قانون عشق p76
دستکش هامو دراوردم و به سمت اپن رفتم
دستمو روش گذاشتم تا نیوفتم ،دیگه طاقت تحمل درد رو نداشتم
شروع کردم به ناله کردن
جونگ کوک با نگرانی گفت: میون سو...حالت خوبه..میون سو..یه چیزی بگو ..دردت اومده؟؟
به سختی زبون باز کردم : اههههههه جونگ کوک...دارم ..دارم میمیرم از درد ..آیییییی
جلو ورودی آشپزخونه نشستم رو زمین و به خودم میچیپیدم
درد تمام وجودم رو گرفته بود دیگه داشتم با گریه جیغ میکشیدم ،دلم میخواست زمینو گاز بگیرم
انگار شکمم داشت از جا کنده میشد
(جونگ کوک)
بدترین موقعیتی بود که توش قرار گرفته بودم .....با دیدن میون سو که داره از شدت دردش جیغ میزنه و ناله میکنه هول شدم،نمیدونستم باید چیکار کنم
حتی اگرم داد میزدم همسایه صدامو نمیشنید
سعی کردم آرومش کنم: میون سو ...میون سو جانم اروم باش عزیزم ....تحمل کن
با صدای دردناکی که دل سنگ رو آب میکرد گفت: نمیتونم ...اهههههههههههه نمیتونم ..درد داره....خ..خیلی درد داره
سعی کردم خودمو تکون بدم ولی نميتونستم از جام بلند شدم
سرمو رو دور و ور چرخوندم ....با دیدن تلفن ک روی مبل چشام برق زد با تمام توانم دستامو دراز کردم و برش داشتم
روی زانوم انداختم چون قدرت نگه داشتن چیزی رو توی مدت زیاد توی دستم نداشتم
سعی کردم اروم باشم و فک کنم انگشت اشارمو روی تماس قرار دادم
صفحه شماره ها که اومد تمام توانم رو توی دستام جمع کردم و شماره اورژانس رو گرفتم
برای نجات عزیزترینم باید یکاری میکردم
بعد چند تا بوق جواب داد: بله بفرمایید
خم شدم تا صدامو بشنوه و با هول گفتم: خانم تورو خدا بیاین به آدرسی که میگم ..زنم پا ب ماهه ..دردش گرفته
زن پشت تلفن گفت:آرامش خودتونو حفظ کنین ...آدرس رو بگین
بعد از اینکه آدرس خونه رو دادم دوباره تأکید کردم ک زود بیان
بعد از یه ربع صدای زنگ در اومد ....نه من میتونستم درو باز کنم ن میون سو
ناچار بلند گفتم: آقا درو بشکنین نمیتونم درو باز کنم
بعد چند تا ضربه در باز شد و اومدن داخل
اول از همه میون سو که داشت از درد هلاک میشد رو به سختی بلند کردن و گذاشتن رو برانکارد
وقتی زن همسایه رو دیدم سری صداش زدم تا بیاد
وقتی اومد گفتم: میشه اون تلفن رو بردارین و به کسی که بهتون میگم زنگ بزنید
باشه ای گفت و منم گفتم که به نامجون زنگ بزنه
نامجون جواب داد: سلام جونگ کوک چطوری
بی هیچ مقدمه ای گفتم: نامجون میون سو دردش گرفته زود خودتو برسون خونه ما
نامجون: چی واقعاا..باشه ب بقيه هم میگم زود میام
دستمو روش گذاشتم تا نیوفتم ،دیگه طاقت تحمل درد رو نداشتم
شروع کردم به ناله کردن
جونگ کوک با نگرانی گفت: میون سو...حالت خوبه..میون سو..یه چیزی بگو ..دردت اومده؟؟
به سختی زبون باز کردم : اههههههه جونگ کوک...دارم ..دارم میمیرم از درد ..آیییییی
جلو ورودی آشپزخونه نشستم رو زمین و به خودم میچیپیدم
درد تمام وجودم رو گرفته بود دیگه داشتم با گریه جیغ میکشیدم ،دلم میخواست زمینو گاز بگیرم
انگار شکمم داشت از جا کنده میشد
(جونگ کوک)
بدترین موقعیتی بود که توش قرار گرفته بودم .....با دیدن میون سو که داره از شدت دردش جیغ میزنه و ناله میکنه هول شدم،نمیدونستم باید چیکار کنم
حتی اگرم داد میزدم همسایه صدامو نمیشنید
سعی کردم آرومش کنم: میون سو ...میون سو جانم اروم باش عزیزم ....تحمل کن
با صدای دردناکی که دل سنگ رو آب میکرد گفت: نمیتونم ...اهههههههههههه نمیتونم ..درد داره....خ..خیلی درد داره
سعی کردم خودمو تکون بدم ولی نميتونستم از جام بلند شدم
سرمو رو دور و ور چرخوندم ....با دیدن تلفن ک روی مبل چشام برق زد با تمام توانم دستامو دراز کردم و برش داشتم
روی زانوم انداختم چون قدرت نگه داشتن چیزی رو توی مدت زیاد توی دستم نداشتم
سعی کردم اروم باشم و فک کنم انگشت اشارمو روی تماس قرار دادم
صفحه شماره ها که اومد تمام توانم رو توی دستام جمع کردم و شماره اورژانس رو گرفتم
برای نجات عزیزترینم باید یکاری میکردم
بعد چند تا بوق جواب داد: بله بفرمایید
خم شدم تا صدامو بشنوه و با هول گفتم: خانم تورو خدا بیاین به آدرسی که میگم ..زنم پا ب ماهه ..دردش گرفته
زن پشت تلفن گفت:آرامش خودتونو حفظ کنین ...آدرس رو بگین
بعد از اینکه آدرس خونه رو دادم دوباره تأکید کردم ک زود بیان
بعد از یه ربع صدای زنگ در اومد ....نه من میتونستم درو باز کنم ن میون سو
ناچار بلند گفتم: آقا درو بشکنین نمیتونم درو باز کنم
بعد چند تا ضربه در باز شد و اومدن داخل
اول از همه میون سو که داشت از درد هلاک میشد رو به سختی بلند کردن و گذاشتن رو برانکارد
وقتی زن همسایه رو دیدم سری صداش زدم تا بیاد
وقتی اومد گفتم: میشه اون تلفن رو بردارین و به کسی که بهتون میگم زنگ بزنید
باشه ای گفت و منم گفتم که به نامجون زنگ بزنه
نامجون جواب داد: سلام جونگ کوک چطوری
بی هیچ مقدمه ای گفتم: نامجون میون سو دردش گرفته زود خودتو برسون خونه ما
نامجون: چی واقعاا..باشه ب بقيه هم میگم زود میام
۶۵.۱k
۲۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.