(من برات مهم نیستم؟)
(من برات مهم نیستم؟)
پارت 24
ات با دوستانش بلخره رفت بیرون برایه بلیارد بازی کردن دلش خیلی شور میزد اگه بیدار بشه چی بهش بگه یا اگه لی فیلیکس بفهمه چطوری بهش توضیح بده
یون هو: هی دختر نوبته تو یه
ات مشغول بازی کردن بود با اولین ضربه همه رو انگشت به دهن گذاشت همه فقد نگاهشون سمته بازی ات بود که یدفه صدایه دست زدن سکوته اوتاق رو شکست
ات نگاهش رو سمته اون صدا برد درست جلویه چشمانش شوهرش رو دید یون هو زود رفت سمته ات و دسته ات رو گرفت با نگرانی گفت
یون هو : وای دختر الان چیکار کنیم
فقد ترسیده بود و سره جاش میلرزید فیلیکس خندیی کرد که از درون داشت از عصبایت دیونه میشد قدمی سمته ات برداشت وقتی کنارش وایستاد دستشو گذاشت رویه پهلویه همسرش و گفت
فیلیکس: لی ات بریم خونه
همسرش سرشو تکون داد و فیلیکس دستشو از رویه پهلویه همسرش برنداشت و با هم از اونجا خارج شدن سمته ماشین رفتن بدونه حرفی رسیدن آپارتمان
ات همش ترس تو وجودش بود میترسید و همش با خودش میگفت
یعنی چرا هیچی نمیگه خدا یا نکنه فکره دیگی داره خیلی میترسم
وارده اوتاق شدن ات هم پوشته سره فیلیکس وارده اوتاق شد
فیلیکس رویه مبل نشست و گفت
فیلیکس : بیا اینجا
همسرش با ترس و تردید رفت سمته شوهرش و جلوش ایستاد
فیلیکس : بیا کنارم بشین
همسرش رفت و کنارش نشست سرش پایین بود و هیچی نمیگفت
فیلیکس : پسر گردی خوش گذشت
ات سرشو بلند کرد و میگفت
ات : پسر گردی چیه.....
تا حرفشو زده نبود فیلیکس بهش نزدیک شد دستشو گذاشت رویه دهنه ات
فیلیکس: صدا تو به بر وگرنه هرچی دیدی از چشمه خودت دیدی
همسرش چشمایش پر از اشک شد بودن فیلیکس آنقدر دهنه ات رو محکم گرفته بود که نمیتونست نفس بکشه
فیلیکس : حالا دستمو بر میدارم و اگه تو صدا تو ببری بالا اون وقته که
فیلیکس دستشو از رویه دهنه ات برداشت
فیلیکس : چرا بدون اجازه من رفتی
همسرش با ترس و صدایه لرزون حرف میزد
ات : چون شما اجازه نمیدادی
فیلیکس دستشو نوازش وار رویه گردنه ات گذاشت
فیلیکس : و اونجا چیکار میکردی با پسرا
ات : من با پسرا کاری...
تا میخواست حرف اش رو کامل کنه فیلیکس دستشو از گردن به بالا برد و سمته موهایش دستشو برد و موهایه همسرش رو خیلی محکم تو دستش
ادامه دارد
پارت 24
ات با دوستانش بلخره رفت بیرون برایه بلیارد بازی کردن دلش خیلی شور میزد اگه بیدار بشه چی بهش بگه یا اگه لی فیلیکس بفهمه چطوری بهش توضیح بده
یون هو: هی دختر نوبته تو یه
ات مشغول بازی کردن بود با اولین ضربه همه رو انگشت به دهن گذاشت همه فقد نگاهشون سمته بازی ات بود که یدفه صدایه دست زدن سکوته اوتاق رو شکست
ات نگاهش رو سمته اون صدا برد درست جلویه چشمانش شوهرش رو دید یون هو زود رفت سمته ات و دسته ات رو گرفت با نگرانی گفت
یون هو : وای دختر الان چیکار کنیم
فقد ترسیده بود و سره جاش میلرزید فیلیکس خندیی کرد که از درون داشت از عصبایت دیونه میشد قدمی سمته ات برداشت وقتی کنارش وایستاد دستشو گذاشت رویه پهلویه همسرش و گفت
فیلیکس: لی ات بریم خونه
همسرش سرشو تکون داد و فیلیکس دستشو از رویه پهلویه همسرش برنداشت و با هم از اونجا خارج شدن سمته ماشین رفتن بدونه حرفی رسیدن آپارتمان
ات همش ترس تو وجودش بود میترسید و همش با خودش میگفت
یعنی چرا هیچی نمیگه خدا یا نکنه فکره دیگی داره خیلی میترسم
وارده اوتاق شدن ات هم پوشته سره فیلیکس وارده اوتاق شد
فیلیکس رویه مبل نشست و گفت
فیلیکس : بیا اینجا
همسرش با ترس و تردید رفت سمته شوهرش و جلوش ایستاد
فیلیکس : بیا کنارم بشین
همسرش رفت و کنارش نشست سرش پایین بود و هیچی نمیگفت
فیلیکس : پسر گردی خوش گذشت
ات سرشو بلند کرد و میگفت
ات : پسر گردی چیه.....
تا حرفشو زده نبود فیلیکس بهش نزدیک شد دستشو گذاشت رویه دهنه ات
فیلیکس: صدا تو به بر وگرنه هرچی دیدی از چشمه خودت دیدی
همسرش چشمایش پر از اشک شد بودن فیلیکس آنقدر دهنه ات رو محکم گرفته بود که نمیتونست نفس بکشه
فیلیکس : حالا دستمو بر میدارم و اگه تو صدا تو ببری بالا اون وقته که
فیلیکس دستشو از رویه دهنه ات برداشت
فیلیکس : چرا بدون اجازه من رفتی
همسرش با ترس و صدایه لرزون حرف میزد
ات : چون شما اجازه نمیدادی
فیلیکس دستشو نوازش وار رویه گردنه ات گذاشت
فیلیکس : و اونجا چیکار میکردی با پسرا
ات : من با پسرا کاری...
تا میخواست حرف اش رو کامل کنه فیلیکس دستشو از گردن به بالا برد و سمته موهایش دستشو برد و موهایه همسرش رو خیلی محکم تو دستش
ادامه دارد
۳.۶k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.