عشق طلسم شده من
عشقطلسم شده من
مین یونگ: همه کنار هم نشستیم شروع کردیم حرف زدن بعد از اون همه لباس پوشیدیم رفتیمخونه مادربزرگ
یونگی: بعد از اینکه رفتیم شروع کردیم ب حرف زدن راجب عشقمون و علایقمون همه رضایت دادن
سان سو: بالاخره تونستمرازیشون کنم برای ازدواجم با مین یونگ خوشحال بودم چون بالاخره به من اعتراف کرد
کیومری: باورنمیشد خدا بهم رو کرده شاید هم بعد این همه سختی این جواب صبر هام بوده باشه ولیهرچیبود خوشحالم خیلییی
روز عروسی
مین یونگ: اووو خانم خانما میشه جای یونگی با من ازدواج کنید
کیومری: نه عشقم رو بیشتر میپسندم
ولی میشه شما با من ازدواج کنید
مین یونگ: نه عشقم بهتره
جفتمون زدیم زیر خنده که آرایشگر اومد
آرایشگر: به به چه خوشگل شدید
جفتشون باهم تشکر کردم و خم شدم درست مثل پرنسس ها خب شوهر هاتون اومدن برید
وقتی رفتیم بیرون یونگی و سان سو رو دیدم دو عدد جنتلمن
مینیونگ: به شوهر مننگاه نکناااا
کیومری: برو بابا
سان سو؛یونگی: رخست میدی ماد مازل
کیومری؛مین یونگ: با کمال میل
سوار ماشین ها شدیم منو یونگی کلی مسخره بازی در اوردیم کلی خندیدیم
بعداز سوار شدن ماشین منو سان سو کلی خندیدیم سان سو از چشماش آروم آشکمی اومد منم دلداریش میدادم بعدش بهم میخندیدم
وقتی رسیدیم همه دست زدم از ماشین پیاده شدیم دست هموگرفتیم و وارد صحنه عروسی شدیم مثل رویا بود شبیه داستان ها
توی جایگاه نشستیم وهمه دست زدم بعد پنج میناهنگیپلی شد ک از ماها درخواست شد ب وسط صحنه بریم و برقصیم شروع کردیم رقصیدن
یونگی: خوشت اومد؟
کیومری: مثلرویا میمونه
یونگی: برای خودمم
کیومری: وا مگه تو قصد ازدواج نداشتی
یونگی: برای اون نه
کیومری: پسچی؟
یونگی: برای وجود تو
کیومری😊☺
سان سو: باورمنمیشه
مینیونگ: ای بابا هزار دفعه گفتم من اگه با تو ازدواجنمیکردم با هیچکسنمیکردم
سان سو: خداروشکر😂
مین یونگ: قیافم رو عصبانی الکی کردم ولیجوری ک لبم میخندید
سان سو و یونگی دست مین یونگ و کیومری رو باهم عوضکردن
سان سو: هنوزمازممیترسی
کیومری: نه چرا بترسم تو پسرخوبی هستی حق داشتی اگه منم بودم همین کارو میکردم
سان سو: پس خوشحالم ک دیگه ناراحت نیستی میشه باهمدوست های خوبی باشیم از اینا ک یه سره خونه هم پلاسن
کیومری: نمیگفتی هم همین بود
یونگی:خوشحالی
مین یونگ: اره خیلیمن دوسش داشتم چرا نگفتمنمیدونم
یونگی: اشکال نداره
مینیونگ: اها راستی هرروزخونه هم پلاسیم بگم
یونگی: چشم حتما مثل اینکه باهم خوبکنار اومدن
مین یونگ: اره خوبه
دوباره جابه جایی رخ داد ولی😂
یونگی: یا خدا تو کی هستی
سان سو:یا روح پدر بزرگ
پارت سی سه
مین یونگ: همه کنار هم نشستیم شروع کردیم حرف زدن بعد از اون همه لباس پوشیدیم رفتیمخونه مادربزرگ
یونگی: بعد از اینکه رفتیم شروع کردیم ب حرف زدن راجب عشقمون و علایقمون همه رضایت دادن
سان سو: بالاخره تونستمرازیشون کنم برای ازدواجم با مین یونگ خوشحال بودم چون بالاخره به من اعتراف کرد
کیومری: باورنمیشد خدا بهم رو کرده شاید هم بعد این همه سختی این جواب صبر هام بوده باشه ولیهرچیبود خوشحالم خیلییی
روز عروسی
مین یونگ: اووو خانم خانما میشه جای یونگی با من ازدواج کنید
کیومری: نه عشقم رو بیشتر میپسندم
ولی میشه شما با من ازدواج کنید
مین یونگ: نه عشقم بهتره
جفتمون زدیم زیر خنده که آرایشگر اومد
آرایشگر: به به چه خوشگل شدید
جفتشون باهم تشکر کردم و خم شدم درست مثل پرنسس ها خب شوهر هاتون اومدن برید
وقتی رفتیم بیرون یونگی و سان سو رو دیدم دو عدد جنتلمن
مینیونگ: به شوهر مننگاه نکناااا
کیومری: برو بابا
سان سو؛یونگی: رخست میدی ماد مازل
کیومری؛مین یونگ: با کمال میل
سوار ماشین ها شدیم منو یونگی کلی مسخره بازی در اوردیم کلی خندیدیم
بعداز سوار شدن ماشین منو سان سو کلی خندیدیم سان سو از چشماش آروم آشکمی اومد منم دلداریش میدادم بعدش بهم میخندیدم
وقتی رسیدیم همه دست زدم از ماشین پیاده شدیم دست هموگرفتیم و وارد صحنه عروسی شدیم مثل رویا بود شبیه داستان ها
توی جایگاه نشستیم وهمه دست زدم بعد پنج میناهنگیپلی شد ک از ماها درخواست شد ب وسط صحنه بریم و برقصیم شروع کردیم رقصیدن
یونگی: خوشت اومد؟
کیومری: مثلرویا میمونه
یونگی: برای خودمم
کیومری: وا مگه تو قصد ازدواج نداشتی
یونگی: برای اون نه
کیومری: پسچی؟
یونگی: برای وجود تو
کیومری😊☺
سان سو: باورمنمیشه
مینیونگ: ای بابا هزار دفعه گفتم من اگه با تو ازدواجنمیکردم با هیچکسنمیکردم
سان سو: خداروشکر😂
مین یونگ: قیافم رو عصبانی الکی کردم ولیجوری ک لبم میخندید
سان سو و یونگی دست مین یونگ و کیومری رو باهم عوضکردن
سان سو: هنوزمازممیترسی
کیومری: نه چرا بترسم تو پسرخوبی هستی حق داشتی اگه منم بودم همین کارو میکردم
سان سو: پس خوشحالم ک دیگه ناراحت نیستی میشه باهمدوست های خوبی باشیم از اینا ک یه سره خونه هم پلاسن
کیومری: نمیگفتی هم همین بود
یونگی:خوشحالی
مین یونگ: اره خیلیمن دوسش داشتم چرا نگفتمنمیدونم
یونگی: اشکال نداره
مینیونگ: اها راستی هرروزخونه هم پلاسیم بگم
یونگی: چشم حتما مثل اینکه باهم خوبکنار اومدن
مین یونگ: اره خوبه
دوباره جابه جایی رخ داد ولی😂
یونگی: یا خدا تو کی هستی
سان سو:یا روح پدر بزرگ
پارت سی سه
۱۹.۱k
۰۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.