پارت پنجم
پارت پنجم
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
از پشت میزش اومد کنار و رو ب روم ایستاد.
خیلی خیلی نزدیک ب طوری ک حرارت نفساش ب گوشم میخورد و یه جوریم میکرد با دستش چونمو گرفت و به چشمام زل زد
کوک: فک میکنی واقعا میتونی در مقابل این همه جذابیت خوددار باشی؟
ب فارسی گفتم: پ ن پ
اما اون اصلا توجهی نکرد و برعکس همه پسرای دانشگاه ک قاطی میکردن و میخواستن خفم کنن این فرمول روی اون اثر نکرد
با ی دستش موهامو از رو صورتم کنار زد و تو گوشم گفت
کوک: اگه میتونی عاشقم کن!
پاشنه کفشمو که ۱۰ سانتی بود و خیلی تیزبود روی انگشت پاش گذاشتم و محکم فشار دادم در این بین منشی با اون تیپ نیم تنش بدون در زدن وارد شد و گفت
منشی: اون کوک...تو قرار بود با هر نفر 5 دییقه حرف بزنی اینطوری که به هیچ کس نمیرسی
کوک: اوکی...برو بیرون و دیگه بدون در زدن وارد نشو...مخصوصا وقتی با ی نفر تنهام...منشی که حسابی تو ذوقش خورده بود بدون حرف رفت
بعد رفتن منشی کوک رفت سر جاش نشست و منم از پشت براش شکلک در میآوردم که برگشت منو دید...واایی حالا چیکار کنم؟
کوک درحالیکه سعی داشت خندشو کنترل کنه گفت
کوک: بیا این بروشوری بگیر البته بعضی کاراش ناجوره ک فک نکنم اهلش باشی
_برو بابا
کوک: چی گفتی؟
_هیچی
ب سمت میزش رفتم تا یکی از اون بیسکوییتا بردارم ولی کوک یکی زد رو دستم ب طوری که دستم قرمز شد و گفت
کوک: دفعه آخرت باشه بدون اجازه ب بیسکوییتای من دست میزنی.. هرکی بیسکوییتای منو میخواد باید خودمم بخواد
دوباره ب فارسی گفتم
_زرشک
کوک: معنی اینو میدونما
داشتم شاخ درمیاوردم. اومد جلو و گوشمو طولانی بوسید
کوک: خوش طعمم هستی
بیا این ی بلیط طلاییه. تو میتونی به سئول بیای اونجا منتظرتم
"اگه میتونی عاشقم کن"این اسم برنامس ولی خیلی رقیب داری اگه میتونی عاشقم نشو
بعد از گفتن این حرفش بلند بلند خندید و منو با خنده های تمسخر آمیزش بدرقه کرد
بعد من مگی رفت تو
تو این مدت ک مگی داخل بود منم شروع کردن ب دید زدنه بقیه
اَه اَه همه از دم عملی
ولی با چیزی که دیدم چشام درشت شد
(از اینجا به بعد ا.ت با وجدانش توی ذهنش صحبت میکنه)
_واااییی ببین چی میبینم
وجدان: ی م.م.ه رنگی میبینم
_ژووووونننن خوشگله کوجا بودی؟
وجدان: همین بغل عژیژم
_وجدان نگاااا بدن اون دختره رووو
وجدان: ارههههههه
با دستی که ب پس کلم خورد ب طرف مگی برگشتم
مگی: خوردیش بدبخت دختره رو هیز بدبخت نگا چجوری خودشو پوشونده
_اَه ضد حال تازه داشتم تو رویاهام با 85 اخطلات میکردم
مگی: گمشو...خاک بر سر هیز
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
از پشت میزش اومد کنار و رو ب روم ایستاد.
خیلی خیلی نزدیک ب طوری ک حرارت نفساش ب گوشم میخورد و یه جوریم میکرد با دستش چونمو گرفت و به چشمام زل زد
کوک: فک میکنی واقعا میتونی در مقابل این همه جذابیت خوددار باشی؟
ب فارسی گفتم: پ ن پ
اما اون اصلا توجهی نکرد و برعکس همه پسرای دانشگاه ک قاطی میکردن و میخواستن خفم کنن این فرمول روی اون اثر نکرد
با ی دستش موهامو از رو صورتم کنار زد و تو گوشم گفت
کوک: اگه میتونی عاشقم کن!
پاشنه کفشمو که ۱۰ سانتی بود و خیلی تیزبود روی انگشت پاش گذاشتم و محکم فشار دادم در این بین منشی با اون تیپ نیم تنش بدون در زدن وارد شد و گفت
منشی: اون کوک...تو قرار بود با هر نفر 5 دییقه حرف بزنی اینطوری که به هیچ کس نمیرسی
کوک: اوکی...برو بیرون و دیگه بدون در زدن وارد نشو...مخصوصا وقتی با ی نفر تنهام...منشی که حسابی تو ذوقش خورده بود بدون حرف رفت
بعد رفتن منشی کوک رفت سر جاش نشست و منم از پشت براش شکلک در میآوردم که برگشت منو دید...واایی حالا چیکار کنم؟
کوک درحالیکه سعی داشت خندشو کنترل کنه گفت
کوک: بیا این بروشوری بگیر البته بعضی کاراش ناجوره ک فک نکنم اهلش باشی
_برو بابا
کوک: چی گفتی؟
_هیچی
ب سمت میزش رفتم تا یکی از اون بیسکوییتا بردارم ولی کوک یکی زد رو دستم ب طوری که دستم قرمز شد و گفت
کوک: دفعه آخرت باشه بدون اجازه ب بیسکوییتای من دست میزنی.. هرکی بیسکوییتای منو میخواد باید خودمم بخواد
دوباره ب فارسی گفتم
_زرشک
کوک: معنی اینو میدونما
داشتم شاخ درمیاوردم. اومد جلو و گوشمو طولانی بوسید
کوک: خوش طعمم هستی
بیا این ی بلیط طلاییه. تو میتونی به سئول بیای اونجا منتظرتم
"اگه میتونی عاشقم کن"این اسم برنامس ولی خیلی رقیب داری اگه میتونی عاشقم نشو
بعد از گفتن این حرفش بلند بلند خندید و منو با خنده های تمسخر آمیزش بدرقه کرد
بعد من مگی رفت تو
تو این مدت ک مگی داخل بود منم شروع کردن ب دید زدنه بقیه
اَه اَه همه از دم عملی
ولی با چیزی که دیدم چشام درشت شد
(از اینجا به بعد ا.ت با وجدانش توی ذهنش صحبت میکنه)
_واااییی ببین چی میبینم
وجدان: ی م.م.ه رنگی میبینم
_ژووووونننن خوشگله کوجا بودی؟
وجدان: همین بغل عژیژم
_وجدان نگاااا بدن اون دختره رووو
وجدان: ارههههههه
با دستی که ب پس کلم خورد ب طرف مگی برگشتم
مگی: خوردیش بدبخت دختره رو هیز بدبخت نگا چجوری خودشو پوشونده
_اَه ضد حال تازه داشتم تو رویاهام با 85 اخطلات میکردم
مگی: گمشو...خاک بر سر هیز
۲.۹k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.