پارت ۷
#عشق_حسود_من
+(داد) بیا پایین شام بخور.....
_باشه.....
ویو بعد از خوردن شام.
+*شام رو خوردیم و رفتم خوابیدم...... در اتاقمو قفل کردم که تهیونگ نتونه بیاد اتاقم.... صبح که از خواب بلند شدم رفتم پایین.....تهیونگ پایین رو مبل نشسته بود......*
+نمیری باند؟......
_چیه خیلی دویت داری برم؟.....
+نه..... همینجوری گفتم........
_امروز قراره یکی رو ببینیم.......
+کی؟......
_مامانبزرگم.......
+اهان...... پس من میرم اماده بشم......
_باشه.......
ویو چند دقیقه بعد
+*لباسمو عوض کردم و رفتم پایین....... بعد چند مین بالاخره مامانبزگ تهیومگ اومد.......تهیونگ رفت استقبالش منم رفتم و اومد نشت رو مبل......*
=خب خب میبینم نوه ی گلم دوست دختر داره.....
+ولی من......
_(میپره وسط حرفش) اون دوست دخترمه..... تازه باهم اشنا شدیم......
اد یوری: بچه ها اینجا تهیونگ و ا. ت کنار هم نشستن و بعد از گفتن اون جمله تهیونگ ا. ت و تهیونگ چشم تو چشم شدن......
=خیلی خب....... اونیکی نوه ام کجاست؟......
+منظورتون اون وو هست؟...... میشه بهش بگین بیاد(خوشحال)
_(عصبانی)(یه نگاهی به ا. ت میکنه که ا. ت سرشو میندازه پایین و هیچی نمیگه)
=البته.......
_لازم نیست مامانبزرگ.......(عصبانی)
=بزار بهش میگم میاد باهم خوش میگذره.....
_مامانبزرگ ما باهم مشکل داریم....... لطفا بهش نگو بیاد.....
=اهان..... اگه اونجوریه باشه......
_خیلی خب مامانبزرگ یادت رفت واسه جی اومدی اینجا؟...... چی میخواستی بگی؟......
=اهان راجب اون....... ببین پسرم پسر عموت به مشکل برخورده و خونه اشو فروخته..... منم گفتم که خونه ی تو بزرگه بهش گفتم بیاد اینجا.......
_چی؟...... مامانبزرگ تو که میدونی اون با دخترا چیکار میکنه...... عمرا اجازه بدم بیاد اینجا....... وقتی ا. ت اینجاس پسر دیگه ای به جز من حق نداره پاشو اینجا بزاره........(عصبانی)
=ولی پسرم...... اون اومده دیگه....... جلو ی دره....... بیا تو پسرم.......
♡سلام
+سلام.....
خب اینم پارت۷
حمایت کنید قشنگام 🥹❤
+(داد) بیا پایین شام بخور.....
_باشه.....
ویو بعد از خوردن شام.
+*شام رو خوردیم و رفتم خوابیدم...... در اتاقمو قفل کردم که تهیونگ نتونه بیاد اتاقم.... صبح که از خواب بلند شدم رفتم پایین.....تهیونگ پایین رو مبل نشسته بود......*
+نمیری باند؟......
_چیه خیلی دویت داری برم؟.....
+نه..... همینجوری گفتم........
_امروز قراره یکی رو ببینیم.......
+کی؟......
_مامانبزرگم.......
+اهان...... پس من میرم اماده بشم......
_باشه.......
ویو چند دقیقه بعد
+*لباسمو عوض کردم و رفتم پایین....... بعد چند مین بالاخره مامانبزگ تهیومگ اومد.......تهیونگ رفت استقبالش منم رفتم و اومد نشت رو مبل......*
=خب خب میبینم نوه ی گلم دوست دختر داره.....
+ولی من......
_(میپره وسط حرفش) اون دوست دخترمه..... تازه باهم اشنا شدیم......
اد یوری: بچه ها اینجا تهیونگ و ا. ت کنار هم نشستن و بعد از گفتن اون جمله تهیونگ ا. ت و تهیونگ چشم تو چشم شدن......
=خیلی خب....... اونیکی نوه ام کجاست؟......
+منظورتون اون وو هست؟...... میشه بهش بگین بیاد(خوشحال)
_(عصبانی)(یه نگاهی به ا. ت میکنه که ا. ت سرشو میندازه پایین و هیچی نمیگه)
=البته.......
_لازم نیست مامانبزرگ.......(عصبانی)
=بزار بهش میگم میاد باهم خوش میگذره.....
_مامانبزرگ ما باهم مشکل داریم....... لطفا بهش نگو بیاد.....
=اهان..... اگه اونجوریه باشه......
_خیلی خب مامانبزرگ یادت رفت واسه جی اومدی اینجا؟...... چی میخواستی بگی؟......
=اهان راجب اون....... ببین پسرم پسر عموت به مشکل برخورده و خونه اشو فروخته..... منم گفتم که خونه ی تو بزرگه بهش گفتم بیاد اینجا.......
_چی؟...... مامانبزرگ تو که میدونی اون با دخترا چیکار میکنه...... عمرا اجازه بدم بیاد اینجا....... وقتی ا. ت اینجاس پسر دیگه ای به جز من حق نداره پاشو اینجا بزاره........(عصبانی)
=ولی پسرم...... اون اومده دیگه....... جلو ی دره....... بیا تو پسرم.......
♡سلام
+سلام.....
خب اینم پارت۷
حمایت کنید قشنگام 🥹❤
۸.۲k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.