ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟡
فردا..
ساعت ۱۲
لیانگ:اااااا.تتتتتتتتت بیدارشووووووو ساعت ۱۲ههههههه
ا.ت.هننننننن..برو اونورررر
از رو تختم بلند شدم و رفتم دسشویی و اومدم..کارامو انجام دادم و رفتم پایین..
م.ت:اووو معلومه دیروز خیلی خسته شدی ن؟
ا.ت:اهوم..
رفتم تو آشپزخونه..
ا.ت:اجوما..ی هات چاکلت واسم درس میکنی؟
اجوما: چرا ک نه دخترم..الان واست اماده میکنم..
ا.ت:مرسییی
رفتم تو پذیرایی تا اجوما هات چاکلتو آماده کنه..
ا.ت:ببینم لیانگ..تو مگه نباید الان شرکت باشی؟
لیانگ:نه امروز نرفتم حوصله نداشتم..
لیانگ اومد پیش ا.ت..
لیانگ: و اینکه اگر جلو مامان گند زدی من بتونم جمش کنم 😂
ا.ت: یااا تو این چن روز کسی چیزی نفهمید که..
لیانگ:خو یهو دیدی یچی از دهنت پرید گفتی..
آجوما :ا.تتت دخترم بیا هات چاکلتت آمادس ..
ا.ت:اومدمم
لیانگ:برو هات چاکلتتو بخور😂
ا.ت: *چش قره*
لیانگ:چته خو://
توجهی ب حرفش نکردم و رفتم تو آشپزخونه..دیدم هات چاکلت رو میزه..
رفتم رو صندلی نشستم و خوردم..
بعد ۵ دقیقه..
ا.ت:اجوماا مرسی
اجوما:نوش جونت
رفتم بالا..
ا.ت:هههههههعععع واییی دیروز لباس عروسو گذاشتم تو حیاط پشتییی..چجوری بیارمششش
فلش بک ب دیروز*
هوسوک:لباسو چجوری میخوای ببری تو؟
ا.ت: نگهبانا که مرخصین..منم لباسو فعلا میذارم تو حیاط پشتی..
هوسوک: اوکی..
پایان فلش بک*
اممم..بهتره برلیانگ بگم ببینم چیکار میتونه بکنه..
ا.ت:لیااااااانننگگگ
لیانگ: بلهههههههه
ا.ت: بیااااا
لیانگ رف بالا..
لیانگ: بله چیکار داری..
ا.ت:من دیروز لباس عروسوگذاشتم تو حیاط پشتی..چجوری بیارمششش
لیانگ:خاک تو سرت:/
ا.ت:خو چیکا میکردممم جلو مامان میاوردمش بالا://؟
لیانگ:هوففف
م.ت:بچه هاااا
ا.ت و لیانگ:بلههه
م.ت:من دارم میرم خونه خالتوووننن شبم برنمیگردمممم باباتونم بعد کارش میاد اونجااا..ب خدمتکارا مرخصی دادمممم
ا.ت و لیانگ:بااشههه
ا.ت:یسسسس مامان رفففف..خدمتکارا هم میرنننن
لبانگ:نگهبانا چی؟
ا.ت:اونا چیکار دارن ک ما چی میخوام ببریم و بیاریم:/ بعدشممم تو حیاط پشتیه مشنگ:/
لیانگ: راس میگیا😐
اوت:خب بریم بیارمششش
رفتیم تو حیاط پشتیو لباسو اوردیم..
لیانگ:بازش کن ببینم چ شکلیههه
ا.ت:باشهه
بازش کردم و لیانگ دیدش..
لیانگ:هومم..خوشگله..عررر ینی میشه تو لباس عروسی واقعیت ببینمتتتت
ا.ت:نه نمیشه:/
لیانگ:اونوقت چرا:/
ا.ت:چون نمیخوام واقعی عروسی کنممم
لبانگ:پ چ بهتر پیش خودم میمونییی😂😂
ا.ت: :///
پرش زمانی ب ساعت ۶
ا.ت:باید کم کم اماده شممم..
رفت حمومو ی دوش نیم ساعته گرفدم.. اومدم بیرون ک دیدم گوشیم دتره زنگ میخوره..هوسوک بووددد
ا.ت:الو؟
هوسوک:سلام..خوبی..
ا.ت: مرسی خوبم
هوسوک: ا.ت چنتا میکاپر بایپد ارایشت کنن..خونتون ک نمیتونن بیان پس..
ا.ت:چرا چرا میتونن..مامانم خونه نی خدتکارا هم نیستن..
هوسوک:ب نکهبانا چی بگن؟
ا.ت:عوممم..بگن دوستامن..
هوسوک: اوکی تا پنج پیقه دیگه میان..
ا.ت:اوکی..
شرط نداریم..
