یک روز بی خبر
یک روز بی خبر
یک روز بی خبر
بی چمدان وبی چتر
می روم
وتــــو هیچ کجای دنیا پیدایم نمیکنی
می روم
تا دلواپسی هایم به یقـــه ی کتت نچسبد
تا دلتنگی هایم هی نپیچد به دست وپایت
که کلافه نشوی از "کجـــــایی" های من
دارد باد می آید
پنجره را ببند
می ترسم زودتر از موعد، رفتــــن به جانم بیفتد
از سرما می ترسم
و از انتظارهای کشدار بی فرجام
کلاف تنهایی ام را
دارم میبافم
شال گردنم که تمام شد
می روم
بی چمدان و بی چتر
دنبالـــــم نگرد
یک روز بی خبر
بی چمدان وبی چتر
می روم
وتــــو هیچ کجای دنیا پیدایم نمیکنی
می روم
تا دلواپسی هایم به یقـــه ی کتت نچسبد
تا دلتنگی هایم هی نپیچد به دست وپایت
که کلافه نشوی از "کجـــــایی" های من
دارد باد می آید
پنجره را ببند
می ترسم زودتر از موعد، رفتــــن به جانم بیفتد
از سرما می ترسم
و از انتظارهای کشدار بی فرجام
کلاف تنهایی ام را
دارم میبافم
شال گردنم که تمام شد
می روم
بی چمدان و بی چتر
دنبالـــــم نگرد
۴۶۵
۲۷ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.