pawn/پارت ۱۰۹
تهیونگ ماشینشو کنار خیابون متوقف کرد... گوشیشو برداشت و شماره ی جیسو رو گرفت... جیسو گوشیشو جواب داد...
-الو؟ تهیونگا؟
-سلام
-سلام... خوبی؟
-خوب؟ نمیدونم!
-چرا؟ چی شده مگه؟
-م...
تو کجایی الان؟
-اومدم خرید
-میتونم ببینمت؟
-البته!... من الان تو شعبه ی اول برند بالنسیاگام
-من نزدیکتم... صبر کن الان میام
-باشه...
تهیونگ راه افتاد...
چند دقیقه بعد به محل قرارشون رسید...
جیسو پاکتای زیادی توی دستش بود... از اون طرف خیابون برای تهیونگ دست تکون داد...
قبل اینکه پیش تهیونگ بیاد پاکتای توی دستشو توی ماشین خودش گذاشت... و بعدش سمت تهیونگ اومد... تهیونگ سرشو چرخوند به سمت جیسو... و تا سوار شد با نگاهش اونو دنبال کرد... جیسو که سوار شد پرسید: خب تهیونگ شی... بگو ببینم چه مشکلی داشتی؟...
تهیونگ میخواست صحبت کنه که جیسو گفت: صبر کن ببینم... بازم قراره تو ماشین صحبت کنیم؟ بیا بریم اون کافه ای که روبرومونه...
تهیونگ نگاهی به کافه انداخت و با کلافگی گفت: راستش من حالشو ندارم...
جیسو در ماشینو باز کرد و گفت: بیای یه دونه از قهوه های اینجا رو امتحان کنی حالت سر جاش میاد... خوشم نمیاد تو ماشین بشینم خب...
بعدشم از ماشین پیاده شد...
تهیونگ هم از ماشین پیاده شد... و با هم به کافه رفتن...
***
جیسو منوی کافه رو که نگاه میکرد قهوه با کیک سفارش داد... به تهیونگ گفت: برای توام کیک سفارش بدم؟
تهیونگ: نه... همون قهوه خوبه...
جیسو که سفارشاتشونو داد رو به تهیونگ گفت: آهای پسر... من از روزی که باهات آشنا شدم لبخندتو ندیدم... به زور دو جمله با آدم حرف میزنی... تو چرا اینجوری ای؟
تهیونگ: توی چن سال اخیر مشکلات زیادی داشتم... قبل اونو هم یادم نمیاد چطوری بودم...
جیسو شیطنت آمیز خندید و گفت: باشه حالا لازم نیست انقدام جدی توضیح بدی... انگار داری به یه بازپرس جواب پس میدی!...
تهیونگ چیزی نگفت و سرشو پایین انداخت... جیسو از حرفاش پشیمون شد... حالت جدی به خودش گرفت و گفت: ببخشید... مثلا خواستم حالتو عوض کنم
تهیونگ: ایرادی نداره... ناراحت نشدم
جیسو: خب... تو حرف خودتو نزدی هنوز... مشکل چی بود؟...
توی این حین سفارشات جیسو و تهیونگ رو آوردن... تهیونگ نگاهی به پسر جوون انداخت که داشت سینی توی دستشو خالی میکرد... و بعدش رفت...
تهیونگ فنجون قهوه رو جلوی دست خودش کشید و گفت: امروز ا/ت شناسنامه ی یوجین رو بهم نشون داد... اسم من جای اسم پدرش نبود
جیسو: عجب!... پس یوجین دخترت نیست!
تهیونگ: ظاهرا همینطوره... ولی...
جیسو:ولی چی؟
تهیونگ: وقتی یاد واکنشای ا/ت میفتم... وقتی یاد حرفای یوجین میفتم... کلی سوال برام پیش میاد که نمیذاره خیالم راحت بشه... از طرفی... شناسنامه هم مدرک معتبریه... واقعا نمیدونم چیکار کنم
جیسو: مثلا چه سوالاتی برات پیش میاد؟
تهیونگ: اینکه اگه پدر یوجین آمریکاییه چرا یه بارم اونو ندیده؟
جیسو: خب اینو از ا/ت میپرسیدی
تهیونگ: نه... برای اونم یه توجیه پیدا میکنه و دست به سرم میکنه
جیسو: اینم حرفیه
تهیونگ: مشکل دیگه اینکه فامیلی یوجین توی شناسنامش چویی بود!... ولی اسم و فامیل پدرش فرق داشت!... چطور پدریه که قبول کرده دیگه دخترشو نبینه و اجازه داده بچش فامیلی دیگه داشته باشه؟
جیسو: بنظر من نمیشه از اینا ساده گذشت... باید بفهمی چه خبره!
