رز سفید p33
بعد از ۲۰ دقیقه از هم جدا شدیم...
_دلم برای لبات تنگ شده بود....
+فقط لبام؟!
_آره....
پاشدم برم که محکم دستمو کشید و افتادم تو بغلش...
+نکننن..
_شوخی کردم!
چرا ناراحت میشی؟!
+خب بابا
_ولی چقدر شکمت بزرگ شده ها
با حرفش خیلی ناراحت شدم!
+خب برو یه زنی بگیر که شکمش کوجولو باشه...(گریه).....
_کارلا.....بب..ببخشید من منظوری نداشتم عزیزم....بیا بغلم.....بیا دیگه.....پس باید خودم بیامم...رفتم و مکم بغلش کردم....
شوخی کردم قشنگم..... حساس نشو....من همینجوری گفتم.....
اومد جلو و اشکامو پاک کرد....
تو بارداری دیگه...
همه باردارا شکمشون بزرگ میشه....
ببخشید اگه ناراحتت کردم....
+اشکالی نداره.....
_عه مامان...
مامان جونگکوک اومد تو و بغلش کرد و پدرشم همینطور
×دخترم...چرا گذاشتی رفتی؟
+چ..چیز مهمی نبود!..
پدر جونگکوک:خیلی خب،خوشحالم که به هم برگشتید.....
+_ممنون....
×پسرم دیگه مرخص شدی...
کارلا جان...
+جانم...
×کمک کن کوک لباسشو بپوشه...
+بله
و رفتن بیرون....
لباسشو در آوردم...
لباسش از اون آبیای نازک بود که مخصوص بیمارستانه...
مامان جونگکوک هم براش یه پلیور مشکی با یه شلوار لی مشکی آورده بود
_دلم برای لبات تنگ شده بود....
+فقط لبام؟!
_آره....
پاشدم برم که محکم دستمو کشید و افتادم تو بغلش...
+نکننن..
_شوخی کردم!
چرا ناراحت میشی؟!
+خب بابا
_ولی چقدر شکمت بزرگ شده ها
با حرفش خیلی ناراحت شدم!
+خب برو یه زنی بگیر که شکمش کوجولو باشه...(گریه).....
_کارلا.....بب..ببخشید من منظوری نداشتم عزیزم....بیا بغلم.....بیا دیگه.....پس باید خودم بیامم...رفتم و مکم بغلش کردم....
شوخی کردم قشنگم..... حساس نشو....من همینجوری گفتم.....
اومد جلو و اشکامو پاک کرد....
تو بارداری دیگه...
همه باردارا شکمشون بزرگ میشه....
ببخشید اگه ناراحتت کردم....
+اشکالی نداره.....
_عه مامان...
مامان جونگکوک اومد تو و بغلش کرد و پدرشم همینطور
×دخترم...چرا گذاشتی رفتی؟
+چ..چیز مهمی نبود!..
پدر جونگکوک:خیلی خب،خوشحالم که به هم برگشتید.....
+_ممنون....
×پسرم دیگه مرخص شدی...
کارلا جان...
+جانم...
×کمک کن کوک لباسشو بپوشه...
+بله
و رفتن بیرون....
لباسشو در آوردم...
لباسش از اون آبیای نازک بود که مخصوص بیمارستانه...
مامان جونگکوک هم براش یه پلیور مشکی با یه شلوار لی مشکی آورده بود
۱۸.۴k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.