part: 29
با صدای کوک از فکر درومدم
کوک: اگه میترسی بچها ازت متنفر شن نگران نباش
هانا: چطور نگران نباشم اگه هیوجو متنفر شه ازم چیی
دستمو گرف و اروم لب زد
_نگران نباش نمیشه درکت میکنه
هانا: امیدوارم
کوک: ولی واقعا خیلی بازیگر خوبی هستی
هانا: اوم به خودم افتخار میکنم
کوک: خب حالا نظرت چیه بریم دیگه
سری تکون دادمو حرفشو با حرفش موافقت کردم
از کافه اومدیم بیرون
خواستم برم سمت ماشینم که برگردم خونه ولی کوک دستمو گرف
کوک: کجااا
هانا: میرم خونه
کوک: نه صب کن باید باهم بریم یجایی
چهرم رنگ تعجب گرف و ازش پرسیدم
_کجا میخوایم بریم
کوک: میفهمی خودت سوارشو بریم
هانا: با ماشین خودم میام
کوک: نمیشه باید باهم بریم
با کلی سوال تو ذهنم سوار ماشین شدم و کوک بعد اینکه مکالمش با تلفنش تموم شد اومد سوار شد و بعد روشن کردن ماشین به سمت مقصد موردنظرش روند
بعد تقریبا20دقیقه جایی که اومده بودیم جایی درحوالی پیست مینهو بود. تقریبا پایین کوه کوچیک و خارج از شهر محسوب میشد
جایی که توش قرار داشتیم درواقع ی منطقه پرت اما خوش منظره بود که پایین تر از پیست ساخته شده بود و جاده ای از کنارش رد میشد.
اونجا فقط یه ساختمون وجود داشت پس فهمیدم که محل موردنظر همینجاس
از ماشین پیاده شدیم و جلوی اون ساختمون بزرگ قرار گرفتیم
روبه کوک کردمو گفتم
_اینجا کجاس؟ چرا اومدیم اینجا
همونطور که منتظر بودم جواب سوالامو بده به ساختمون خیره شدم
کوک: بریم داخل میفهمی خودت
ویلای بزرگی که زیباییه خارق العاده ای داشت برام سوال بود اینجا چه غلطی میکنیم با باز شدن درهای بزرگ ورودی روبه روم از بین شکافی که هر لحظه بزرگ تر میشد میتونستم پسر دردساز موردعلاقم ینی جیمینو ببینم کع مثل همیشش ی لبخند شیرین رو لباش بود وهودی مشکی و جین همرنگش و پوشیده بود که من عاشق این استایلاش بودم
کوک: اگه میترسی بچها ازت متنفر شن نگران نباش
هانا: چطور نگران نباشم اگه هیوجو متنفر شه ازم چیی
دستمو گرف و اروم لب زد
_نگران نباش نمیشه درکت میکنه
هانا: امیدوارم
کوک: ولی واقعا خیلی بازیگر خوبی هستی
هانا: اوم به خودم افتخار میکنم
کوک: خب حالا نظرت چیه بریم دیگه
سری تکون دادمو حرفشو با حرفش موافقت کردم
از کافه اومدیم بیرون
خواستم برم سمت ماشینم که برگردم خونه ولی کوک دستمو گرف
کوک: کجااا
هانا: میرم خونه
کوک: نه صب کن باید باهم بریم یجایی
چهرم رنگ تعجب گرف و ازش پرسیدم
_کجا میخوایم بریم
کوک: میفهمی خودت سوارشو بریم
هانا: با ماشین خودم میام
کوک: نمیشه باید باهم بریم
با کلی سوال تو ذهنم سوار ماشین شدم و کوک بعد اینکه مکالمش با تلفنش تموم شد اومد سوار شد و بعد روشن کردن ماشین به سمت مقصد موردنظرش روند
بعد تقریبا20دقیقه جایی که اومده بودیم جایی درحوالی پیست مینهو بود. تقریبا پایین کوه کوچیک و خارج از شهر محسوب میشد
جایی که توش قرار داشتیم درواقع ی منطقه پرت اما خوش منظره بود که پایین تر از پیست ساخته شده بود و جاده ای از کنارش رد میشد.
اونجا فقط یه ساختمون وجود داشت پس فهمیدم که محل موردنظر همینجاس
از ماشین پیاده شدیم و جلوی اون ساختمون بزرگ قرار گرفتیم
روبه کوک کردمو گفتم
_اینجا کجاس؟ چرا اومدیم اینجا
همونطور که منتظر بودم جواب سوالامو بده به ساختمون خیره شدم
کوک: بریم داخل میفهمی خودت
ویلای بزرگی که زیباییه خارق العاده ای داشت برام سوال بود اینجا چه غلطی میکنیم با باز شدن درهای بزرگ ورودی روبه روم از بین شکافی که هر لحظه بزرگ تر میشد میتونستم پسر دردساز موردعلاقم ینی جیمینو ببینم کع مثل همیشش ی لبخند شیرین رو لباش بود وهودی مشکی و جین همرنگش و پوشیده بود که من عاشق این استایلاش بودم
۷.۰k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.