یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت چهاردهم
یه فیلم سینمایی تایلندی گذاشتم اسم فیلم(پی ماک)
داشتم با فرمانده نگاه میکردم که یهو خوابم برد
فکر کردم فرمانده بالشتمه محکم بغلش کردم
سرمو گذاشتم روی سینش و خوابیدم
هاکان:ملکا پاشو برو سر جات بخواب
آروم دستای ملکا رو برداشتم تا ببرمش سر جاش ولی اون دوباره منو بغل زد
منم چشمامو بستم و خوابیدم
..
چشمامو باز کردم
ملکا رو بغل کرده بودم
سری پا شدم رفتم دوش گرفتم
لباسامو عوض کردم
خواستم برو بیرون که نگاهی به ملکا کردم رفتن پیشش دست خودم نبود موهاشو نوازش کردم
یه لبخندی به لبم اومد
سری پا شدم اخم کردم
هاکان:ملکا بیدار شو ساعته پنجه پاشو برو آماده شو
پا شدم تا برم آماده بشم که
هاکان:فقط یه چیزی این دفعه رو چک کن ببین چیزی یادت نره بپوشی
چرخیدم نگاش کردم
ملکا:واقعا که همون بار اتفاقی شد
هاکان: باشه باشه من رفتم بچه هارو بیدار کنم تو هم بیا
رمان ارتش
پارت چهاردهم
یه فیلم سینمایی تایلندی گذاشتم اسم فیلم(پی ماک)
داشتم با فرمانده نگاه میکردم که یهو خوابم برد
فکر کردم فرمانده بالشتمه محکم بغلش کردم
سرمو گذاشتم روی سینش و خوابیدم
هاکان:ملکا پاشو برو سر جات بخواب
آروم دستای ملکا رو برداشتم تا ببرمش سر جاش ولی اون دوباره منو بغل زد
منم چشمامو بستم و خوابیدم
..
چشمامو باز کردم
ملکا رو بغل کرده بودم
سری پا شدم رفتم دوش گرفتم
لباسامو عوض کردم
خواستم برو بیرون که نگاهی به ملکا کردم رفتن پیشش دست خودم نبود موهاشو نوازش کردم
یه لبخندی به لبم اومد
سری پا شدم اخم کردم
هاکان:ملکا بیدار شو ساعته پنجه پاشو برو آماده شو
پا شدم تا برم آماده بشم که
هاکان:فقط یه چیزی این دفعه رو چک کن ببین چیزی یادت نره بپوشی
چرخیدم نگاش کردم
ملکا:واقعا که همون بار اتفاقی شد
هاکان: باشه باشه من رفتم بچه هارو بیدار کنم تو هم بیا
۲۶.۲k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.