تهیونگ: آره... ولی چطوری؟... ذهنم انقد پریشونه که راهی بنظرم نمیرسه!...
جیسو یه بشکن زد و با خنده گفت: فهمیدم!...
تهیونگ که مشغول خوردن قهوش بود فنجون رو روی میز گذاشت و گفت: چی؟
جیسو: DNA !!!
تهیونگ: فکر خوبیه!... باید همینکارو بکنم... البته اونا تاکید کردن که بعد دیدن شناسنامه دیگه نباید طرفشون برم
جیسو: بلاخره که یه بهانه پیدا میشی چن دقیقه یوجینو ببینی.. فقط چن تا تار مو کافیه
تهیونگ: باشه
جیسو: یه تست دی ان ای برای همیشه خیالتو راحت میکنه... دیگه مجبور نیستی با کلی سوال توی ذهنت زندگی کنی!
تهیونگ: خیلی ازت ممنونم... خیلی دوست خوبی هستی...
**********
روز بعد...
ا/ت یوجین رو با خودش به مهدکودک برد تا بعدش سر کار بره...
جیسو دنبال ا/ت به راه افتاد... با تهیونگ از قبل برنامه چیده بودن... چون ا/ت جیسو رو نمیشناخت بنابراین تصمیم این شد که جیسو اونا رو دنبال کنه... تهیونگ خونه ی مینهو رو بهش نشون داده بود...
وقتی داشت دنبالش میکرد با تهیونگ تماس گرفت...
-الو؟ جیسو... مشکلی پیش اومده؟
-نه... نگران نباش... دارم دنبالشون میرم... فقط وقتی رسیدم به مقصد لوکیشنشو برات میفرستم و میرم
-باشه... منتظرم...
تماسو قطع کرد و به راهش ادامه داد...
-الو؟ تهیونگا؟
-سلام
-سلام... خوبی؟
-خوب؟ نمیدونم!
-چرا؟ چی شده مگه؟
-م...
تو کجایی الان؟
-اومدم خرید
-میتونم ببینمت؟
-البته!... من الان تو شعبه ی اول برند بالنسیاگام
-من نزدیکتم... صبر کن الان میام
-باشه...
تهیونگ راه افتاد...
چند دقیقه بعد به محل قرارشون رسید...
جیسو پاکتای زیادی توی دستش بود... از اون طرف خیابون برای تهیونگ دست تکون داد...
قبل اینکه پیش تهیونگ بیاد پاکتای توی دستشو توی ماشین خودش گذاشت... و بعدش سمت تهیونگ اومد... تهیونگ سرشو چرخوند به سمت جیسو... و تا سوار شد با نگاهش اونو دنبال کرد... جیسو که سوار شد پرسید: خب تهیونگ شی... بگو ببینم چه مشکلی داشتی؟...
تهیونگ میخواست صحبت کنه که جیسو گفت: صبر کن ببینم... بازم قراره تو ماشین صحبت کنیم؟ بیا بریم اون کافه ای که روبرومونه...
تهیونگ نگاهی به کافه انداخت و با کلافگی گفت: راستش من حالشو ندارم...
جیسو در ماشینو باز کرد و گفت: بیای یه دونه از قهوه های اینجا رو امتحان کنی حالت سر جاش میاد... خوشم نمیاد تو ماشین بشینم خب...
بعدشم از ماشین پیاده شد...
تهیونگ هم از ماشین پیاده شد... و با هم به کافه رفتن...
***
جیسو منوی کافه رو که نگاه میکرد قهوه با کیک سفارش داد... به تهیونگ گفت: برای توام کیک سفارش بدم؟
تهیونگ: نه... همون قهوه خوبه...
