part3🌖🪶
_یونگی به خوبی میدونست با این کارا دخترکش غش و ضعف میکنه و کلی حرص میخوره اما این خاصیت عشق بود! آزار و اذیت بورام جزو تفریحات دوست داشتنی یونگی بود.... موهای دخترک رو بوسید و گفت
یونگی « چی میخواستی بگی؟
بورام « اینجوری بالای سرم واینسا! استرس میگیرم
یونگی « حرف نزن بشین طرحتو بکش
بورام « پوزخند رو مخی زد و به برگه خیره شد... صبر کن بریم خونه اگه گربه آب پاشت نکردم.... وجودش منبع آرامشم بود و نمیتونستم اینو انکار کنم.... نفس عمیقی کشیدم و طراحی رو شروع کردم...هر جای کار ایراد داشت یونگی کمکم میکرد و تقریبا دو ساعتی بود که مشغول بودیم ... غرق طراحی بودم که در با صدای وحشتناکی باز شد
_ بورام از ترس مداد از دستش اوفتاد و سر جاش حالت دفاعی گرفت... یونگی با پوکر ترین حالت ممکن به دوتا دلقک روبه روش خیره شده بود
یونگی « تحت تاثیر قرار گرفتم!
کوک « اوه هیونگ چقدر بدبختی که همین اول ازدواج اعصاب برات نمونده! هر چند از همون اول هم اعصابت ضعیف بود .. میدونم خیلی سخته یکی مثل بورام رو بیست و چهار ساعته کنارت ببینی
بورام « -_- میمون
کوک « نگا تروخدا... اومدم کادو عروسیت رو بدم بدبخت! لیاقت نداری... جمن شی بیا برگردیم
بورام « نگاهم رو از کوکی که با یه لیوان شیر موز جلوم رژه میرفت گرفتم و به جعبه متحرکی دادم که در حال حرکت بود! یا خدا جعبه جیمین رو خورده... اسکل جیمین رو بسته بندی کردی؟؟؟؟
کوک « هیونگ یه لیوان آب هویج برای خانمت بگیر! رفتم کل مغازه های سئول رو گشتم تا این هدیه رو گرفتم
جیمین « جعبه ای که دو برابر خودم بود رو روی میز گذاشتم و همون طور که کمرم رو گرفته بودم گفتم « سلام عرض شد
یونگی « پشمک حداقل کمکش میکردی
کوک « *پوکر...
بورام « خیز برداشتم سمت جعبه که یونگی مانعم شد و گفت
یونگی « بزار چکش کنم این کوک زیاد کرم میریزه
کوک « *لبخند ملیح... راحت باش هیونگ جونم
یونگی « کوک یه قطره آب توش باشه سالم از اینجا بیرون نمیری هااا
جیمین « داداش خیالت راحت سفارشیه
بورام « باز کردن جعبه همانا و دیدن یه گربه با تفنگ آبپاش همانا! با کنجکاوی به جعبه خیره شده بودم که یونگی درش رو باز کرد و یه کیلو آب پاشید توی صورتش!
_هدیه کوک در اصل یه گربه سامورایی با تفنگ آبپاش بود! چیزی که یونگی ازش بشدت متنفر بود
یونگی در حالی که از سرش بخار در میاد « ده ثانیه فرصت داری از جلوی چشمم دور شی جئون شیر موز
کوک « بله دیگه با اجازه ما بریم
بورام « کوک با سرعت جت اتاق رو ترک کرد و یونگی دوید دنبالش! سری برای تاسف تکون دادم و با ذوق به گربه سامورایی خیره شدم... دست و پنجولت درد نکنه جیمینا
جیمین « خواهش میکنم عروسک ^^
بورام « *بغل کردن جیمین... داداشییی
_به همین راحتی ما رو فروختی؟
یونگی « چی میخواستی بگی؟
بورام « اینجوری بالای سرم واینسا! استرس میگیرم
یونگی « حرف نزن بشین طرحتو بکش
بورام « پوزخند رو مخی زد و به برگه خیره شد... صبر کن بریم خونه اگه گربه آب پاشت نکردم.... وجودش منبع آرامشم بود و نمیتونستم اینو انکار کنم.... نفس عمیقی کشیدم و طراحی رو شروع کردم...هر جای کار ایراد داشت یونگی کمکم میکرد و تقریبا دو ساعتی بود که مشغول بودیم ... غرق طراحی بودم که در با صدای وحشتناکی باز شد
_ بورام از ترس مداد از دستش اوفتاد و سر جاش حالت دفاعی گرفت... یونگی با پوکر ترین حالت ممکن به دوتا دلقک روبه روش خیره شده بود
یونگی « تحت تاثیر قرار گرفتم!
کوک « اوه هیونگ چقدر بدبختی که همین اول ازدواج اعصاب برات نمونده! هر چند از همون اول هم اعصابت ضعیف بود .. میدونم خیلی سخته یکی مثل بورام رو بیست و چهار ساعته کنارت ببینی
بورام « -_- میمون
کوک « نگا تروخدا... اومدم کادو عروسیت رو بدم بدبخت! لیاقت نداری... جمن شی بیا برگردیم
بورام « نگاهم رو از کوکی که با یه لیوان شیر موز جلوم رژه میرفت گرفتم و به جعبه متحرکی دادم که در حال حرکت بود! یا خدا جعبه جیمین رو خورده... اسکل جیمین رو بسته بندی کردی؟؟؟؟
کوک « هیونگ یه لیوان آب هویج برای خانمت بگیر! رفتم کل مغازه های سئول رو گشتم تا این هدیه رو گرفتم
جیمین « جعبه ای که دو برابر خودم بود رو روی میز گذاشتم و همون طور که کمرم رو گرفته بودم گفتم « سلام عرض شد
یونگی « پشمک حداقل کمکش میکردی
کوک « *پوکر...
بورام « خیز برداشتم سمت جعبه که یونگی مانعم شد و گفت
یونگی « بزار چکش کنم این کوک زیاد کرم میریزه
کوک « *لبخند ملیح... راحت باش هیونگ جونم
یونگی « کوک یه قطره آب توش باشه سالم از اینجا بیرون نمیری هااا
جیمین « داداش خیالت راحت سفارشیه
بورام « باز کردن جعبه همانا و دیدن یه گربه با تفنگ آبپاش همانا! با کنجکاوی به جعبه خیره شده بودم که یونگی درش رو باز کرد و یه کیلو آب پاشید توی صورتش!
_هدیه کوک در اصل یه گربه سامورایی با تفنگ آبپاش بود! چیزی که یونگی ازش بشدت متنفر بود
یونگی در حالی که از سرش بخار در میاد « ده ثانیه فرصت داری از جلوی چشمم دور شی جئون شیر موز
کوک « بله دیگه با اجازه ما بریم
بورام « کوک با سرعت جت اتاق رو ترک کرد و یونگی دوید دنبالش! سری برای تاسف تکون دادم و با ذوق به گربه سامورایی خیره شدم... دست و پنجولت درد نکنه جیمینا
جیمین « خواهش میکنم عروسک ^^
بورام « *بغل کردن جیمین... داداشییی
_به همین راحتی ما رو فروختی؟
۱۳۳.۰k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.