(I'm ok)
(I'm ok)
تک پارتی
_یونگی شیییی
+جونم ا.ت؟
اومد سمتم دستمو رو شونههاش گذاشتم خواستم لبشو ببوسم که درد عمیقی رو رو شکمم احساس کردم
+ا.ت خوبی..؟..
افتادم زمین همون لحظه فهمیدم وقت زایمانمه و چشمام سیاهی رفت
(فلش بک به بیمارستان)
(ویو یونگی)
ا.ت رو بردن اتاق عمل و دیدم دکتر قلب ا.ت داره بهم زنگ میزنه
+بله دکتر؟
×آقای مین اگه تویبیمارستان هستید بیایین اتاق من
+چیزی شده
×منتظرم
قطع کرد دویدم رفتم سمت اتاقش درو زدم وارد اتاق شدم نشستم
+دکتر چی شده؟
×بیماری خانم مین..
با نگرانی نگاهش کردم
×خیلی بیشتر از اونه...من خواستم بگم خانم مین نذاشتن..از اینکه الان زمان زایمانشون رسیده...احتمال زنده بودنش ⁰ درصده
اشک چشمامو گرفت..
+من..منظورتم چیه؟..
×معذرت میخوام..ولی کاری از من ساخته نبود..
با پریشونی از اتاقش اومدم بیرون...رفتم کنار اتاق عمل نشستم..بعد چند ساعت که چشمام از گریه پف کرده بود صدای دکتر رو شنیدم. با چشمای پف کرده و اشکی نگاهش کردم..
+دکتر میدونم چیشده..
*متاسفم اقای مین
با پریشونی رفت....با پاهاش لرزون و چشمای اشکی که ازشون اشک میاد رفتم پیش ا.ت نگاهی به بچهی خوشگلمکردم که خیلی شبیه ا.ت بود لبخند دردناکی زدم رفتم سمت ا.ت..با پارچهی سفیدی که روش کشیدن افتادم کنار تختش و به گریه کردن با صدای بلند ادامه دادم...
تک پارتی
_یونگی شیییی
+جونم ا.ت؟
اومد سمتم دستمو رو شونههاش گذاشتم خواستم لبشو ببوسم که درد عمیقی رو رو شکمم احساس کردم
+ا.ت خوبی..؟..
افتادم زمین همون لحظه فهمیدم وقت زایمانمه و چشمام سیاهی رفت
(فلش بک به بیمارستان)
(ویو یونگی)
ا.ت رو بردن اتاق عمل و دیدم دکتر قلب ا.ت داره بهم زنگ میزنه
+بله دکتر؟
×آقای مین اگه تویبیمارستان هستید بیایین اتاق من
+چیزی شده
×منتظرم
قطع کرد دویدم رفتم سمت اتاقش درو زدم وارد اتاق شدم نشستم
+دکتر چی شده؟
×بیماری خانم مین..
با نگرانی نگاهش کردم
×خیلی بیشتر از اونه...من خواستم بگم خانم مین نذاشتن..از اینکه الان زمان زایمانشون رسیده...احتمال زنده بودنش ⁰ درصده
اشک چشمامو گرفت..
+من..منظورتم چیه؟..
×معذرت میخوام..ولی کاری از من ساخته نبود..
با پریشونی از اتاقش اومدم بیرون...رفتم کنار اتاق عمل نشستم..بعد چند ساعت که چشمام از گریه پف کرده بود صدای دکتر رو شنیدم. با چشمای پف کرده و اشکی نگاهش کردم..
+دکتر میدونم چیشده..
*متاسفم اقای مین
با پریشونی رفت....با پاهاش لرزون و چشمای اشکی که ازشون اشک میاد رفتم پیش ا.ت نگاهی به بچهی خوشگلمکردم که خیلی شبیه ا.ت بود لبخند دردناکی زدم رفتم سمت ا.ت..با پارچهی سفیدی که روش کشیدن افتادم کنار تختش و به گریه کردن با صدای بلند ادامه دادم...
۳.۲k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.