پارت آخر
قبل از اینکه پارت اخر رو بنویسم این بگو که این فیک فصل دیگه ای نداره و اینکه فیک بعدی مثل این یکی خفنه فقط بگین که با کی بنویسم
ویو ات
امروز قراره با مخالفت مامانم مواجه بهم و بدتر اینکه داداشم گند میزنه به همه چی
کوک: ات بریم
ات: اکی
...
ات: مامان ما اومدیم
م/ا: خوش اومدین بفرمائید تو باید جئون جونگ کوک باشی تو همکلاسی بیونگ هو نبودی؟
کوک: بله خودمم
ات: لاش خور بیا پایین سلام کن
م/ا: اونجوری صداش نکن الان میاد
بیونگ هو: لاش خور دوست پسرته
ات: اوپااااااا
کوک: بسه دیگه
م/ا: تو رو قبلا یه جا ندیده بودم؟ تو از قضیه آسیب دیدن ات وقتی رئیس مافیا بود خبر داری؟
کوک: خوب اره راستش
ات: مامان اونـ...
بیونگ هو: راحت باشید... مامان اون کوک هست تو به سازمان پلیس مخفی کار میکنه همونجایی که من و ات کار میکنیم
ات: اوپا!
بیونگ هو: رئیس گفت اشکال نداره بدونه ولی بعد باید قول بده به کسی نمیگه
م/ا: ات دیدی گفتم بهش علاقه داری اون دختر سرد قبلی کجا رفت ها دختره چش سفید
ات: اوما کافیه گفتم خودم از پس خودم بر میام از ۱۶ سالگی منو ول کردین با پولی که نمیدونستم باهاش چیکار کنم حالا اومدین که تو زندگیم دخالت کنین نمیتونم تحمل کنم تمومش کن زندگیم به خودم مربوطه چه اشتباه کنم و چه نه
بیونگ: ات اونطوری با مامان حرف نزن
م/ا: اشکال نداره الان اون چشمایی که میخواستمو دیدم اگه این میخوای من مشکلی ندارم
خلاصه بحثا تموم شد حالا مامان ات و بیونگ هو رو بردن سازمان پیش رئیس تا تعهد بده که به کسی چیزی نگه
بیونگ هو: من میرم فکر کنم مامان کارش تموم شده برسونمش خونه
...
ات: چیه چرا برگشتی؟
بیونگ هو: فکر کنم از این به بعد رئیس پدر ناتنیمون بشه
کوک: ها؟
ات: واقعا به این سرعت
کوک: تو که خوب باید به عشق در نگاه اول اعتقاد داشته باشی
رئیس: بیونگ هو... ات... بیاین بچه های قشنگم
ات: اومااااا
خلاصه اینا به خوبی و خوشی زندگی کردن
ویو ات
امروز قراره با مخالفت مامانم مواجه بهم و بدتر اینکه داداشم گند میزنه به همه چی
کوک: ات بریم
ات: اکی
...
ات: مامان ما اومدیم
م/ا: خوش اومدین بفرمائید تو باید جئون جونگ کوک باشی تو همکلاسی بیونگ هو نبودی؟
کوک: بله خودمم
ات: لاش خور بیا پایین سلام کن
م/ا: اونجوری صداش نکن الان میاد
بیونگ هو: لاش خور دوست پسرته
ات: اوپااااااا
کوک: بسه دیگه
م/ا: تو رو قبلا یه جا ندیده بودم؟ تو از قضیه آسیب دیدن ات وقتی رئیس مافیا بود خبر داری؟
کوک: خوب اره راستش
ات: مامان اونـ...
بیونگ هو: راحت باشید... مامان اون کوک هست تو به سازمان پلیس مخفی کار میکنه همونجایی که من و ات کار میکنیم
ات: اوپا!
بیونگ هو: رئیس گفت اشکال نداره بدونه ولی بعد باید قول بده به کسی نمیگه
م/ا: ات دیدی گفتم بهش علاقه داری اون دختر سرد قبلی کجا رفت ها دختره چش سفید
ات: اوما کافیه گفتم خودم از پس خودم بر میام از ۱۶ سالگی منو ول کردین با پولی که نمیدونستم باهاش چیکار کنم حالا اومدین که تو زندگیم دخالت کنین نمیتونم تحمل کنم تمومش کن زندگیم به خودم مربوطه چه اشتباه کنم و چه نه
بیونگ: ات اونطوری با مامان حرف نزن
م/ا: اشکال نداره الان اون چشمایی که میخواستمو دیدم اگه این میخوای من مشکلی ندارم
خلاصه بحثا تموم شد حالا مامان ات و بیونگ هو رو بردن سازمان پیش رئیس تا تعهد بده که به کسی چیزی نگه
بیونگ هو: من میرم فکر کنم مامان کارش تموم شده برسونمش خونه
...
ات: چیه چرا برگشتی؟
بیونگ هو: فکر کنم از این به بعد رئیس پدر ناتنیمون بشه
کوک: ها؟
ات: واقعا به این سرعت
کوک: تو که خوب باید به عشق در نگاه اول اعتقاد داشته باشی
رئیس: بیونگ هو... ات... بیاین بچه های قشنگم
ات: اومااااا
خلاصه اینا به خوبی و خوشی زندگی کردن
۵.۴k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.