وانشات ارباب مافیا پارت 24
نصفه شب از خواب بیدار شدم رفتم آشپزخونه آب بخورم که یه صدایی پشت سرم گفت: این خانوم زیبا خدمتکاره یا خانوم خونه؟
وقتی برگشتم یه مرد گنده ی سرتاپا سیاه دیدم! خواست بگیرتم که دوییدم از زیر دستش فرار کردم. چندنفر بودن دنبالم می دوییدن!
سریع ازپله ها بالا رفتم و دوییدم سمت اتاق کوک درو محکم باز کردم و با کله افتادم رو زمین
کوک با صدای من بیدار شد
ات: چند..نفر..اون..پایین..اَن ...بانفس نفس و ترس...
کوک سریع بلند شد
(دیگه خودتون تصور کنین حوصلم نمی کشه صحنه سازی کنم)
کوک برگشت تو اتاق دید ات رو تخت خوابش برده کنارش دراز کشید و خوابید.
*صبح**ویو ات*
بونا: ات
بونا: اتتتتت
بونا: اتتتتتتتتتتتتتت
بیدار شدم تو بغل کوک چیکار می کنم؟ با یادآوری دیشب ویندوزم بالا اومد و رفتم بیرون
بونا پشت در وایساده بود
بونا: اول اینکه باید برام تعریف کنی چرا الان تو اتاق جونگ کوک بودی! دوم اینکه امروز دوشنبس حاضر شو بریم دانشگاه! سوم اینکه دوست پسرتم بیدار کن مارو ببره
ات: باوشه
حاضر شدیم رفتیم دانشگاه خدافظی کردیم و رفتیم سر کلاسامون
بعد مدرسه رفتیم بیرون
بونا: ات من کلاس اضافه عکاسی برداشتم تو برو من خودم پیاده میام
ات: باوشه! مواظب خودت باش!
رفتم بیرون و با اون کسی که دیدم بدجوری تعجب کردم!
چانگ اینجا چی کار میکنه؟ (راستی ات به باباش میگه چانگ چون انقد ازش بدش میاد که اونو پدر خودش نمی بینه)
چانگ: بَــــــــــــه! خوب تنهایی زندگی رو می گردونی! به هرزگی رو آوردی یا دزدی می کنی؟
ات: خفه..شو! ...شمرده شمرده و باعصبانیت...
چانگ: با پدرت درست صحبت کن!
ات: من پدری نَ..دا..رَم! ...محکم و آخرشو شمرده شمرده...
رومو برگردوندم راه افتادم برم که مچ دستمو گرفت
ات: دست کثیفتو به من نزن! ...محکم...
دستمو از دستش کشیدم بیرون و رفتم درکمال تعجب دنبالم نیومد!
ماشین کوک رو دیدم حتما به خاطر اونه!
سوار ماشین شدم شروع کردم فارسی غر غر کردن
ات/ گگگگگ آخه یکی نیست بگه (اون وسط کره ای به کوک سلام داد) توکه آرزوت بود سر به تنم نباشه الان که کاری به کارت ندارم دوباره چرا اومدی گگگگگگگگگ
کوک: اعصابتو خورد نکن ارزششو نداره!
ات: هوووف باوشه
کوک: بونا کو؟
ات: کلاس اضافی برداشته خودش میاد
برگشتیم عمارت
دوساعت گذشت بونا اومد
(فکر کردی بلا سر بونا میاد؟ درست فکر کردی! اشتباه تایپی شد اومد نبود نیومد بود!(وی(وی نه ها وِی) ترجیح می دهد به جای اصلاح اشتباه تایپی چند سطر توضیح دهد!))
سه ساعت! پنج ساعت! زمان گذشت و گذشت ولی بونا نیومد!
هوا داشت تاریک میشد و بدجوری نگرانش بودم!
وقتی برگشتم یه مرد گنده ی سرتاپا سیاه دیدم! خواست بگیرتم که دوییدم از زیر دستش فرار کردم. چندنفر بودن دنبالم می دوییدن!
سریع ازپله ها بالا رفتم و دوییدم سمت اتاق کوک درو محکم باز کردم و با کله افتادم رو زمین
کوک با صدای من بیدار شد
ات: چند..نفر..اون..پایین..اَن ...بانفس نفس و ترس...
کوک سریع بلند شد
(دیگه خودتون تصور کنین حوصلم نمی کشه صحنه سازی کنم)
کوک برگشت تو اتاق دید ات رو تخت خوابش برده کنارش دراز کشید و خوابید.
*صبح**ویو ات*
بونا: ات
بونا: اتتتتت
بونا: اتتتتتتتتتتتتتت
بیدار شدم تو بغل کوک چیکار می کنم؟ با یادآوری دیشب ویندوزم بالا اومد و رفتم بیرون
بونا پشت در وایساده بود
بونا: اول اینکه باید برام تعریف کنی چرا الان تو اتاق جونگ کوک بودی! دوم اینکه امروز دوشنبس حاضر شو بریم دانشگاه! سوم اینکه دوست پسرتم بیدار کن مارو ببره
ات: باوشه
حاضر شدیم رفتیم دانشگاه خدافظی کردیم و رفتیم سر کلاسامون
بعد مدرسه رفتیم بیرون
بونا: ات من کلاس اضافه عکاسی برداشتم تو برو من خودم پیاده میام
ات: باوشه! مواظب خودت باش!
رفتم بیرون و با اون کسی که دیدم بدجوری تعجب کردم!
چانگ اینجا چی کار میکنه؟ (راستی ات به باباش میگه چانگ چون انقد ازش بدش میاد که اونو پدر خودش نمی بینه)
چانگ: بَــــــــــــه! خوب تنهایی زندگی رو می گردونی! به هرزگی رو آوردی یا دزدی می کنی؟
ات: خفه..شو! ...شمرده شمرده و باعصبانیت...
چانگ: با پدرت درست صحبت کن!
ات: من پدری نَ..دا..رَم! ...محکم و آخرشو شمرده شمرده...
رومو برگردوندم راه افتادم برم که مچ دستمو گرفت
ات: دست کثیفتو به من نزن! ...محکم...
دستمو از دستش کشیدم بیرون و رفتم درکمال تعجب دنبالم نیومد!
ماشین کوک رو دیدم حتما به خاطر اونه!
سوار ماشین شدم شروع کردم فارسی غر غر کردن
ات/ گگگگگ آخه یکی نیست بگه (اون وسط کره ای به کوک سلام داد) توکه آرزوت بود سر به تنم نباشه الان که کاری به کارت ندارم دوباره چرا اومدی گگگگگگگگگ
کوک: اعصابتو خورد نکن ارزششو نداره!
ات: هوووف باوشه
کوک: بونا کو؟
ات: کلاس اضافی برداشته خودش میاد
برگشتیم عمارت
دوساعت گذشت بونا اومد
(فکر کردی بلا سر بونا میاد؟ درست فکر کردی! اشتباه تایپی شد اومد نبود نیومد بود!(وی(وی نه ها وِی) ترجیح می دهد به جای اصلاح اشتباه تایپی چند سطر توضیح دهد!))
سه ساعت! پنج ساعت! زمان گذشت و گذشت ولی بونا نیومد!
هوا داشت تاریک میشد و بدجوری نگرانش بودم!
۶.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.