گل بارونی
PART : 3
سویون : ا.ت ببین تو خودت صاحب زندگیتی هیچکس با حرفاش نمیتونه رو استعدادت تاثیر بزاره تو باید به حرف دلت گوش بدی اینو همیشه یادت باشه .
ا.ت : ممنونم سویون ( سویونو بغل کرده )
سویون : قربونت حالا بیا بریم داخل .
ا.ت : رفتیم ولی اون بادیگارد های جلویه در اجازه دادن سویون وارد شه همه با احترام با سویون برخورد میکردن سویون بردم تو اتاقی که ۳ نفر ک مسن بودن نشسته بودن سویون منو معرفی کرد و یکی از اونا گف برم و بخونم تمام تمرکزمو گذاشتم رو صدام و خوندم بعد چند دقیقه تموم شد داورا گفتن بهم خبر میدن با سویون رفتیم بیرون و رفتیم تا بستنی بخوریم نشستیم و بستنی هارو آوردن شروع به خوردن کردیم .
" پرش زمانی به شب *
سویون : ا.ت میتونی بیای خونه ی من بمونی تو که تا آخر عمر نمیتونی تو هتل بمونی .
ا.ت : ولی ....
سویون : ولی نداره بیا منم تنهام .
ا.ت : باشه ممنون .
رفتم وسایلمو برداشتم و رفتم خونه سویون خونش بزرگ و لوکس بود منو تویه اتاق برد و گف اتاقمه تمش قشنگه بود بنفش مشکی بود وسایلمو چیندم و رفتم دراز کشیدم و رفتم تو فکر اینکه قبول میشم یا نه .
تو همین فکرا بودم ک سویون صدام زد پاشدم رفتم دنبالش ولی اتاقش توجهو جلب کرد وارد شدم همه جا عکس تهیونگ بود رو میز یه لپ تاپ بود یهو فیلمش پلی شد نزدیک میز رفتم سویون و تهیونگ داشتن فیلم میگرفتن و سویون گف :
سویون : تولدت مبارک داداشییییییی
تهیونگ: مرسی ابجییی
ا.ت : یه لحظه هنگ کردم یعنی سویون خواهر تهیونگه ؟؟؟
سویون : ا.ت کج..... ( اومده تو اتاق )
ا.ت : سویون تو با کیم تهیونگ چه نسبتی داری ؟
سویون : ا...ا.ت م..من .
ا.ت : سویون من کل زندگیمو واست گفتم لطفا بهم بگو .
سویون : خب من خواهر کیم تهیونگ عضو بی تی اس هستم..
ا.ت : یهو چشام سیاهی رف و بیهوش شدم .
سویون : ا.تتتتتتت دويدم سمت ا.ت رفتم یکم آب آوردم و پاشید تو صورتش ک بهوش اومد ... ا.ت خوبی ؟
ا.ت : آره. سویون خواب دیدم !
سویون : چه خوابی دیدی ؟؟
ا.ت : خواب دیدم تو خواهر کیم تهیونگی !
سویون : خواب ندیدی من واقعا خواهرشم.
ا.ت : .....
ادامه دارد ....
سویون : ا.ت ببین تو خودت صاحب زندگیتی هیچکس با حرفاش نمیتونه رو استعدادت تاثیر بزاره تو باید به حرف دلت گوش بدی اینو همیشه یادت باشه .
ا.ت : ممنونم سویون ( سویونو بغل کرده )
سویون : قربونت حالا بیا بریم داخل .
ا.ت : رفتیم ولی اون بادیگارد های جلویه در اجازه دادن سویون وارد شه همه با احترام با سویون برخورد میکردن سویون بردم تو اتاقی که ۳ نفر ک مسن بودن نشسته بودن سویون منو معرفی کرد و یکی از اونا گف برم و بخونم تمام تمرکزمو گذاشتم رو صدام و خوندم بعد چند دقیقه تموم شد داورا گفتن بهم خبر میدن با سویون رفتیم بیرون و رفتیم تا بستنی بخوریم نشستیم و بستنی هارو آوردن شروع به خوردن کردیم .
" پرش زمانی به شب *
سویون : ا.ت میتونی بیای خونه ی من بمونی تو که تا آخر عمر نمیتونی تو هتل بمونی .
ا.ت : ولی ....
سویون : ولی نداره بیا منم تنهام .
ا.ت : باشه ممنون .
رفتم وسایلمو برداشتم و رفتم خونه سویون خونش بزرگ و لوکس بود منو تویه اتاق برد و گف اتاقمه تمش قشنگه بود بنفش مشکی بود وسایلمو چیندم و رفتم دراز کشیدم و رفتم تو فکر اینکه قبول میشم یا نه .
تو همین فکرا بودم ک سویون صدام زد پاشدم رفتم دنبالش ولی اتاقش توجهو جلب کرد وارد شدم همه جا عکس تهیونگ بود رو میز یه لپ تاپ بود یهو فیلمش پلی شد نزدیک میز رفتم سویون و تهیونگ داشتن فیلم میگرفتن و سویون گف :
سویون : تولدت مبارک داداشییییییی
تهیونگ: مرسی ابجییی
ا.ت : یه لحظه هنگ کردم یعنی سویون خواهر تهیونگه ؟؟؟
سویون : ا.ت کج..... ( اومده تو اتاق )
ا.ت : سویون تو با کیم تهیونگ چه نسبتی داری ؟
سویون : ا...ا.ت م..من .
ا.ت : سویون من کل زندگیمو واست گفتم لطفا بهم بگو .
سویون : خب من خواهر کیم تهیونگ عضو بی تی اس هستم..
ا.ت : یهو چشام سیاهی رف و بیهوش شدم .
سویون : ا.تتتتتتت دويدم سمت ا.ت رفتم یکم آب آوردم و پاشید تو صورتش ک بهوش اومد ... ا.ت خوبی ؟
ا.ت : آره. سویون خواب دیدم !
سویون : چه خوابی دیدی ؟؟
ا.ت : خواب دیدم تو خواهر کیم تهیونگی !
سویون : خواب ندیدی من واقعا خواهرشم.
ا.ت : .....
ادامه دارد ....
۳.۶k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.