bloodپارت اخر
پارت۱۶
صبح شده بود جیسو از خواب بلند شد با اینکه جای خنجر درد میکرد اما همه ی نگاهس به جین بود
روی لباش اروم بوسید که جین بلند شد و بغلش کرد
جیسو:ایییی ایی دردم گرفت چیکار میکنی
جین:ببخشید اگه کنارم بودی همچین اتفاقی نمیوفتاد
جیسو از بغلش دراومد:این چه حرفیه تخصیر تونبود حالا بخند!
هردوشون خندیدن
جین:میخوایم بریم کشورتو پس بگیریم
جیسوکه خوشحال بود یاد مادرش و پدرش افتاد
چطوری؟؟
فراموش کردی من پسر امپراطور چوسانما؟!
من از دوروز پیش افرادمو اماده کردم
_واقعل!
ارع!کمتر از دوروز دیگه به سمت کشورا حرکت میکنیم
جیسو خیلی خوشال بود
جیسو:راستی چه یونگ کجاست!،
جین:اون دیشب فرار کرد هرچا هم دنبالش کشتیم نبود!
جیسو:که اینطوز
خوب استراحت کن 😉من برم کارارو کنم شبم همینجا میخوابی
چیسو:پس توکجا میخوابی؟
_کنارتو
جیسو:🙄(بهار:وقتشه بزنم بشت جین )(سخنی از جین)
جین:اینجوری نگام نکن کاری باهات ندالم😐🤐😔
جیسو:..........میشه من ازاین داستان لفت بدم بهار؟
بهار:بدو بیشیم بینیم باو هنو قرار پوزه چه یونگ و جنیو تهیونگو به خاک بمالید (جنی لاورا و تهیونگ لاورا توهین نشه اینا فقط فیکن)
جیسو:اهان اوکی
جیسو:اممم تا شب راجبش فک میکنم🙄
دوروز بعد
همه ارتش اماده باش بودن
هیوری:سالم باشید!جیسو مراقب خودت باش
جیسو:ممنونم بانوی من
ملکه مادر:پسرم مراقب خودت باش
جین:چشم
حرکت میکنن
________///
امروزززز روز مهمیه روز تاج گذاریه تهیونگه
هوووو مردم نجات پیدا کردیو از ظلم پادشاه فارس تهیونگ مالیات نمیگیره امپراطور عالی
همه مردم خوشحالن
جیسو:گولشو نخورید این همون کسیع که مالیات میگرفت تا پاداشاع فارس رو بد جلوه بده
مردم تعجب میکنن همه برای پرنسس جیسو لحترام میزارن
تهیونگ که جشن تاج گذاریش بود اعصبانی بود خیلی
جیسو:پدرو مادرمو چیکار کردی
جنی:این هرزه اینجا چیکار میکنه هههه...
جیسو:تو به دخترامپراطور حق نداری اینطوری حرف بزنی
تهیونگ:توتنهایی اما ما ارتشیم !
جیسو:من ارتشمواوردم داخل بشین
همه سرباز ها با تفنگ به سمت نهیونگ بودن
جینم کنار جیسو وایساده بود
_من مردمو داریم تعیونگ اما تو هیچ کسو نداری
همشون به سمت تهیونگ شلیک کردن تهیونگ و جنی رفتن و یکجای مخفی قایم شدن اما گیرشون انداختن
جیسو با سرعت به طرف قصر رفت اما دیررسیده بود فارس یخ زده بود و کنار تابوت مادرش جیسو اشک و گریه پدرو مادرشو دربغل گرفت و گریه میکرد
ناگهان شمشیرپدرشو برداشت و به سینه ی تهیونگ زد
جنی تبعید شد و تااخرعمرش باید در خانه جنگلی زندگی میکرد که دیونه شده بود شایعه شده بود که کسی به اون جنگل نمیره چون جنی اونارو میکشه مثل یک روانی شده
جین و جیسو هم ازدواج کرد و امپراطور کشور جیسو شد و تا اخر عمرشون با خوبی زندگی کرد و دوتا بچه هم داشتن
کارینا و چرکین
اونا امپراطوریه تاریخی رو پابرگذاشتن و جیسو تا سن ۶۵ سالگی بیشتر زنده نموند و جین هم پس از مرگش با سم خودشوکشت که به دیدار جیسو بره.