و پارت بعد پارت اخر شاید باشه
ساعت ۱۲
لیانگ:اااااا.تتتتتتتتت بیدارشووووووو ساعت ۱۲ههههههه
ا.ت.هننننننن..برو اونورررر
از رو تختم بلند شدم و رفتم دسشویی و اومدم..کارامو انجام دادم و رفتم پایین..
م.ت:اووو معلومه دیروز خیلی خسته شدی ن؟
ا.ت:اهوم..
رفتم تو آشپزخونه..
ا.ت:اجوما..ی هات چاکلت واسم درس میکنی؟
اجوما: چرا ک نه دخترم..الان واست اماده میکنم..
ا.ت:مرسییی
رفتم تو پذیرایی تا اجوما هات چاکلتو آماده کنه..
ا.ت:ببینم لیانگ..تو مگه نباید الان شرکت باشی؟
لیانگ:نه امروز نرفتم حوصله نداشتم..
لیانگ اومد پیش ا.ت..
لیانگ: و اینکه اگر جلو مامان گند زدی من بتونم جمش کنم 😂
ا.ت: یااا تو این چن روز کسی چیزی نفهمید که..
لیانگ:خو یهو دیدی یچی از دهنت پرید گفتی..
آجوما :ا.تتت دخترم بیا هات چاکلتت آمادس ..
ا.ت:اومدمم
لیانگ:برو هات چاکلتتو بخور😂
ا.ت: *چش قره*
لیانگ:چته خو://
توجهی ب حرفش نکردم و رفتم تو آشپزخونه..دیدم هات چاکلت رو میزه..
رفتم رو صندلی نشستم و خوردم..
بعد ۵ دقیقه..
ا.ت:اجوماا مرسی
اجوما:نوش جونت
رفتم بالا..
ا.ت:هههههههعععع واییی دیروز لباس عروسو گذاشتم تو حیاط پشتییی..چجوری بیارمششش
فلش بک ب دیروز*
هوسوک:لباسو چجوری میخوای ببری تو؟
ا.ت: نگهبانا که مرخصین..منم لباسو فعلا میذارم تو حیاط پشتی..
هوسوک: اوکی..
پایان فلش بک*
اممم..بهتره برلیانگ بگم ببینم چیکار میتونه بکنه..
ا.ت:لیااااااانننگگگ
لیانگ: بلهههههههه
ا.ت: بیااااا
لیانگ رف بالا..
لیانگ: بله چیکار داری..
ا.ت:من دیروز لباس عروسوگذاشتم تو حیاط پشتی..چجوری بیارمششش
لیانگ:خاک تو سرت:/
ا.ت:خو چیکا میکردممم جلو مامان میاوردمش بالا://؟
لیانگ:هوففف
م.ت:بچه هاااا
ا.ت و لیانگ:بلههه
م.ت:من دارم میرم خونه خالتوووننن شبم برنمیگردمممم باباتونم بعد کارش میاد اونجااا..ب خدمتکارا مرخصی دادمممم
ا.ت و لیانگ:بااشههه
ا.ت:یسسسس مامان رفففف..خدمتکارا هم میرنننن
لبانگ:نگهبانا چی؟
ا.ت:اونا چیکار دارن ک ما چی میخوام ببریم و بیاریم:/ بعدشممم تو حیاط پشتیه مشنگ:/
لیانگ: راس میگیا😐
اوت:خب بریم بیارمششش
رفتیم تو حیاط پشتیو لباسو اوردیم..
لیانگ:بازش کن ببینم چ شکلیههه
ا.ت:باشهه
بازش کردم و لیانگ دیدش..
لیانگ:هومم..خوشگله..عررر ینی میشه تو لباس عروسی واقعیت ببینمتتتت
ا.ت:نه نمیشه:/
لیانگ:اونوقت چرا:/
ا.ت:چون نمیخوام واقعی عروسی کنممم
لبانگ:پ چ بهتر پیش خودم میمونییی😂😂
ا.ت: :///
پرش زمانی ب ساعت ۶
ا.ت:باید کم کم اماده شممم..
رفت حمومو ی دوش نیم ساعته گرفدم.. اومدم بیرون ک دیدم گوشیم دتره زنگ میخوره..هوسوک بووددد
ا.ت:الو؟
هوسوک:سلام..خوبی..
ا.ت: مرسی خوبم
هوسوک: ا.ت چنتا میکاپر بایپد ارایشت کنن..خونتون ک نمیتونن بیان پس..
ا.ت:چرا چرا میتونن..مامانم خونه نی خدتکارا هم نیستن..
هوسوک:ب نکهبانا چی بگن؟
ا.ت:عوممم..بگن دوستامن..
هوسوک: اوکی تا پنج پیقه دیگه میان..
ا.ت:اوکی..
شرط نداریم..
و پارت بعد پارت اخر شاید باشه
۲۶.۱k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.