو پیشونیش اومد
پسر زخمی:عام...سلام
مایکی:کاکوچو از اونجایی که اینا هیچ کدوم با ا/ت نمیسازن تو برو و اتاق ا/ت رو نشون بده
کاکوچو:چرا خودت نمیری؟
مایکی:من کار دارم
عروس دریایی:هیچ کاری نداره فقط میشینه درویاکی میخو...
که حرفش با لگد مایکی قطع شد
مایکی:الان بهتر شد...
کاکوچو:هی...ا/ت بودی دیگه بیا تا اتاقت رو نشون بدم
ا/ت اندر ذهن:بخدا اگه نمیگفتند اینجا عمارته فکر میکردم تیمارستانه
ببین خیلی نوشتم قدرمو بدونین دستم جر خورت خب...😂
یهو بیدار شدم و چشمم رو سریع باز کردم تو ماشین بودم که چهار نفر داخلش بودن و خودم ولی من میتونم سریع بیدار شم که یعنی میتونم وقتی بیهوش شدم خودمو کنترل کنم. سرم رو برگردوندم و با یه قیافه بادمجون نما روبرو شدم که روی گردنش جلو تتوی بونتن بود اون و سمت چپش یه عروس دریایی بود که اونم تتوش مثل اون بادمجون بود😂
جلو رو که نگاه کردم دیدم یه فرد دختر نما با موهای سفید رانندگی میکنه و یه پلنگ صورتی هم کنارش اما مایکی رو ندیدم
بادمجون:هوییی تو چطور اینقدر زود بیدار شدیدی
ا/ت:...
بادمجون:با تو هستما
ا/ت:به تو چه بادمجونننننننن
همه یه لحظه با دادم گرخیدن اما انگار داشتن پاره میشدن با لقبی که بهش دادم
بادمجون:من اسم دارماااااا اسمم هم ران هست
ا/ت:به من چه اصلا
پلنگ صورتی:چرا اینقدر زبون درازی توووو
ا/ت:به تو هیچ ربطی نداره پلنگ صورتیییی
(بادمجون پاره شد از خنده 😂)
پلنگ صورتی:عمته انتربرقی
ا/ت:خفه بابااا من که اصلا عمه ندارم بااااکااااا
خلاصه بعد از جنگ جهانی سوم تو ماشین رسیدن به عمارت:
عروس دریایی:هوی از ماشین پیاده شو
ا/ت:اوفففف
در رو بار کردن و وارد عمارت شدیم و بعد رو پله های بالا مایکی رو دیدم
مایکی:عه بلاخره اومدین
دخترنما:آره اومدیم...میگما مایکی این عادیه که دختره زبونش ۱۰ هکتاره؟
مایکی:...
ا/ت:به تو هیچ ربطی نداره که زبونم چند هکتاره اصلا دلم میخواد ۱۰۰هکتار باشه مثلا میخوای چه گوهی بخوری هاااا؟(خیلی سریع گفت)
همه گرخیدن
عروس دریایی:عاممم...راستی میگم مایکی چرا گفتی که بیاریمش
مایکی:فضولیش به شما نیومده...سریع باشین اتاقش رو نشونش بدین
ا/ت:مگه تا کی میخوام اینجا باشم؟
مایکی:شایددددد...همیشه
همه:چعععععع
پلنگ صورتی:مگه قرار نیست بکشیشششش
که یه لگد محکم زدم به گردنش و افتاد رو زمین
ا/ت:تو گوه میخوری منو بکشی اول از همه من ترو میکشم پس شینهههههه
پلنگ صورتی:خفه شو بابا بااااکاااااا
که یهو از یه در یه پسر با موهای سیاه و چشمای دورنگ یه زخم رو پیشونیش اومد
پسر زخمی:عام...سلام
مایکی:کاکوچو از اونجایی که اینا هیچ کدوم با ا/ت نمیسازن تو برو و اتاق ا/ت رو نشون بده
کاکوچو:چرا خودت نمیری؟
مایکی:من کار دارم
عروس دریایی:هیچ کاری نداره فقط میشینه درویاکی میخو...
که حرفش با لگد مایکی قطع شد
مایکی:الان بهتر شد...
کاکوچو:هی...ا/ت بودی دیگه بیا تا اتاقت رو نشون بدم
ا/ت اندر ذهن:بخدا اگه نمیگفتند اینجا عمارته فکر میکردم تیمارستانه
ببین خیلی نوشتم قدرمو بدونین دستم جر خورت خب...😂
۵.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.