جیسو که سفارشاتشونو داد رو به تهیونگ گفت: آهای پسر... من از روزی که باهات آشنا شدم لبخندتو ندیدم... به زور دو جمله با آدم حرف میزنی... تو چرا اینجوری ای؟
تهیونگ: توی چن سال اخیر مشکلات زیادی داشتم... قبل اونو هم یادم نمیاد چطوری بودم...
جیسو شیطنت آمیز خندید و گفت: باشه حالا لازم نیست انقدام جدی توضیح بدی... انگار داری به یه بازپرس جواب پس میدی!...
تهیونگ چیزی نگفت و سرشو پایین انداخت... جیسو از حرفاش پشیمون شد... حالت جدی به خودش گرفت و گفت: ببخشید... مثلا خواستم حالتو عوض کنم
تهیونگ: ایرادی نداره... ناراحت نشدم
جیسو: خب... تو حرف خودتو نزدی هنوز... مشکل چی بود؟...
توی این حین سفارشات جیسو و تهیونگ رو آوردن... تهیونگ نگاهی به پسر جوون انداخت که داشت سینی توی دستشو خالی میکرد... و بعدش رفت...
تهیونگ فنجون قهوه رو جلوی دست خودش کشید و گفت: امروز ا/ت شناسنامه ی یوجین رو بهم نشون داد... اسم من جای اسم پدرش نبود
جیسو: عجب!... پس یوجین دخترت نیست!
تهیونگ: ظاهرا همینطوره... ولی...
جیسو:ولی چی؟
تهیونگ: وقتی یاد واکنشای ا/ت میفتم... وقتی یاد حرفای یوجین میفتم... کلی سوال برام پیش میاد که نمیذاره خیالم راحت بشه... از طرفی... شناسنامه هم مدرک معتبریه... واقعا نمیدونم چیکار کنم
جیسو: مثلا چه سوالاتی برات پیش میاد؟
تهیونگ: اینکه اگه پدر یوجین آمریکاییه چرا یه بارم اونو ندیده؟
جیسو: خب اینو از ا/ت میپرسیدی
تهیونگ: نه... برای اونم یه توجیه پیدا میکنه و دست به سرم میکنه
جیسو: اینم حرفیه
تهیونگ: مشکل دیگه اینکه فامیلی یوجین توی شناسنامش چویی بود!... ولی اسم و فامیل پدرش فرق داشت!... چطور پدریه که قبول کرده دیگه دخترشو نبینه و اجازه داده بچش فامیلی دیگه داشته باشه؟
جیسو: بنظر من نمیشه از اینا ساده گذشت... باید بفهمی چه خبره!
تهیونگ: آره... ولی چطوری؟... ذهنم انقد پریشونه که راهی بنظرم نمیرسه!...
جیسو یه بشکن زد و با خنده گفت: فهمیدم!...
تهیونگ که مشغول خوردن قهوش بود فنجون رو روی میز گذاشت و گفت: چی؟
جیسو: DNA !!!
تهیونگ: فکر خوبیه!... باید همینکارو بکنم... البته اونا تاکید کردن که بعد دیدن شناسنامه دیگه نباید طرفشون برم
جیسو: بلاخره که یه بهانه پیدا میشی چن دقیقه یوجینو ببینی.. فقط چن تا تار مو کافیه
تهیونگ: باشه
جیسو: یه تست دی ان ای برای همیشه خیالتو راحت میکنه... دیگه مجبور نیستی با کلی سوال توی ذهنت زندگی کنی!
تهیونگ: خیلی ازت ممنونم... خیلی دوست خوبی هستی...
**********
روز بعد...
ا/ت یوجین رو با خودش به مهدکودک برد تا بعدش سر کار بره...
جیسو دنبال ا/ت به راه افتاد... با تهیونگ از قبل برنامه چیده بودن... چون ا/ت جیسو رو نمیشناخت بنابراین تصمیم این شد که جیسو اونا رو دنبال کنه... تهیونگ خونه ی مینهو رو بهش نشون داده بود...
وقتی داشت دنبالش میکرد با تهیونگ تماس گرفت...
-الو؟ جیسو... مشکلی پیش اومده؟
-نه... نگران نباش... دارم دنبالشون میرم... فقط وقتی رسیدم به مقصد لوکیشنشو برات میفرستم و میرم
-باشه... منتظرم...
تماسو قطع کرد و به راهش ادامه داد...
۱۷.۰k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.