عشق سیاه پارت ۲
م م : خب تعریف کن ببینم
میساکی : همین که رفتم تو دانشگاه دوتا دوست جدید پیدا کردم اسم یکیشون لونا ایم یکیشون میرا
م م : خوبه پس دیگه تنها نیستی
میساکی : مامان میشه غذا رو بدی واقعا گشنمه
م م : خب بابا (خنده)
ویو میساکی
از مامانم تشکر کردم و رفتم تو اتاقم که دیدم یه پیام واسه گوشیم اومد لونا بود یکم بهم پیام دادیم تو گروه که میرا گفت
میرا : میساکی ساعت ۴ حاضر باش میایم دنبالت آدرسو بگو
میساکی : باشه .........
گوشیو انداختم اونور و رفتم تا یه لباس خوب پیدا کنم که یکی پیدا کردم (عکس لباس هر سه تاشونو میذارم) رفتم رو تخت دراز کشیدم کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
پرش زمانی به ساعت ۳:۳۰
ویو میساکی
بلند شدم و رفتم یه دوش کوتاه گرفتم یه میکاپ کردم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین
م م : کجا میری ؟
میساکی : با لونا و میرا میرم بیرون
م م : باشه دخترم مواظب خودت باش
میساکی : چشم
رفتم پایین که ماشینشو دیدم
میساکی : سلام رفقا
لونا : وای میساکی اینکه خونه نیست قصره
میساکی : (خنده) خب دیگه بریم
ویو میساکی
رفتیم سمت پاساژ و کلی خرید کردیم و رفتیم بستنی خوردیم کلی حرف زدیم و خندیدیم و شب رسوندنم خونه
میساکی : بچه ها خیلی خوش گذشت فردا میبینمتون خداحافظ
لونا و میرا : خداحافظ
ویو میساکی
رفتم خونه به مامانم سلام کردم و دیدم بابام هم خونست
ب م : کجا بودی دخترم ؟
میساکی : امروز دوتا دوست تو دانشگاه پیدا کردم واسه آشنایی رفتیم بیرون
م م : عه دخترمو سوال پیچ نکن برو لباستو عوض کن بیا شام بخوریم
میساکی : باشه
رفتم لباسمو عوض کردم و اومدم پایین و نشستم سر میز شامو خوردم و رفتم بالا و خوابیدم
پرش زمانی به صبح
ویو میساکی
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین صبحونه خوردم از مامان و بابام خداحافظی کردم و با بادیگارد رفتم سمت دانشگاه که لونا و میرا رو دیدم
میساکی : سلام بچه ها
لونا و میرا : سلام
میساکی : کی اومدین
لونا : همین الان
ویو میساکی
داشتیم حرف میزدیم که دیدیم یه ماشین خیلی شیک اومد و سه تا پسر خوشتیپ اومدن بیرون دهن همه باز موند و دخترا شروع کردن به پچ پچ کردن
لونا : وایی چقدر جذابن
میرا : کاش بیان کلاس ما
میساکی : وا بچه ها چرا اینجوری میکنین بیاین بریم کلاس دیرمون شد
ویو میساکی
رفتیم سر کلاس که معلم اومد و گفت
معلم : خب بچه ها امروز سه تا دانش آموز جدید داریم
لونا : وایی همونا اومدن کلاس ما
تهیونگ : سلام من کیم تهیونگ هستم
کوک : سلام من جئون جونگکوک هستم
جیمین : سلام من پارک جیمین هستن
معلم : خب بچه ها برین بشینین تهیونگ یه صندلی خالی کنار میساکی هست برو اونجا بشین
ویو تهیونگ
رفتم پیش اون دختره نشستم خیلی دختر خوشگلی بود ...........
میساکی : همین که رفتم تو دانشگاه دوتا دوست جدید پیدا کردم اسم یکیشون لونا ایم یکیشون میرا
م م : خوبه پس دیگه تنها نیستی
میساکی : مامان میشه غذا رو بدی واقعا گشنمه
م م : خب بابا (خنده)
ویو میساکی
از مامانم تشکر کردم و رفتم تو اتاقم که دیدم یه پیام واسه گوشیم اومد لونا بود یکم بهم پیام دادیم تو گروه که میرا گفت
میرا : میساکی ساعت ۴ حاضر باش میایم دنبالت آدرسو بگو
میساکی : باشه .........
گوشیو انداختم اونور و رفتم تا یه لباس خوب پیدا کنم که یکی پیدا کردم (عکس لباس هر سه تاشونو میذارم) رفتم رو تخت دراز کشیدم کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
پرش زمانی به ساعت ۳:۳۰
ویو میساکی
بلند شدم و رفتم یه دوش کوتاه گرفتم یه میکاپ کردم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین
م م : کجا میری ؟
میساکی : با لونا و میرا میرم بیرون
م م : باشه دخترم مواظب خودت باش
میساکی : چشم
رفتم پایین که ماشینشو دیدم
میساکی : سلام رفقا
لونا : وای میساکی اینکه خونه نیست قصره
میساکی : (خنده) خب دیگه بریم
ویو میساکی
رفتیم سمت پاساژ و کلی خرید کردیم و رفتیم بستنی خوردیم کلی حرف زدیم و خندیدیم و شب رسوندنم خونه
میساکی : بچه ها خیلی خوش گذشت فردا میبینمتون خداحافظ
لونا و میرا : خداحافظ
ویو میساکی
رفتم خونه به مامانم سلام کردم و دیدم بابام هم خونست
ب م : کجا بودی دخترم ؟
میساکی : امروز دوتا دوست تو دانشگاه پیدا کردم واسه آشنایی رفتیم بیرون
م م : عه دخترمو سوال پیچ نکن برو لباستو عوض کن بیا شام بخوریم
میساکی : باشه
رفتم لباسمو عوض کردم و اومدم پایین و نشستم سر میز شامو خوردم و رفتم بالا و خوابیدم
پرش زمانی به صبح
ویو میساکی
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین صبحونه خوردم از مامان و بابام خداحافظی کردم و با بادیگارد رفتم سمت دانشگاه که لونا و میرا رو دیدم
میساکی : سلام بچه ها
لونا و میرا : سلام
میساکی : کی اومدین
لونا : همین الان
ویو میساکی
داشتیم حرف میزدیم که دیدیم یه ماشین خیلی شیک اومد و سه تا پسر خوشتیپ اومدن بیرون دهن همه باز موند و دخترا شروع کردن به پچ پچ کردن
لونا : وایی چقدر جذابن
میرا : کاش بیان کلاس ما
میساکی : وا بچه ها چرا اینجوری میکنین بیاین بریم کلاس دیرمون شد
ویو میساکی
رفتیم سر کلاس که معلم اومد و گفت
معلم : خب بچه ها امروز سه تا دانش آموز جدید داریم
لونا : وایی همونا اومدن کلاس ما
تهیونگ : سلام من کیم تهیونگ هستم
کوک : سلام من جئون جونگکوک هستم
جیمین : سلام من پارک جیمین هستن
معلم : خب بچه ها برین بشینین تهیونگ یه صندلی خالی کنار میساکی هست برو اونجا بشین
ویو تهیونگ
رفتم پیش اون دختره نشستم خیلی دختر خوشگلی بود ...........
۱۲.۳k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.