×قسمت یک×پارت یک
×قسمت یک×پارت یک
_هوی عن
_خیلی نکبتی...چرا با من مهربون حرف نمیزنی؟!
_اخه میترسم زیادیت شه مریض شی..ببین..این کلاس زبانه بود..فردا تعطیله..بلند نشی مثه این نفهما بیای اونجاها!
_خیله خب بابا..ولم کن حال ندارم
فاطی از میز دورشد..کلا من چنین شخصیت عزیزی بودم واسه دوستام
خیلی بهم لطف میکردن عن خطاب میشدم
اصا یه وضی
هنوز فاطی نرفته بودکه سرو کله اِلِه(الهه)پیدا شد
وااای خدا..بدبختی داره بهم چشمک میزنه
_ایدا بیا اینو به من یاد بده
مرگ لوگان
_اله یه بار دیگه مرگعشقمو قسم بدی با پشت دست همچین میزنمتو دهنت خون بالا بیاری
سمیرا از ته کلاس گفت:ایدا توام نه اینکه همین یدونه عشقو داری
_خب حالا..بالاخره عشقم که هس
اله صورتمو سمت خودش نگه داشت و گفت:منو ببین خر..
_چیه!؟
_نیگا این سوالو..همش داره منو شبیه تو میکنه
_ها؟؟
_مگه تو خنگ نیسی!؟
_عمت خنگه
_خنگی دیگه خو..منم دارم شبیهت میشم..چه دردی میکشی ایدا.درکت میکنم..خیلی سخته
_کوف.ببینم سوالشو..
یه نگاه به مسئله کردم..جدن پدر ادم در میومد اگه قرار بود بخوام به اله یاد بدم
گفتم_بلد نیسمش..بده مریم یادت بده
زیر لب یه چی بارم کرد و از میز دور شد
خب
مثه اینکه هنوز فرصت نشده خودمو معرفی کنم
اسمم ایدا هسش.میدونم میگید خو به ما چه..درکل خواسم گفته باشم
ولی اکثریت منو اتیش صدا میکنن
میگن خیلی تخس وشیطونم
ولی من زیاد زیاد باور ندارم
من ادم عجیبیم که باهام اشنا میشید
اخلاقام عجیبه ..کارام عجیبه..علایقم عجیبه..کلا متفاوتم
تازه هنوز چندماهه دیگه ۱۶ سالم میشه
ینی دو سال دیگه دارم تا دبیرستانو تموم کنم
رشتم انسانیه
من عاشق ادبیاتم
نوشتن بهم ارامش میده
یه ارامشی که نه صدای جاستین نه بازی لوگان بهم نمیده
خو اینم یکی از دلایل متفاوت بودنمه
من دوستای زیادی دارم
که به سه دسته تقسیم میشن:
یه دسته خودمونیا که از جنس خودمن..پررو خل و چل
یع دسته با ادبا که دوستی باهاشون مثه حل کردن مسئله های ریاضیه انقدری که سخته
اخه من نمیتونم با ادب باشم
واسم سخته
یه دسته هم دوستای مجازیمن
صمیمی ترین دوستم که از دسته اوله همون فاطیه
شاید یکم بی ادب و بیشعور باشع
ولی خدایی دوست خوبیه
بعدش دیگه میرسه به مریم.سحر.اله.ارزو.سمیرا.مبینا
عاشقشونم خدایی
امروزم که شنبه هست و یه هفته گندو دارم استارت میزنم
روزا رو خیلی تنهام
هیچ سرگرمی ندارم
خاک تو سرم یه دوست پسر ندارم که
همه دلخوشیم همین دوستامن
درسته مامان بابا خیلی منو ازاد میزارن
بهم اجازه میدن تا راحت برم گردش و خوشگذرونی
حتی انقدر طرزفکرشون به روزه که شاید اجازه داشتن دوست پسرو هم بهم بدن
انقدر بهم مطمئنن که خدا میدونه
تنها نگرانیشون اینه که به من اسیب وارد شه
هم از نظر جنسی و هم از نظر روحی
چیزی که من اصلا نگرانش نیسم
