اصمات *به درخواست خیلیاتون
به سرعت به سمت گردن دخترش رفت و نقاشی هایی به رنگ بنف*ش و آب*ی رو پو*ست دخترش میکشید
کم کم داشت نا*له های ا/ت اوج میگرفت
که فلیکس پوزخند زد و از ل*ب های دخترش دل کند و به سمت ش*لوارش رفت دک*مه اش رو باز کرد و ز*یپ شل*وارش رو کشید پایین و شلوارش رو به یک طرف نامعلوم از اتاق پرت کرد
(از الان بگم نمیدونم این رو کی نو*شته_همه جا ی * میزارم مسدود نشم😅💔)
و به سمت زی*پ پشت ل*باس ا/ت رفت و کشیدش پایین لباس خودش و ا/ت رو از تن در آورد و به یک طرف دگر از اتاق پرتاب کرد و ا/ت رو به یک پوز*یشن متفاوت جوری که با*سن ا/ت به د*یک فلیکس باشه
با یک دستش دو تا دست ا/ت رو به پشت کمر ا/ت قفل کرد و با اون یکی دستش موهای ا/ت رو گرفت
با یک حرکت کل د*یکش رو وارد ا/ت کرد که ا/ت ن*آله ای جی*غ مانند زد و فلیکس پوزخندی زد
هر ثانیه ۲ باز میک*وبید..
۱۰ دقیقه بعد/
فلیکس دیگه به او*جش رسیده بود که ا/ت به گریه افتاد و گفت +یکم..آروم تر ..لطفاااا..آهه_یکم دیگه مونده بیب..آهه
و با یک حرکت دیگه کافی بود تا فلیکس خودش رو توی ا/ت خا*لی کنه
هردو روی تخت بی جون افتادن ا/ت از در*د به خودش پیچید و دستش رو روی شکمش فشار داد
فلیکس هم از پشت دختر بی جونش رو توی بغل گرفت و لبش رو به گردن ا/ت چسبوند و در گوشش گفت_امشب خیلی دختر خوبی بودی بیب...بخاطرش ازت ممنونم ..و با یک کلمه عاشقتم هردو بخواب رفتن...
کی اینو نوشته؟😔
کم کم داشت نا*له های ا/ت اوج میگرفت
که فلیکس پوزخند زد و از ل*ب های دخترش دل کند و به سمت ش*لوارش رفت دک*مه اش رو باز کرد و ز*یپ شل*وارش رو کشید پایین و شلوارش رو به یک طرف نامعلوم از اتاق پرت کرد
(از الان بگم نمیدونم این رو کی نو*شته_همه جا ی * میزارم مسدود نشم😅💔)
و به سمت زی*پ پشت ل*باس ا/ت رفت و کشیدش پایین لباس خودش و ا/ت رو از تن در آورد و به یک طرف دگر از اتاق پرتاب کرد و ا/ت رو به یک پوز*یشن متفاوت جوری که با*سن ا/ت به د*یک فلیکس باشه
با یک دستش دو تا دست ا/ت رو به پشت کمر ا/ت قفل کرد و با اون یکی دستش موهای ا/ت رو گرفت
با یک حرکت کل د*یکش رو وارد ا/ت کرد که ا/ت ن*آله ای جی*غ مانند زد و فلیکس پوزخندی زد
هر ثانیه ۲ باز میک*وبید..
۱۰ دقیقه بعد/
فلیکس دیگه به او*جش رسیده بود که ا/ت به گریه افتاد و گفت +یکم..آروم تر ..لطفاااا..آهه_یکم دیگه مونده بیب..آهه
و با یک حرکت دیگه کافی بود تا فلیکس خودش رو توی ا/ت خا*لی کنه
هردو روی تخت بی جون افتادن ا/ت از در*د به خودش پیچید و دستش رو روی شکمش فشار داد
فلیکس هم از پشت دختر بی جونش رو توی بغل گرفت و لبش رو به گردن ا/ت چسبوند و در گوشش گفت_امشب خیلی دختر خوبی بودی بیب...بخاطرش ازت ممنونم ..و با یک کلمه عاشقتم هردو بخواب رفتن...
کی اینو نوشته؟😔
۴۶۶
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.