عشق یا قتل پارت ۱۴ ق ۵
پ ۱۴ ق ۵ : دست سنگینی روی سرم بود ..... کنارش زدم و چشمام رو باز کردم
- حالت خوبه؟
+ من اینجا چیکار میکنم؟
میلدا...ا/ت تهیونگ مگه شوهرت نیست؟
+ مگه من با جونگ کوک ازدواج نکردم؟ چطور تهیونگ شوهرمه؟
با غمی در چهره اش گفت - ا/ت
میلدا .... ا/ت تو حافظه ات رو از دست دادی ..... برای همین هیچی یادت نمیاد
+ من......من نمیدونم چرا هیچی یادم نیست ...... خیلی سخته...... یعنی ....جونگ کوک .... جینهو .... بابابزرگ.....هانا .... کجان؟ من چرا هیچی یادم نیست
تهیونگ ک دید بغضم گرفته بلند شد و بغلم کرد
- ا/ت آروم باش
+ تو تهیونگی....تو تهیونگی....من....من چشمات رو یادم بود......ولی نمیتونستم تشخیص بدم......تو کی من بودی؟ ..... من چطور با جونگ کوک ازدواج کردم؟......هانا یا جینهو کی ان؟...... خواهش میکنم همه چی رو بگو اینطوری نمیتونم تهیونگ
- آروم باش نباید به خودت فشار بیاری ....آروم باش .... دکتر گفت.....حافظه ات بر میگرده ...یعنی باید تلاش کنی ک برگرده.....هر چند دکتر گفت ک به خاطر اینکه تا الان حافظه ات یکمش برگشته احتمالا زود بر میگرده......اگه مثلا بری اون مکان هایی ک قبلا بودی و اینا حافظه ات زودتر بر میگرده پس نگران نباش
تو بغل گرم تهیونگ خودمو خالی کردم ...... یعنی چطور ممکنه.....چرا باید همچین اتفاقی بیوفته
بعد چند دقیقه
- بسه عزیزم گریه نکن .....من میرم از دکتر اجازه بگیرم تو با میلدا خداحافظی کن
+ کجا میریم؟
- خونه ی من
از بغلش اومدم بیرون.....به طرف در قدم برداشت میلدا اومد طرفم و رو تخت نشست
میلدا....گریه نکن.....تهیونگ همه چی رو بهت میگه.....راستش اونجور ک نگرانت بود.....اونجا ک بیهوش شدی .... یعنی واقعا فک کنم فرد مهمی براش هستی ...... نترس حافظه ات بر میگرده! ......اینو مطمئنم....من به تهیونگ همه چی رو گفتم.......اون کمکت میکنه ..... راستش اون.....اون گفت تو.....تو نیمه ی دومشی میفهمی ک چی میگم ن؟
+ منظورت اینه ک...
میلدا...اهوم....تو....تو عشق اونی برای همینه خیلی براش ارزشمندی!....نمیدونم ک تو هم دوستش داشتی یان......نمیدونم عشق یه طرفه بوده یا دو طرفه.....اینا رو خودت باید بفهمی
+ باشه
- حالت خوبه؟
+ من اینجا چیکار میکنم؟
میلدا...ا/ت تهیونگ مگه شوهرت نیست؟
+ مگه من با جونگ کوک ازدواج نکردم؟ چطور تهیونگ شوهرمه؟
با غمی در چهره اش گفت - ا/ت
میلدا .... ا/ت تو حافظه ات رو از دست دادی ..... برای همین هیچی یادت نمیاد
+ من......من نمیدونم چرا هیچی یادم نیست ...... خیلی سخته...... یعنی ....جونگ کوک .... جینهو .... بابابزرگ.....هانا .... کجان؟ من چرا هیچی یادم نیست
تهیونگ ک دید بغضم گرفته بلند شد و بغلم کرد
- ا/ت آروم باش
+ تو تهیونگی....تو تهیونگی....من....من چشمات رو یادم بود......ولی نمیتونستم تشخیص بدم......تو کی من بودی؟ ..... من چطور با جونگ کوک ازدواج کردم؟......هانا یا جینهو کی ان؟...... خواهش میکنم همه چی رو بگو اینطوری نمیتونم تهیونگ
- آروم باش نباید به خودت فشار بیاری ....آروم باش .... دکتر گفت.....حافظه ات بر میگرده ...یعنی باید تلاش کنی ک برگرده.....هر چند دکتر گفت ک به خاطر اینکه تا الان حافظه ات یکمش برگشته احتمالا زود بر میگرده......اگه مثلا بری اون مکان هایی ک قبلا بودی و اینا حافظه ات زودتر بر میگرده پس نگران نباش
تو بغل گرم تهیونگ خودمو خالی کردم ...... یعنی چطور ممکنه.....چرا باید همچین اتفاقی بیوفته
بعد چند دقیقه
- بسه عزیزم گریه نکن .....من میرم از دکتر اجازه بگیرم تو با میلدا خداحافظی کن
+ کجا میریم؟
- خونه ی من
از بغلش اومدم بیرون.....به طرف در قدم برداشت میلدا اومد طرفم و رو تخت نشست
میلدا....گریه نکن.....تهیونگ همه چی رو بهت میگه.....راستش اونجور ک نگرانت بود.....اونجا ک بیهوش شدی .... یعنی واقعا فک کنم فرد مهمی براش هستی ...... نترس حافظه ات بر میگرده! ......اینو مطمئنم....من به تهیونگ همه چی رو گفتم.......اون کمکت میکنه ..... راستش اون.....اون گفت تو.....تو نیمه ی دومشی میفهمی ک چی میگم ن؟
+ منظورت اینه ک...
میلدا...اهوم....تو....تو عشق اونی برای همینه خیلی براش ارزشمندی!....نمیدونم ک تو هم دوستش داشتی یان......نمیدونم عشق یه طرفه بوده یا دو طرفه.....اینا رو خودت باید بفهمی
+ باشه
۶۵.۶k
۲۳ تیر ۱۴۰۰