پارت ۵
#پارت_۵
با حرص نگاش کردم
-ببخشید..!!!
-گفتم.. بزرگ.....ترت....کووو..
قشنگ بخش بخش میگفتش..خو به من چه حرص داری سر من خالی میکنی..ایییش سعی کردم اعصابمو بیشتر از این خورد نکنم
-من فرم رو پرکردم
-یه فرم دیگه هست
-لطفا بدیدش به من.
-گفتم بزرگترت رو بگو بیاد..من به دختری که به سن تکلیف نرسیده فرم نمیدم پر کنه..
حرصی شدم
-ببخشید ولی من بیست و یک سالمه و درضمن تقصیر من نیست که هیکل شما بیش از اندازه بزرگه و باعث میشه من رو ریز ببینید..:)
یعنی چشماش شده بود دوتا کاسه خون همه هم داشتن به ما نگاه میکردن
-ببین رزقل بچه..
تا اومد حرفشو بزنه یه نفر صداش کرد
-اقای دکتر رادمنش..
به پشت سرش نگاه کردم یه مرد حدود سی و پنج ساله بود
که داشت با نگاش قورتم میداد.. #حقیقت_رویایی
لایک فراموش نشه😊 💞
با حرص نگاش کردم
-ببخشید..!!!
-گفتم.. بزرگ.....ترت....کووو..
قشنگ بخش بخش میگفتش..خو به من چه حرص داری سر من خالی میکنی..ایییش سعی کردم اعصابمو بیشتر از این خورد نکنم
-من فرم رو پرکردم
-یه فرم دیگه هست
-لطفا بدیدش به من.
-گفتم بزرگترت رو بگو بیاد..من به دختری که به سن تکلیف نرسیده فرم نمیدم پر کنه..
حرصی شدم
-ببخشید ولی من بیست و یک سالمه و درضمن تقصیر من نیست که هیکل شما بیش از اندازه بزرگه و باعث میشه من رو ریز ببینید..:)
یعنی چشماش شده بود دوتا کاسه خون همه هم داشتن به ما نگاه میکردن
-ببین رزقل بچه..
تا اومد حرفشو بزنه یه نفر صداش کرد
-اقای دکتر رادمنش..
به پشت سرش نگاه کردم یه مرد حدود سی و پنج ساله بود
که داشت با نگاش قورتم میداد.. #حقیقت_رویایی
لایک فراموش نشه😊 💞
۱۴.۷k
۲۹ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.