my life is a disaster
my life is a disaster
زندگی فاجعه ی من
پارت نهم:
تهیونگ ویو:
ادم های الکس بار و اوردن....بهمون گفت میتونید چکش کنید...یه نگاه به جونگکوک کردم اونم رفتم سمت بار که چکش کنه بعد از چند دقیقه سرش و به علامت نه تکون داد بعدش منم رفتم سمت بار....یدونه از اسلحه هارو گرفتم دستم....دستمو کشیدم روش
تهیونگ: خودت میدونی که من روی بافت اسلحه اصلی و فیک بودنش و میفهمم
الکس انگار ترسیده بود....یکم که توجه کردم دیدم فیکه و سره من کلا رفته....اسلحه رو پرت کردم یه گوشه و گفتم
تهیونگ: دوره ۵ میلیون دلار و خط بکش
داشتیم میرفتیم که الکس اومد نشست جلومون
الکس: ب..بیا یه....یه بار دیگه معامله کنیم
جونگکوک: میدونی که باند ما فقط یه بار معامله و اعتماد میکنه
الکس: میدونم ولی یه شانس دیگه بهم بدید
همونجور داشت اسرار میکرد و ماهم مخالفت که دیگه عصبی شدم و با لگد زدم تو صورت
افرادش دورش جمع شدن و حالش و میپرسیدن من و جونگکوکم سوار ماشینامون شدیم و حرکت کردیم همونجور که بین راه بودیم یه فکری به سرم زد....ارپادم و گذاشتم تو گوشم و به گوشیم بلوتوزش کردم و به جونگکوک زنگ زدم
تهیونگ: میای یکم شیرین کاری کنیم؟
جونگکوک: اوهوم....پایم
تهیونگ: سره چقدر؟
جونگکوک: دو شیشه ویسگی
تهیونگ: اوه...اوکیه
کمربندم و بستم و گاز دادم جونگکوکم همینطور ماشینا از ترسمون خودشون بدون بوق زدن ما میرفتن کنار....بعد از چند دقیقه صدای آژیر پلیس و شنیدیم
ادامه دارد....
زندگی فاجعه ی من
پارت نهم:
تهیونگ ویو:
ادم های الکس بار و اوردن....بهمون گفت میتونید چکش کنید...یه نگاه به جونگکوک کردم اونم رفتم سمت بار که چکش کنه بعد از چند دقیقه سرش و به علامت نه تکون داد بعدش منم رفتم سمت بار....یدونه از اسلحه هارو گرفتم دستم....دستمو کشیدم روش
تهیونگ: خودت میدونی که من روی بافت اسلحه اصلی و فیک بودنش و میفهمم
الکس انگار ترسیده بود....یکم که توجه کردم دیدم فیکه و سره من کلا رفته....اسلحه رو پرت کردم یه گوشه و گفتم
تهیونگ: دوره ۵ میلیون دلار و خط بکش
داشتیم میرفتیم که الکس اومد نشست جلومون
الکس: ب..بیا یه....یه بار دیگه معامله کنیم
جونگکوک: میدونی که باند ما فقط یه بار معامله و اعتماد میکنه
الکس: میدونم ولی یه شانس دیگه بهم بدید
همونجور داشت اسرار میکرد و ماهم مخالفت که دیگه عصبی شدم و با لگد زدم تو صورت
افرادش دورش جمع شدن و حالش و میپرسیدن من و جونگکوکم سوار ماشینامون شدیم و حرکت کردیم همونجور که بین راه بودیم یه فکری به سرم زد....ارپادم و گذاشتم تو گوشم و به گوشیم بلوتوزش کردم و به جونگکوک زنگ زدم
تهیونگ: میای یکم شیرین کاری کنیم؟
جونگکوک: اوهوم....پایم
تهیونگ: سره چقدر؟
جونگکوک: دو شیشه ویسگی
تهیونگ: اوه...اوکیه
کمربندم و بستم و گاز دادم جونگکوکم همینطور ماشینا از ترسمون خودشون بدون بوق زدن ما میرفتن کنار....بعد از چند دقیقه صدای آژیر پلیس و شنیدیم
ادامه دارد....
۸.۸k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.