فیک تهیونگ (آخرین دیدار)p11
جونگ کوک و ا.ت غذا رو خوردن جونگ کوک گفت:
ا.ت من میرم تو هم مراقب خودت باش اوکی ا.ت: اوکی بچ
جونگ کوک: تنکس بچ
که هردوتاشون زدن زیر خنده ک کوک گفت:
باییییییی
ا.ت: هایییییییی
جونگ کوک: عه دیگه خدافظ دیرم شد
ا.ت:
جونگ کوک تک خنده ای کرد و رفت
آه این پسر منو بهتر از همه میشناسه کاش هیچوقت نمی رفت ساعت رو نگاه کردم هنوز ساعت ۴ ظهر بود منم که واقعا حوصلم پوکیده بود و نمیدونستم قراره چیکار کنم فقط خوابیدم و این دفعه واقعا به قول لایلا هیچ گوهی نخوردم چون از یه طرف میترسیدم برم بیرون از این طرف خونه واقعا خسته کننده بود پس بهترین راه خواب بود...
+نه نه نزدیکتر نیا
_ خانم کوچولو میترسی؟
+ تورو خدا نزدیک نشو
+من هنوز جونم تورو خدا نه نیا نیا میگم نزدیکم نشو
+مگه نمیگم جلوتر نیااا( با داد )
_ خفه شو
هی داشتم عقب میرفتم که خوردم به دیوار
+نه نه این امکان نداره
همینطوری که داشت میخندید چاقو رو به قلبم فرو کرد که سریع از خواب پریدم
+اوه فقط یه خواب بود لعنتی منو به چه روزی انداخت
روی تخت دراز کشیدم شب شده بود که یهو پنجره شکست ترسیدم یکی سریع اومد تو که از تخت بلند شدم سریع یه دستمال گذاشت دهنم
ویو نویسنده
اون مرد ا.ت رو بیهوش کرد و دوباره از پنجره رفت پایین اونو گذاشت تو ون سیاه و با خودش به یه ساختمون متروکه بیرون از شهر برد.
ویو جونگ کوک
خواستم به ا.ت خبر بدم که رسیدم خونه پس بهش زنگ زدم ولی جواب نداد چندین بار شمارشو گرفتم ولی باز جواب نداد تو خونه کسی جز منو تهیونگ نبود خودم ترسیدم تنها برم پس تصمیم گرفتم به تهیونگ بگم
جونگ کوک: تهیونگ هر چقدر به ا.ت زنگ میزنم جواب نمیده میترسم یه اتفاقی افتاده میای باهم بریم خونش ببینم چی شده
تهیونگ: آره چرا که نه صبر کن لباسامو عوض کنم بعد
جونگ کوک: باشه فقط سریع
تهیونگ سرشو تکون داد و رفت بالا تا حاضر بشه منم نشستم رو مبل بعد چند دقیقه صدایی از پشت سرم شنیدم
تهیونگ: بریم
جونگ کوک: بریم
سوار ماشین شدیم تهیونگ اجازه نداد من ماشینو برونم پس تهیونگ رانندگی میکر جلوی در خونه ا.ت که رسیدیم سریع پیاده شدم
ا.ت من میرم تو هم مراقب خودت باش اوکی ا.ت: اوکی بچ
جونگ کوک: تنکس بچ
که هردوتاشون زدن زیر خنده ک کوک گفت:
باییییییی
ا.ت: هایییییییی
جونگ کوک: عه دیگه خدافظ دیرم شد
ا.ت:
جونگ کوک تک خنده ای کرد و رفت
آه این پسر منو بهتر از همه میشناسه کاش هیچوقت نمی رفت ساعت رو نگاه کردم هنوز ساعت ۴ ظهر بود منم که واقعا حوصلم پوکیده بود و نمیدونستم قراره چیکار کنم فقط خوابیدم و این دفعه واقعا به قول لایلا هیچ گوهی نخوردم چون از یه طرف میترسیدم برم بیرون از این طرف خونه واقعا خسته کننده بود پس بهترین راه خواب بود...
+نه نه نزدیکتر نیا
_ خانم کوچولو میترسی؟
+ تورو خدا نزدیک نشو
+من هنوز جونم تورو خدا نه نیا نیا میگم نزدیکم نشو
+مگه نمیگم جلوتر نیااا( با داد )
_ خفه شو
هی داشتم عقب میرفتم که خوردم به دیوار
+نه نه این امکان نداره
همینطوری که داشت میخندید چاقو رو به قلبم فرو کرد که سریع از خواب پریدم
+اوه فقط یه خواب بود لعنتی منو به چه روزی انداخت
روی تخت دراز کشیدم شب شده بود که یهو پنجره شکست ترسیدم یکی سریع اومد تو که از تخت بلند شدم سریع یه دستمال گذاشت دهنم
ویو نویسنده
اون مرد ا.ت رو بیهوش کرد و دوباره از پنجره رفت پایین اونو گذاشت تو ون سیاه و با خودش به یه ساختمون متروکه بیرون از شهر برد.
ویو جونگ کوک
خواستم به ا.ت خبر بدم که رسیدم خونه پس بهش زنگ زدم ولی جواب نداد چندین بار شمارشو گرفتم ولی باز جواب نداد تو خونه کسی جز منو تهیونگ نبود خودم ترسیدم تنها برم پس تصمیم گرفتم به تهیونگ بگم
جونگ کوک: تهیونگ هر چقدر به ا.ت زنگ میزنم جواب نمیده میترسم یه اتفاقی افتاده میای باهم بریم خونش ببینم چی شده
تهیونگ: آره چرا که نه صبر کن لباسامو عوض کنم بعد
جونگ کوک: باشه فقط سریع
تهیونگ سرشو تکون داد و رفت بالا تا حاضر بشه منم نشستم رو مبل بعد چند دقیقه صدایی از پشت سرم شنیدم
تهیونگ: بریم
جونگ کوک: بریم
سوار ماشین شدیم تهیونگ اجازه نداد من ماشینو برونم پس تهیونگ رانندگی میکر جلوی در خونه ا.ت که رسیدیم سریع پیاده شدم
۴.۹k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.