شاهزاده و شاهدخت 18
اتم رفت جیمینو بیدار کنه
نشست رو تخت کنار جیمین
ات : جیمین بیدار شو
جی : ...
ات : جیمین بیدار شو🔪
جی : ....
و ات بلند میشه که بره تا اینکه جیمین دست اتو میگیره و میکشتش تو بغلش
و سرشو میکنه تو گردن ات
ات : جیمین ول کن
ولم کن
جی : چرا انقد ناراحتی
ات : همینحوری
ولم کن
جی : خوشحال نیستی
اولین روزیه که ازدواج کردیم
یکم ذوق داشته باش
ات : مگه خودم خواستم ازدواج کنم(ناراحت)
جی : عزیزم
مجبوریم دیگه اتفاقیه که افتاده
تو دیگه تا اخر عمر مال منی
(در گوش ات)
ات : نه نکن
و از بغل جیمین بلند میشه
جی : چیشد
ات : باید برم پایین کار دارم
و میره از اتاق بیرون
ویو جیمین
خیلی دوس داشتم دیگه کم کم ابراز علاقمو بهش شروع کنم
ولی خب انگار دوست نداشت
ولی حرفیم نمیزد
نمیدونم چیکار کنم
باید یکار بکنم تهیونو فراموش کنه
چون هروقت اونو میبینه یا باهاش حرف میزنه ، چت میکنه خیلی سریع با من بد میشه یا میره تو فکر یا نمیذاره بهش دست بزنم
ولی وقتایی که تهیون یادش نیست با همچی اوکیه
واسه همین تصمیم گرفتم لباسامو بپوشم و برم خونش
لباسامو پوشیدم رفتم پایین پیش ات
ات : چرا لباساتو عوض کردی؟
جایی میخوای بری؟
جی : اومم
اره میخوام برم خونه یکی از دوستام کارش دارم
ات : کی
ویو جیمین
وقتی پرسید کی اصلااا دلم نمیومد
بهش دروغ بگم واسه همین
مجبور شدم راستشو بگم
یا اینکه میدونستم ناراحت میشه
جی : اگه بگم قول میدیم جلومو نگیری؟
ات: نه
چرا باید جلوتو بگیرم
جی : تهیون
ات : چیییییی
چرا
جی : همینجوری
میخوام برم یکم باهاش حرف بزنم خب
ات : راجب چی؟
جی : همینجوری
ات : اها
باشه برو
جی : خدافظ
ات : خدافظ
رفتم از خونه بیرون و حرکت ک دم سمت خونه تهیون
.
.
.
بعد از سی ریشه رسیدم و در زدم و درو. باز کرد
خیلی تعجب کرده بود انگار از چشمی در منو ندیده بود
جی : سلام
میتونم بیام تو؟
ته : آ اره بیا تو
و رفتم تو که دیدم وسط خونه چمدونم و داره چمدون میچینه
جی : خبریه؟
ته : دارم مهاجرت میکنم
جی : اوو
خوش بگذره
ته : کاری داشتی
جی : اره
بیا باهم روراست باشیم هممون میدونیم تو و ات از قبل باهم بودین و خب الان من و ات ازدواج کردیم و ات زن منه
امم خوبی؟
ویو جیمین
از بعدد جمله منو ات ازدواج کردیم قرمز شد
معلومه حسابی عصبی شده بود
چون داشت تا میتونست لباس تو دستشو میچلوند
ته : اره خوبم
ادامه بده
جی : پس دلیلی نمیبینم رابطه ای که تموم شده ادامه داشته باشه
لطفا ااااا
میدونم خیلی ممکنه برات سخت باشه ولی با ات رابطتو کلاا قطع کن
چون ات همه حالش و رفتارش با من به تو بستگی داره
ته : چه ربطی به من داره
جی : همیشه بعد ازینکه تو بهش پیام میدی با من سرد میشه یا نمیذاره بهش دست بزنم
عصبی میشه
همش تو فکره
ته : یعنی من پیام ندم میذاره بهش دست بزنی؟
جی : اره
خب زنمه
هیچ حرفی نمیزنه البته بعضی وقتا
پس یعنی مشکلی نداره
ته : منکه دیگه کلا نمیگفتیم بهش پیام نمیدادم دیگه چون دارم مهاجرت میکنم ولی یه قولی بهم بده لطفا
جی : چی
ته :
لطفا حمایت🏙⛓
نشست رو تخت کنار جیمین
ات : جیمین بیدار شو
جی : ...
