Playmate p⁴
راننده ۱: یعنی چی.....
بابای /ته : چی یعنی چی؟! چیشده؟..هی اینقد تند نرو
راننده ۱: نه...نه...ن..ترمزش کار نمیکنه..لعنتییی(داد زدن*)
سیاهی مطلق...
کوک: آخ سرم..چرا اینقد اینقدر تاریکه...
ا/ت ا/ت ..کجایی تو؟.مامان ..باباااا
خواهش میکنم یه کی کمک کنه آقای رانندهههه..چرا جواب نمیدیددد(هقهق*)
راننده ۲: بچه جون آروم باش اینقد هقهق نگن ببینم چه خاکی به سرمون شدههه..آقا..آقاا..صدای منو میشنوید؟ باید زنگ بزنم اورژانس
کوک:ا/ت ا/ت چشاتو باز کن..توروخدا چشا(هقهق*)...باز کن..چرا اینجوری شد خواهش میکنممم بیدار شیدد(گریه شدید*)
خاندان کیم : عمارت تو سکوت غرق بود تهیونگ توی افکار بچه گانه اش غرق شده بود یعنی یعنی مقصر پدر ا/ت و کوک بود آره؟ نه امکان نداشت مگه میشه ؟ یعنی اون به خاطر پدر کوک و ا/ت مادر و پدرش از دست داده؟ تمام این افکار حاکم ذهنش شد .... ....
چان در خوشحالی غرق بود ولی انقدر در بازیگری ماهر بود که خیلی خوب خودشو پشت نقاب خودش قائم کرده بود هیچکی به این مسئله شک نمی کرد ولی یه چیز کار و خراب می کرد اون .....
(خانواده کیم رفتن بیمارستان)
بیمارستان:
* کوک ته همو دیدین ولی هیچ حرفی بینشون رد بدل نشد اونا هنوز تو شک بودن با اینکه بچه بودن ولی خیلی چیزا رو میفهمیدن غم از دست دادن پدر و مادر خیلی سخته ولی هیچ کدومشون از حال دیگری خبر نداشت هیچ کدوم!....
ساعتی بعد دکترا اومدن و خبر رسمی فوت هر ۴ نفر به همراه راننده رو دادن تهیونگ تعجب نکرده بود ولی کوک چرا .. هنوز نتوانسته بود این همه اتفاق و هندل کنه نمیدونست تهیونگ چرا این کار را رو میکنه به نظرش این رفتار غیر طبیعی بود درسته هر ۲ شون مادر و پدرشون و از دست دادن ولی ... ولی ...
تصمیم گرفت بره و با تهیونگ صحبت کنه ...
کوک: سلام تهیونگا..
تهیونگ:..........
کوک: هعی تهیونگا میدونم خیلی نارحتی خیلی غمگینی همه چیز و میدونم ولی
تهیونگ: کوک ساکتتت برو
کوک: اما
تهیونگ : گفتم برووووو
* کوک رفت دلیل این کار های تهیونگ و نمی دونست هرچقدر هم میخواست بهش حق بده نمی شد . خودش به تنهایی مشکل و مشغله داشت پس چیزی نگفت .
تمام فکر و ذکرش پیش ا/ت بود حالا چیکار کنه؟ چجوری بهش بگه اون فقط ۳، ۴ سالشه حالا با کی زندگی کنن خرج و مخارج خودشون و چطوری در بیارن؟ تمام این فکر ها داشت دیونش می کرد که مادر بزگ تهیونگ اومد و گفت : همه چیز تقصیر اون پدر عوضیته اگر میتونست درست رانندگی کنه و .... الان اینجوری نمی شددد پسرم و عروسم از دست نمیرفتن ....(عصبی، و با داد)
تهیونگ** فقط نگاه می کرد انگار مادر بزرگش درست می گفت
کوک : ولی پدر من راننده نبود
هیچکس توجه نکرد آخه کیه که به حرف یه پسر ۶، ۷ سالشه گوش میکنه؟
چند ساعت گذشت همه رفتن دیگه هیچ حرفی بین کوک و تهیونگ یا حتی بقیه رد و بدل نشد جز نگاه های پر نفرت و عصبی حالا کوک تنها مونده بود و از دار دنیا فقط خواهرش و داشت
خیلی فکر کرد خیلی همه چیرو فهمید تا یه جایی به تموم اتفاقات پی برد ولی فایده ای نداشت اون فقط همه چیز می دونست و چان ،نه تهیونگ . تهیونگ الان از اون متنفره پس چجوری میخواهد حرفش و باو کنه چجوری بگه همه چی دروغه و بابای من راننده نبوده و همه چی زیر سر عموشه ؟ شایدم هیچ وقت نگه . .......
و اما راننده دوم اونم از همه چی خبر داشت و چان فکر می کرد اون مرده هه ولی ای دفعه رو اشتباه فکر می کرد
چون...
