بانی خشن من
#بانی_خشن_من
p2
کوک:خب چی میخوری؟
یوری:من چیزی نمیخورم
کوک:الان دختر منی پس من میتونم هر کاری که میخوام بات بکنم حواستو جمع کن از اخلاقت خوشم نمیاد و یادت باشه همیشه تو داشبورد و کتم یه اسلحه هست!
یوری سریع گفت:آیس کافی میخورم با با یخ اضافه
کوک:خیلی خب
*بعد چند دقیقه کوک از مغازه اومد بیرون و دوتا لیوان دستش بود تو یکیش آیس کافی و تو یکیش شیر موز؟
یوری:مرسی
ویو یوری:شیر موز؟این با این قدش شیر موز میخوره و مص سگ کیوته اونوقت همیشه اسلحه تو جیبشه؟ عجیبه نیست؟
ویو کوک:حس کردم یوری میخواد ازم سوال بپرسه ولی نمیگه
کوک:چیه؟
یوری :ها؟
کوک:سوالت؟
یوری:اها خب راستش .....چرا اسلحه با خودت داری؟
کوک:چون فوضولی به تو نیمده بچه .........چون مافیام
یوری:واقعا؟؟ ی ینی مردمو م میکشی؟
کوک:ای خدااا اصلا به تو چه ببینم چند سالته؟خیلی بچه میزنی
یوری:۱۹ سالمه
کوک:دخترم که ۳ سال ازم کوچیکتری بیا بریم خونه
*رسیدن خونه
یوری:واااو اینجا زندگی میکنیچقدر قشنگو بزرگههه
کوک:ببینم تا همین چند دقیقه پیش بخاطر اینکه با خودم اوردمت داشتی عر میزدی حالا چی شد؟
یوری :خب خودمم دوست داشتم یجوری از دست اون پیرمرد فرار کنم و ازت ممنونم
کوک:پس...
یوری:چون...فهمیدم..هیچ کسیو ندارم که..........دوستم داشته باشه
کوک:عاا خب بریم بالا اتاقتو نشونت بدم
یوری:بریم
*رفتن بالا
یوری:واو اینجا حدود ده تا اتاق هست پشماام
کوک:خب الان باید بگردیم ببینیم کدوم خالیه
یوری:هان؟
در اتاق اولو که باز کردن
کوک :اینجا انبار لباسای منه
یوری:چقدر لباس داره که انباری داره پوف(زیر لب)
اتاق دوم
کوک:ااا اینجام نه
یوری:شوخی میکنی؟مگه قحدیه ؟شیر موز انبار کردی؟ببند درو سردم شد
اتاق دوم:
یوری:خدای من انباری ولی توش وسیله های بدردبخور هست هه
اتاق سوم:
کوک:اینجام که اتاق بازیه نگا توش فوتبال دستیو دسته بازیو اینا داره
اتاق چهارم:
یوری:اینجا هم کتابخونس
اتاق پنجم:
کوک:شت (سریع درو بست)اینجا نه اتاق خدمتکاراست
*یه خدمتکار داشت رد میشد برای کوک کمی خم شد
کوک:اتاق خالی داریم ؟
خدمتکار :نه قربان نداریم
کوک:نمیشه خالی کنی:قربان همونطور که دیدید توی همشون وسایل مورد نیازتون هستند من واقعا متاسفم
کوک:(سر تکون داد)باشه
یوری:ح حالا من چیکار کنم؟
کوک:چیکار میتونی بکنی یا باید تو انباری زندگی کنی یا باید با من زندگی کنی
p2
کوک:خب چی میخوری؟
یوری:من چیزی نمیخورم
کوک:الان دختر منی پس من میتونم هر کاری که میخوام بات بکنم حواستو جمع کن از اخلاقت خوشم نمیاد و یادت باشه همیشه تو داشبورد و کتم یه اسلحه هست!
یوری سریع گفت:آیس کافی میخورم با با یخ اضافه
کوک:خیلی خب
*بعد چند دقیقه کوک از مغازه اومد بیرون و دوتا لیوان دستش بود تو یکیش آیس کافی و تو یکیش شیر موز؟
یوری:مرسی
ویو یوری:شیر موز؟این با این قدش شیر موز میخوره و مص سگ کیوته اونوقت همیشه اسلحه تو جیبشه؟ عجیبه نیست؟
ویو کوک:حس کردم یوری میخواد ازم سوال بپرسه ولی نمیگه
کوک:چیه؟
یوری :ها؟
کوک:سوالت؟
یوری:اها خب راستش .....چرا اسلحه با خودت داری؟
کوک:چون فوضولی به تو نیمده بچه .........چون مافیام
یوری:واقعا؟؟ ی ینی مردمو م میکشی؟
کوک:ای خدااا اصلا به تو چه ببینم چند سالته؟خیلی بچه میزنی
یوری:۱۹ سالمه
کوک:دخترم که ۳ سال ازم کوچیکتری بیا بریم خونه
*رسیدن خونه
یوری:واااو اینجا زندگی میکنیچقدر قشنگو بزرگههه
کوک:ببینم تا همین چند دقیقه پیش بخاطر اینکه با خودم اوردمت داشتی عر میزدی حالا چی شد؟
یوری :خب خودمم دوست داشتم یجوری از دست اون پیرمرد فرار کنم و ازت ممنونم
کوک:پس...
یوری:چون...فهمیدم..هیچ کسیو ندارم که..........دوستم داشته باشه
کوک:عاا خب بریم بالا اتاقتو نشونت بدم
یوری:بریم
*رفتن بالا
یوری:واو اینجا حدود ده تا اتاق هست پشماام
کوک:خب الان باید بگردیم ببینیم کدوم خالیه
یوری:هان؟
در اتاق اولو که باز کردن
کوک :اینجا انبار لباسای منه
یوری:چقدر لباس داره که انباری داره پوف(زیر لب)
اتاق دوم
کوک:ااا اینجام نه
یوری:شوخی میکنی؟مگه قحدیه ؟شیر موز انبار کردی؟ببند درو سردم شد
اتاق دوم:
یوری:خدای من انباری ولی توش وسیله های بدردبخور هست هه
اتاق سوم:
کوک:اینجام که اتاق بازیه نگا توش فوتبال دستیو دسته بازیو اینا داره
اتاق چهارم:
یوری:اینجا هم کتابخونس
اتاق پنجم:
کوک:شت (سریع درو بست)اینجا نه اتاق خدمتکاراست
*یه خدمتکار داشت رد میشد برای کوک کمی خم شد
کوک:اتاق خالی داریم ؟
خدمتکار :نه قربان نداریم
کوک:نمیشه خالی کنی:قربان همونطور که دیدید توی همشون وسایل مورد نیازتون هستند من واقعا متاسفم
کوک:(سر تکون داد)باشه
یوری:ح حالا من چیکار کنم؟
کوک:چیکار میتونی بکنی یا باید تو انباری زندگی کنی یا باید با من زندگی کنی
۵.۳k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.