اونا عاشق ترین زوج تاریخ شدن 🥳😭پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه توروخدا کامنت بزارید خوب بود یا نه
صبح شده بود جیسو از خواب بلند شد با اینکه جای خنجر درد میکرد اما همه ی نگاهس به جین بود
روی لباش اروم بوسید که جین بلند شد و بغلش کرد
جیسو:ایییی ایی دردم گرفت چیکار میکنی
جین:ببخشید اگه کنارم بودی همچین اتفاقی نمیوفتاد
جیسو از بغلش دراومد:این چه حرفیه تخصیر تونبود حالا بخند!
هردوشون خندیدن
جین:میخوایم بریم کشورتو پس بگیریم
جیسوکه خوشحال بود یاد مادرش و پدرش افتاد
چطوری؟؟
فراموش کردی من پسر امپراطور چوسانما؟!
من از دوروز پیش افرادمو اماده کردم
_واقعل!
ارع!کمتر از دوروز دیگه به سمت کشورا حرکت میکنیم
جیسو خیلی خوشال بود
جیسو:راستی چه یونگ کجاست!،
جین:اون دیشب فرار کرد هرچا هم دنبالش کشتیم نبود!
جیسو:که اینطوز
خوب استراحت کن 😉من برم کارارو کنم شبم همینجا میخوابی
چیسو:پس توکجا میخوابی؟
_کنارتو
جیسو:🙄(بهار:وقتشه بزنم بشت جین )(سخنی از جین)
جین:اینجوری نگام نکن کاری باهات ندالم😐🤐😔
جیسو:..........میشه من ازاین داستان لفت بدم بهار؟
بهار:بدو بیشیم بینیم باو هنو قرار پوزه چه یونگ و جنیو تهیونگو به خاک بمالید (جنی لاورا و تهیونگ لاورا توهین نشه اینا فقط فیکن)
جیسو:اهان اوکی
جیسو:اممم تا شب راجبش فک میکنم🙄
دوروز بعد
همه ارتش اماده باش بودن
هیوری:سالم باشید!جیسو مراقب خودت باش
جیسو:ممنونم بانوی من
ملکه مادر:پسرم مراقب خودت باش
جین:چشم
حرکت میکنن
________///
امروزززز روز مهمیه روز تاج گذاریه تهیونگه
هوووو مردم نجات پیدا کردیو از ظلم پادشاه فارس تهیونگ مالیات نمیگیره امپراطور عالی
همه مردم خوشحالن
جیسو:گولشو نخورید این همون کسیع که مالیات میگرفت تا پاداشاع فارس رو بد جلوه بده
مردم تعجب میکنن همه برای پرنسس جیسو لحترام میزارن
تهیونگ که جشن تاج گذاریش بود اعصبانی بود خیلی
جیسو:پدرو مادرمو چیکار کردی
جنی:این هرزه اینجا چیکار میکنه هههه...
جیسو:تو به دخترامپراطور حق نداری اینطوری حرف بزنی
تهیونگ:توتنهایی اما ما ارتشیم !
جیسو:من ارتشمواوردم داخل بشین
همه سرباز ها با تفنگ به سمت نهیونگ بودن
جینم کنار جیسو وایساده بود
_من مردمو داریم تعیونگ اما تو هیچ کسو نداری
همشون به سمت تهیونگ شلیک کردن تهیونگ و جنی رفتن و یکجای مخفی قایم شدن اما گیرشون انداختن
جیسو با سرعت به طرف قصر رفت اما دیررسیده بود فارس یخ زده بود و کنار تابوت مادرش جیسو اشک و گریه پدرو مادرشو دربغل گرفت و گریه میکرد
ناگهان شمشیرپدرشو برداشت و به سینه ی تهیونگ زد
جنی تبعید شد و تااخرعمرش باید در خانه جنگلی زندگی میکرد که دیونه شده بود شایعه شده بود که کسی به اون جنگل نمیره چون جنی اونارو میکشه مثل یک روانی شده
جین و جیسو هم ازدواج کرد و امپراطور کشور جیسو شد و تا اخر عمرشون با خوبی زندگی کرد و دوتا بچه هم داشتن
کارینا و چرکین
اونا امپراطوریه تاریخی رو پابرگذاشتن و جیسو تا سن ۶۵ سالگی بیشتر زنده نموند و جین هم پس از مرگش با سم خودشوکشت که به دیدار جیسو بره.
اونا عاشق ترین زوج تاریخ شدن 🥳😭پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه توروخدا کامنت بزارید خوب بود یا نه
۴۰.۲k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.