(((پارت سوم)))...
خواستم یه چیزی بگم که با وارد شدن فرد روبروم همه جیغ زدن
عه این که همون پسره
یکی از خودشیرینای کلاس بلند شد و روی میز نشست
+: هی پسررر بیا پیش من بشین
عوقققق
پسره اخم کرد و به سمت میز معلم رفت
هن؟؟!! چرا رفت اونجا
نکنه .......نکنه معلممونه؟!!!
-: می خوای بفرستمت پیش مدیر بشینی؟
+: ب......له؟!!!!
-: من معلم جدیدتون کیم سوک جین هستم
همه درست نشستن
واییییی خاک عالمممم این چرا باید معلممون باشه
بهم نگاه کرد که با دست صورتمو پوشوندم
جین: خب می خوام حضور غیاب کنم
پارک لیا؟
لیا: حاضر
جین:یون سوک؟
یون سوک: حاضر
جین: مین ا.ت؟
دستمو بالا بردم ولی هنوز با اون یکی دستم صورتمو پوشونده بودم
ا.ت: حاضر
جین: خانم مین میشه بزارید صورتتونو ببینم
خدایاااا
دستمو برداشتم که همینجوری نگام میکرد بر خلاف انتظارم که باید تعجب میکرد هیچ ریکشنی نشون نداد و دوباره شروع به حضور غیاب کرد
خوبه زیاد بهم گیر نداد
همینجوری درس توضیح میداد و دخترای کلاس عشوه میومدن زنگ خورد
ا.ت: اخیشششش تموم شددد جیا بیا بریم.......
با جیا به سمت حیاط رفتیم جای سرسبزی نشستیم
جیا: آخ آخ من یادم رفت چیزی بیارم بخورم زود میرم و برمیگردم
هیچی نگفتم و سرمو تکون دادم و چشمام و بستم
همینجوری از هوا و آفتاب لذت میبردم که سایه ی بزرگی روم افتاد
اخمی کردم و چشمام و باز کردم ........
عه این که همون پسره
یکی از خودشیرینای کلاس بلند شد و روی میز نشست
+: هی پسررر بیا پیش من بشین
عوقققق
پسره اخم کرد و به سمت میز معلم رفت
هن؟؟!! چرا رفت اونجا
نکنه .......نکنه معلممونه؟!!!
-: می خوای بفرستمت پیش مدیر بشینی؟
+: ب......له؟!!!!
-: من معلم جدیدتون کیم سوک جین هستم
همه درست نشستن
واییییی خاک عالمممم این چرا باید معلممون باشه
بهم نگاه کرد که با دست صورتمو پوشوندم
جین: خب می خوام حضور غیاب کنم
پارک لیا؟
لیا: حاضر
جین:یون سوک؟
یون سوک: حاضر
جین: مین ا.ت؟
دستمو بالا بردم ولی هنوز با اون یکی دستم صورتمو پوشونده بودم
ا.ت: حاضر
جین: خانم مین میشه بزارید صورتتونو ببینم
خدایاااا
دستمو برداشتم که همینجوری نگام میکرد بر خلاف انتظارم که باید تعجب میکرد هیچ ریکشنی نشون نداد و دوباره شروع به حضور غیاب کرد
خوبه زیاد بهم گیر نداد
همینجوری درس توضیح میداد و دخترای کلاس عشوه میومدن زنگ خورد
ا.ت: اخیشششش تموم شددد جیا بیا بریم.......
با جیا به سمت حیاط رفتیم جای سرسبزی نشستیم
جیا: آخ آخ من یادم رفت چیزی بیارم بخورم زود میرم و برمیگردم
هیچی نگفتم و سرمو تکون دادم و چشمام و بستم
همینجوری از هوا و آفتاب لذت میبردم که سایه ی بزرگی روم افتاد
اخمی کردم و چشمام و باز کردم ........
۸.۰k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.