(فیک) وقتی عاشقت شد... پارت4
(فیک) وقتی عاشقت شد... پارت4
عمو:ولی دخترم من اون پولو از کجا بیارم ( ناراحت )
سورنا:اشکال نداره بابا من کار پیدا کردم خودم پولو بهش میدم. ولی طول میکشه امید وارم دوون بیاره.
ا/ت :از ترس حتی نمیتونستم حرف بزنم.
تهیونگ:حرف بزن.( عربده )
ذهن ا/ت :چون میدونستم بهش بگم اون بابای من نیست فایده نداره باز گیر میده باز سکوت کردم هیچی نگفتم.
تهیونگ:پس که اینطور نمیخوای حرف بزنی باشه؛ خود دانی. شلاق و برداشتم انقدر زدمش نای حرف زدنم نداشت. ولش کردم چون اعصابم سگی بود. رفتم دوش گرفتم...
کوک:دیدم تا تهیونگ رفت تند رفتم تو اتاق دیدم پخش زمین شده زود رفتم بلندش کردم بردم تو یه اتاق . گذاشتم رو تخت رفتم جعبه کمک های اولیه اوردم تا خواستم کمکش کنم نزاشت.
ا/ت:ن... نکن خودم درستش میکنم برو بیرون( با حالت گریه)
کوک:اما اخه.
ا/ت:لطفا( گریه)
کوک باشه.
ا/ت : تا دیدم رفت رفتم در و قفل کردم فقط گریه کردم انقدر همه جای بدنم میسوخت حتی نای گریه کردنم نداشتم. رفتم حموم، یه دوش گرفتم اومدم بیرون زخمام و پانسمان کردم بعد اومدم لباسام و بپوشم تازه یادم افتاد لباس ندارم😐 اون لباسامم خونی بود.
لای در و باز کردم دیدم یه خدمتکار داره میره اتاقارو تمیز کنه صداش زدم. هی هی خانم ببخشید
خدمت کار:بله خانم؟ کاری داشتید.
ا/ت:اون اقایی که تتو داره خیلی جذابه میدونی کیو میگم؟
خدمت کار:دوست ارباب رو میگین؟
ا/ت:ارباب؟( تعجب)خب حالا ولش کن میشه صداش بزنین؟
خدمت کار:چشم ارباب، ارباب
کوک:بله.
خدمت کار :اون خانم کارتون داره
کوک؛باشه. به کارت برس
خدمت کار:چشم
کوک:رفتم بالا ببینم چیکارم داره در زدم...
ا/ت:لای در و باز کردم اوه اومدی خواستم بگم من لباس ندارم.
کوک:وای اصلا حواسم نبود باشه الان حلش میکنم...
عمو:ولی دخترم من اون پولو از کجا بیارم ( ناراحت )
سورنا:اشکال نداره بابا من کار پیدا کردم خودم پولو بهش میدم. ولی طول میکشه امید وارم دوون بیاره.
ا/ت :از ترس حتی نمیتونستم حرف بزنم.
تهیونگ:حرف بزن.( عربده )
ذهن ا/ت :چون میدونستم بهش بگم اون بابای من نیست فایده نداره باز گیر میده باز سکوت کردم هیچی نگفتم.
تهیونگ:پس که اینطور نمیخوای حرف بزنی باشه؛ خود دانی. شلاق و برداشتم انقدر زدمش نای حرف زدنم نداشت. ولش کردم چون اعصابم سگی بود. رفتم دوش گرفتم...
کوک:دیدم تا تهیونگ رفت تند رفتم تو اتاق دیدم پخش زمین شده زود رفتم بلندش کردم بردم تو یه اتاق . گذاشتم رو تخت رفتم جعبه کمک های اولیه اوردم تا خواستم کمکش کنم نزاشت.
ا/ت:ن... نکن خودم درستش میکنم برو بیرون( با حالت گریه)
کوک:اما اخه.
ا/ت:لطفا( گریه)
کوک باشه.
ا/ت : تا دیدم رفت رفتم در و قفل کردم فقط گریه کردم انقدر همه جای بدنم میسوخت حتی نای گریه کردنم نداشتم. رفتم حموم، یه دوش گرفتم اومدم بیرون زخمام و پانسمان کردم بعد اومدم لباسام و بپوشم تازه یادم افتاد لباس ندارم😐 اون لباسامم خونی بود.
لای در و باز کردم دیدم یه خدمتکار داره میره اتاقارو تمیز کنه صداش زدم. هی هی خانم ببخشید
خدمت کار:بله خانم؟ کاری داشتید.
ا/ت:اون اقایی که تتو داره خیلی جذابه میدونی کیو میگم؟
خدمت کار:دوست ارباب رو میگین؟
ا/ت:ارباب؟( تعجب)خب حالا ولش کن میشه صداش بزنین؟
خدمت کار:چشم ارباب، ارباب
کوک:بله.
خدمت کار :اون خانم کارتون داره
کوک؛باشه. به کارت برس
خدمت کار:چشم
کوک:رفتم بالا ببینم چیکارم داره در زدم...
ا/ت:لای در و باز کردم اوه اومدی خواستم بگم من لباس ندارم.
کوک:وای اصلا حواسم نبود باشه الان حلش میکنم...
۶.۸k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.