اخه من چندتا کلاس ورزشی رفتم و اجازه نمیدم هیچ پسری به قصد بد بهم نزدیک بشه
از نظر روحی هم که من اصا هیچ حسی به هیچ پسری ندارم
فامیل ما پر از پسره
ولی هنوز هیچکدومشون نتونسته نه دلمو به دست بیاره نه از پس زبونم بر بیاد
توی همین فکرا بودم که اژدها اومد
معلم ریاضیمونو میگم
انقد بداخلاقه که خدا میدونه
قیافشم که نگو
وسطای کلاس بود و من داشتم تمرینای زنگ بعد رو از روی مریم رونوشت میکردم
تازه میدونین جالبیش اینه که من میز اول میشینم و کلی کارای بد بد میکنم و هیشکیم نمیفهمه
تو حال خودم بودم که اژدها گفت:از خواب پا شدی تازه!؟
همه کلاس ساکت بود
دست از نوشتن کشیدم و به بچه ها نگاه کردم
همه داشتن خودشونو کنترل میکردن که نخندن
نمیدونستم باکی بود
شبیه منگلا برگشتم پشتمو دید زدم
ولی همه به من خیره بودن
برگشتم و روبه خانوم گفتم:با منید؟؟
_بله
_اره خب..ما شب تا صبح میخوابیم...شما کار دیگه ای میکنید!؟
بچه ها نتونستن کنترل کنن خودشونو و زدن زیر خنده
معلمه قرمز شد از خجالت.دندوناشو فشرد به هم و زیر لب گفت:بی حیا
حقشه..میخواست بهم گیر نده..والا به خدا
خلاصه کلاس تموم شد و رفتیم تو حیاط مدرسه
داشتم با گچ روی دیوار نقاشی میکشیدم که ارزوچشمش بهم خورد
نچ نچی کرد و گفت:باز داری چیکار میکنی؟بده ببینم گچو
_بزار تمومش کنم
ولی دیر گفتم..چون گچ توی دستایارزو بود که داشت روی دیوار نقاشی مثبت هجده میکشید
زدم روی دستشو و گفتم:نکش دیونه..پهلوانی ببینه میکشتت
پهلوانی ناظممون بود
ارزو با لبخند گچو انداخت کنار و با لذت و افتخار به شاهکار هنریش نگاه کرد
زیر لب اروم گفتم:مامانم میگه من قبل مدرسه نجیب بودم راست میگه به خدا..هرچی میکشم تقصیر شماهاس
همه یهو با هم گفتن:تو نجیب بودی؟
بعدم به ترتیب هرکدوم یه تیکه پروندن
سمیرا:عجبا
فاطی:اره خب.یکی تونجیبی یکی پروین اعتصامی
_هوی عن
_خیلی نکبتی...چرا با من مهربون حرف نمیزنی؟!
_اخه میترسم زیادیت شه مریض شی..ببین..این کلاس زبانه بود..فردا تعطیله..بلند نشی مثه این نفهما بیای اونجاها!
_خیله خب بابا..ولم کن حال ندارم
فاطی از میز دورشد..کلا من چنین شخصیت عزیزی بودم واسه دوستام
خیلی بهم لطف میکردن عن خطاب میشدم
اصا یه وضی
هنوز فاطی نرفته بودکه سرو کله اِلِه(الهه)پیدا شد
وااای خدا..بدبختی داره بهم چشمک میزنه
_ایدا بیا اینو به من یاد بده
مرگ لوگان
_اله یه بار دیگه مرگعشقمو قسم بدی با پشت دست همچین میزنمتو دهنت خون بالا بیاری
سمیرا از ته کلاس گفت:ایدا توام نه اینکه همین یدونه عشقو داری
_خب حالا..بالاخره عشقم که هس
اله صورتمو سمت خودش نگه داشت و گفت:منو ببین خر..
_چیه!؟
_نیگا این سوالو..همش داره منو شبیه تو میکنه
_ها؟؟
_مگه تو خنگ نیسی!؟
_عمت خنگه
_خنگی دیگه خو..منم دارم شبیهت میشم..چه دردی میکشی ایدا.درکت میکنم..خیلی سخته
_کوف.ببینم سوالشو..