ات : جیمین بیدار شو🔪
جی : ....
و ات بلند میشه که بره تا اینکه جیمین دست اتو میگیره و میکشتش تو بغلش
و سرشو میکنه تو گردن ات
ات : جیمین ول کن
ولم کن
جی : چرا انقد ناراحتی
ات : همینحوری
ولم کن
جی : خوشحال نیستی
اولین روزیه که ازدواج کردیم
یکم ذوق داشته باش
ات : مگه خودم خواستم ازدواج کنم(ناراحت)
جی : عزیزم
مجبوریم دیگه اتفاقیه که افتاده
تو دیگه تا اخر عمر مال منی
(در گوش ات)
ات : نه نکن
و از بغل جیمین بلند میشه
جی : چیشد
ات : باید برم پایین کار دارم
و میره از اتاق بیرون
ویو جیمین
خیلی دوس داشتم دیگه کم کم ابراز علاقمو بهش شروع کنم
ولی خب انگار دوست نداشت
ولی حرفیم نمیزد
نمیدونم چیکار کنم
باید یکار بکنم تهیونو فراموش کنه
چون هروقت اونو میبینه یا باهاش حرف میزنه ، چت میکنه خیلی سریع با من بد میشه یا میره تو فکر یا نمیذاره بهش دست بزنم
ولی وقتایی که تهیون یادش نیست با همچی اوکیه
واسه همین تصمیم گرفتم لباسامو بپوشم و برم خونش
لباسامو پوشیدم رفتم پایین پیش ات
ات : چرا لباساتو عوض کردی؟
جایی میخوای بری؟
جی : اومم
اره میخوام برم خونه یکی از دوستام کارش دارم
ات : کی
ویو جیمین
وقتی پرسید کی اصلااا دلم نمیومد
بهش دروغ بگم واسه همین
مجبور شدم راستشو بگم
یا اینکه میدونستم ناراحت میشه
جی : اگه بگم قول میدیم جلومو نگیری؟
ات: نه
چرا باید جلوتو بگیرم
جی : تهیون
ات : چیییییی
چرا
جی : همینجوری
میخوام برم یکم باهاش حرف بزنم خب
ات : راجب چی؟
جی : همینجوری
ات : اها
باشه برو
جی : خدافظ
ات : خدافظ
رفتم از خونه بیرون و حرکت ک دم سمت خونه تهیون
.
.
.
بعد از سی ریشه رسیدم و در زدم و درو. باز کرد
خیلی تعجب کرده بود انگار از چشمی در منو ندیده بود
جی : سلام
میتونم بیام تو؟
ته : آ اره بیا تو
و رفتم تو که دیدم وسط خونه چمدونم و داره چمدون میچینه
جی : خبریه؟
ته : دارم مهاجرت میکنم
جی : اوو
خوش بگذره
ته : کاری داشتی
جی : اره
بیا باهم روراست باشیم هممون میدونیم تو و ات از قبل باهم بودین و خب الان من و ات ازدواج کردیم و ات زن منه
امم خوبی؟
ویو جیمین
از بعدد جمله منو ات ازدواج کردیم قرمز شد
معلومه حسابی عصبی شده بود
چون داشت تا میتونست لباس تو دستشو میچلوند
ته : اره خوبم
ادامه بده
جی : پس دلیلی نمیبینم رابطه ای که تموم شده ادامه داشته باشه
لطفا ااااا
میدونم خیلی ممکنه برات سخت باشه ولی با ات رابطتو کلاا قطع کن
چون ات همه حالش و رفتارش با من به تو بستگی داره
ته : چه ربطی به من داره
جی : همیشه بعد ازینکه تو بهش پیام میدی با من سرد میشه یا نمیذاره بهش دست بزنم
عصبی میشه
همش تو فکره
ته : یعنی من پیام ندم میذاره بهش دست بزنی؟
جی : اره
خب زنمه
هیچ حرفی نمیزنه البته بعضی وقتا
پس یعنی مشکلی نداره
ته : منکه دیگه کلا نمیگفتیم بهش پیام نمیدادم دیگه چون دارم مهاجرت میکنم ولی یه قولی بهم بده لطفا
جی : چی
ته :
لطفا حمایت🏙⛓
۱.۲k
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.