بابای /ته : چی یعنی چی؟! چیشده؟..هی اینقد تند نرو
راننده ۱: نه...نه...ن..ترمزش کار نمیکنه..لعنتییی(داد زدن*)
سیاهی مطلق...
کوک: آخ سرم..چرا اینقد اینقدر تاریکه...
ا/ت ا/ت ..کجایی تو؟.مامان ..باباااا
خواهش میکنم یه کی کمک کنه آقای رانندهههه..چرا جواب نمیدیددد(هقهق*)
راننده ۲: بچه جون آروم باش اینقد هقهق نگن ببینم چه خاکی به سرمون شدههه..آقا..آقاا..صدای منو میشنوید؟ باید زنگ بزنم اورژانس
کوک:ا/ت ا/ت چشاتو باز کن..توروخدا چشا(هقهق*)...باز کن..چرا اینجوری شد خواهش میکنممم بیدار شیدد(گریه شدید*)
خاندان کیم : عمارت تو سکوت غرق بود تهیونگ توی افکار بچه گانه اش غرق شده بود یعنی یعنی مقصر پدر ا/ت و کوک بود آره؟ نه امکان نداشت مگه میشه ؟ یعنی اون به خاطر پدر کوک و ا/ت مادر و پدرش از دست داده؟ تمام این افکار حاکم ذهنش شد .... ....
چان در خوشحالی غرق بود ولی انقدر در بازیگری ماهر بود که خیلی خوب خودشو پشت نقاب خودش قائم کرده بود هیچکی به این مسئله شک نمی کرد ولی یه چیز کار و خراب می کرد اون .....
(خانواده کیم رفتن بیمارستان)
بیمارستان:
* کوک ته همو دیدین ولی هیچ حرفی بینشون رد بدل نشد اونا هنوز تو شک بودن با اینکه بچه بودن ولی خیلی چیزا رو میفهمیدن غم از دست دادن پدر و مادر خیلی سخته ولی هیچ کدومشون از حال دیگری خبر نداشت هیچ کدوم!....
ساعتی بعد دکترا اومدن و خبر رسمی فوت هر ۴ نفر به همراه راننده رو دادن تهیونگ تعجب نکرده بود ولی کوک چرا .. هنوز نتوانسته بود این همه اتفاق و هندل کنه نمیدونست تهیونگ چرا این کار را رو میکنه به نظرش این رفتار غیر طبیعی بود درسته هر ۲ شون مادر و پدرشون و از دست دادن ولی ... ولی ...
تصمیم گرفت بره و با تهیونگ صحبت کنه ...
کوک: سلام تهیونگا..
تهیونگ:..........
کوک: هعی تهیونگا میدونم خیلی نارحتی خیلی غمگینی همه چیز و میدونم ولی
تهیونگ: کوک ساکتتت برو
کوک: اما
تهیونگ : گفتم برووووو
* کوک رفت دلیل این کار های تهیونگ و نمی دونست هرچقدر هم میخواست بهش حق بده نمی شد . خودش به تنهایی مشکل و مشغله داشت پس چیزی نگفت .
تمام فکر و ذکرش پیش ا/ت بود حالا چیکار کنه؟ چجوری بهش بگه اون فقط ۳، ۴ سالشه حالا با کی زندگی کنن خرج و مخارج خودشون و چطوری در بیارن؟ تمام این فکر ها داشت دیونش می کرد که مادر بزگ تهیونگ اومد و گفت : همه چیز تقصیر اون پدر عوضیته اگر میتونست درست رانندگی کنه و .... الان اینجوری نمی شددد پسرم و عروسم از دست نمیرفتن ....(عصبی، و با داد)
تهیونگ** فقط نگاه می کرد انگار مادر بزرگش درست می گفت
کوک : ولی پدر من راننده نبود
هیچکس توجه نکرد آخه کیه که به حرف یه پسر ۶، ۷ سالشه گوش میکنه؟
چند ساعت گذشت همه رفتن دیگه هیچ حرفی بین کوک و تهیونگ یا حتی بقیه رد و بدل نشد جز نگاه های پر نفرت و عصبی حالا کوک تنها مونده بود و از دار دنیا فقط خواهرش و داشت
خیلی فکر کرد خیلی همه چیرو فهمید تا یه جایی به تموم اتفاقات پی برد ولی فایده ای نداشت اون فقط همه چیز می دونست و چان ،نه تهیونگ . تهیونگ الان از اون متنفره پس چجوری میخواهد حرفش و باو کنه چجوری بگه همه چی دروغه و بابای من راننده نبوده و همه چی زیر سر عموشه ؟ شایدم هیچ وقت نگه . .......
و اما راننده دوم اونم از همه چی خبر داشت و چان فکر می کرد اون مرده هه ولی ای دفعه رو اشتباه فکر می کرد
چون...
۹.۳k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.