یه نگاه به مسئله کردم..جدن پدر ادم در میومد اگه قرار بود بخوام به اله یاد بدم
گفتم_بلد نیسمش..بده مریم یادت بده
زیر لب یه چی بارم کرد و از میز دور شد
خب
مثه اینکه هنوز فرصت نشده خودمو معرفی کنم
اسمم ایدا هسش.میدونم میگید خو به ما چه..درکل خواسم گفته باشم
ولی اکثریت منو اتیش صدا میکنن
میگن خیلی تخس وشیطونم
ولی من زیاد زیاد باور ندارم
من ادم عجیبیم که باهام اشنا میشید
اخلاقام عجیبه ..کارام عجیبه..علایقم عجیبه..کلا متفاوتم
تازه هنوز چندماهه دیگه ۱۶ سالم میشه
ینی دو سال دیگه دارم تا دبیرستانو تموم کنم
رشتم انسانیه
من عاشق ادبیاتم
نوشتن بهم ارامش میده
یه ارامشی که نه صدای جاستین نه بازی لوگان بهم نمیده
خو اینم یکی از دلایل متفاوت بودنمه
من دوستای زیادی دارم
که به سه دسته تقسیم میشن:
یه دسته خودمونیا که از جنس خودمن..پررو خل و چل
یع دسته با ادبا که دوستی باهاشون مثه حل کردن مسئله های ریاضیه انقدری که سخته
اخه من نمیتونم با ادب باشم
واسم سخته
یه دسته هم دوستای مجازیمن
صمیمی ترین دوستم که از دسته اوله همون فاطیه
شاید یکم بی ادب و بیشعور باشع
ولی خدایی دوست خوبیه
بعدش دیگه میرسه به مریم.سحر.اله.ارزو.سمیرا.مبینا
عاشقشونم خدایی
امروزم که شنبه هست و یه هفته گندو دارم استارت میزنم
روزا رو خیلی تنهام
هیچ سرگرمی ندارم
خاک تو سرم یه دوست پسر ندارم که
همه دلخوشیم همین دوستامن
درسته مامان بابا خیلی منو ازاد میزارن
بهم اجازه میدن تا راحت برم گردش و خوشگذرونی
حتی انقدر طرزفکرشون به روزه که شاید اجازه داشتن دوست پسرو هم بهم بدن
انقدر بهم مطمئنن که خدا میدونه
تنها نگرانیشون اینه که به من اسیب وارد شه
هم از نظر جنسی و هم از نظر روحی
چیزی که من اصلا نگرانش نیسم
اخه من چندتا کلاس ورزشی رفتم و اجازه نمیدم هیچ پسری به قصد بد بهم نزدیک بشه
از نظر روحی هم که من اصا هیچ حسی به هیچ پسری ندارم
فامیل ما پر از پسره
ولی هنوز هیچکدومشون نتونسته نه دلمو به دست بیاره نه از پس زبونم بر بیاد
توی همین فکرا بودم که اژدها اومد
معلم ریاضیمونو میگم
انقد بداخلاقه که خدا میدونه
قیافشم که نگو
وسطای کلاس بود و من داشتم تمرینای زنگ بعد رو از روی مریم رونوشت میکردم
تازه میدونین جالبیش اینه که من میز اول میشینم و کلی کارای بد بد میکنم و هیشکیم نمیفهمه
تو حال خودم بودم که اژدها گفت:از خواب پا شدی تازه!؟
همه کلاس ساکت بود
دست از نوشتن کشیدم و به بچه ها نگاه کردم
همه داشتن خودشونو کنترل میکردن که نخندن
نمیدونستم باکی بود
شبیه منگلا برگشتم پشتمو دید زدم
ولی همه به من خیره بودن
برگشتم و روبه خانوم گفتم:با منید؟؟
_بله
_اره خب..ما شب تا صبح میخوابیم...شما کار دیگه ای میکنید!؟
بچه ها نتونستن کنترل کنن خودشونو و زدن زیر خنده
معلمه قرمز شد از خجالت.دندوناشو فشرد به هم و زیر لب گفت:بی حیا
حقشه..میخواست بهم گیر نده..والا به خدا
خلاصه کلاس تموم شد و رفتیم تو حیاط مدرسه
داشتم با گچ روی دیوار نقاشی میکشیدم که ارزوچشمش بهم خورد
نچ نچی کرد و گفت:باز داری چیکار میکنی؟بده ببینم گچو
_بزار تمومش کنم
ولی دیر گفتم..چون گچ توی دستایارزو بود که داشت روی دیوار نقاشی مثبت هجده میکشید
زدم روی دستشو و گفتم:نکش دیونه..پهلوانی ببینه میکشتت
پهلوانی ناظممون بود
ارزو با لبخند گچو انداخت کنار و با لذت و افتخار به شاهکار هنریش نگاه کرد
زیر لب اروم گفتم:مامانم میگه من قبل مدرسه نجیب بودم راست میگه به خدا..هرچی میکشم تقصیر شماهاس
همه یهو با هم گفتن:تو نجیب بودی؟
بعدم به ترتیب هرکدوم یه تیکه پروندن
سمیرا:عجبا
فاطی:اره خب.یکی تونجیبی یکی پروین اعتصامی
۱۷.۷k
۲۹ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.