Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
دریا: ازدواج کنم؟ میدونی ک نمتونم
کامیار: تاکی میخوای تنها باشی باید ازدواج کنی تشکیل خانواده بدی من اینجوری راضیم الان بخاطر گریه ها تو و گریه هایی زن عمو و مامانم نصف بدنم سوخته
استین لباسشو داد بالا ک بدنش سوخته بود
دستشو روبرو خودم گرفتم و بوسیدم
کامیار:همیشه به یادتم خیلی دوست دارم خیلی و منتطرت هستم الان نه چند سال دیگ
اینو ک گفت بلند شد منم بلند شدم
دریا:میشه بغلت کنم
کامیار:برای اخرین بار اره
دریا:اخرین بار؟یعنی چی؟
کامیار:یعنی من دیگ باید برم جای ک بهش تعلق(نمدونم درست نوشتم یانه)دارم و توهم باید یک شریک زندگی پیدا کنی پس اخرین باره
سفت بغلش کردم کم کم کامیار ازم دور شد و رفت تو تاریکی
دریا:کامیارررررر
اینو ک گفتم از خواب پریدم نفس نفس میزدم رفتم جلوی ایینه دیدم خیس عرقم بلند شدم رفتم دوش گرفتم به ساعت نگاه کردم ۹ صبح بود حمام رفتم امدم داشتم لباس هامو میپوشیدم ک صدای زنگ خونه امد ایفون ورداشتم
دریا:بله؟
امیر:سلام منم امیر
ایفون قطع کردم تند تند لباس هامو پوشیدم و بعد ایفون زدم امد بالا
دریا:سلام
امیر:سلام خبی
دریا:بیا داخل
نشست ک چای ریختم و نشستم
امیر:بهت تسلیت میگم واقعا وقتی شنیدم چی اتفاقی افتاده تو شک رفتم اصلا باورم نمشد
دریا:برای ماهم باورش سخت بود ولی خب داریم کنار میایم
امیر:خیلی قیافت تغییر کرده
دریا:دیگ بعد کامیار هنوز شک مردنش تموم نشد ک باز خبر فوت کمند شنیدیم دوتایشون همزمان از دست دادم
امیر:اره قبل اینجا رفتم پیش بهرام
دریا:چیشده بعد ۳ سال امدی ایران؟
امیر:من دیگ کارهامو کردم ک برای همیشه بیام ایران برای همین یکم طول کشید کارهام
دریا:مگه میشه؟
امیر:اره برای ما ک استاد دانشگاه هستیم اره
یک نیم ساعتی حرفی بینمون نبود ک امیر چایشو خورد و بلند شد
امیر:دیگ من برم امدم بیبینم حالت خوبه یانه
دریا:بشین یک نهار درست کنم بخوریم
امیر:نه ممنون باید برم دنبال خونه و کارهایی دیگ
دریا:بازم میاییی؟
امیر:اره
رفت دم در ک
امیر:میشه یک قرار بزاریم؟اگه دوست دارید اگر میخوای؟
به حرف هایی کامیار و زنعمو عمو داشتم فکر میکردم
دریا:باشه
(۱سال بعد)
عاقد:سرکار خانوم دریا اکبری برای بار سوم میگویم میتوانم شمارو به عقد دائمی و همشیگی اقای امیر رحیمی دربیارم؟
دریا:با اجازه پدرمادرم و بزرگ ترها بله
بله رو ک گفتم چهره کامیار امد جلوی چشمم
عاقد:خب اقای امیر رحیمی میتوانم شمارو به عقد دائم و همشیگی دوشیزه دریا اکبری دربیارم؟
امیر:بله
دریا: ازدواج کنم؟ میدونی ک نمتونم
کامیار: تاکی میخوای تنها باشی باید ازدواج کنی تشکیل خانواده بدی من اینجوری راضیم الان بخاطر گریه ها تو و گریه هایی زن عمو و مامانم نصف بدنم سوخته
استین لباسشو داد بالا ک بدنش سوخته بود
دستشو روبرو خودم گرفتم و بوسیدم
کامیار:همیشه به یادتم خیلی دوست دارم خیلی و منتطرت هستم الان نه چند سال دیگ
اینو ک گفت بلند شد منم بلند شدم
دریا:میشه بغلت کنم
کامیار:برای اخرین بار اره
دریا:اخرین بار؟یعنی چی؟
کامیار:یعنی من دیگ باید برم جای ک بهش تعلق(نمدونم درست نوشتم یانه)دارم و توهم باید یک شریک زندگی پیدا کنی پس اخرین باره
سفت بغلش کردم کم کم کامیار ازم دور شد و رفت تو تاریکی
دریا:کامیارررررر
اینو ک گفتم از خواب پریدم نفس نفس میزدم رفتم جلوی ایینه دیدم خیس عرقم بلند شدم رفتم دوش گرفتم به ساعت نگاه کردم ۹ صبح بود حمام رفتم امدم داشتم لباس هامو میپوشیدم ک صدای زنگ خونه امد ایفون ورداشتم
دریا:بله؟
امیر:سلام منم امیر
ایفون قطع کردم تند تند لباس هامو پوشیدم و بعد ایفون زدم امد بالا
دریا:سلام
امیر:سلام خبی
دریا:بیا داخل
نشست ک چای ریختم و نشستم
امیر:بهت تسلیت میگم واقعا وقتی شنیدم چی اتفاقی افتاده تو شک رفتم اصلا باورم نمشد
دریا:برای ماهم باورش سخت بود ولی خب داریم کنار میایم
امیر:خیلی قیافت تغییر کرده
دریا:دیگ بعد کامیار هنوز شک مردنش تموم نشد ک باز خبر فوت کمند شنیدیم دوتایشون همزمان از دست دادم
امیر:اره قبل اینجا رفتم پیش بهرام
دریا:چیشده بعد ۳ سال امدی ایران؟
امیر:من دیگ کارهامو کردم ک برای همیشه بیام ایران برای همین یکم طول کشید کارهام
دریا:مگه میشه؟
امیر:اره برای ما ک استاد دانشگاه هستیم اره
یک نیم ساعتی حرفی بینمون نبود ک امیر چایشو خورد و بلند شد
امیر:دیگ من برم امدم بیبینم حالت خوبه یانه
دریا:بشین یک نهار درست کنم بخوریم
امیر:نه ممنون باید برم دنبال خونه و کارهایی دیگ
دریا:بازم میاییی؟
امیر:اره
رفت دم در ک
امیر:میشه یک قرار بزاریم؟اگه دوست دارید اگر میخوای؟
به حرف هایی کامیار و زنعمو عمو داشتم فکر میکردم
دریا:باشه
(۱سال بعد)
عاقد:سرکار خانوم دریا اکبری برای بار سوم میگویم میتوانم شمارو به عقد دائمی و همشیگی اقای امیر رحیمی دربیارم؟
دریا:با اجازه پدرمادرم و بزرگ ترها بله
بله رو ک گفتم چهره کامیار امد جلوی چشمم
عاقد:خب اقای امیر رحیمی میتوانم شمارو به عقد دائم و همشیگی دوشیزه دریا اکبری دربیارم؟
امیر:بله
۸.۴k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.