❀jimin❃وانشات❀
•《 Scenario Romance 》•
با بی حوصلگی کتاب و روی میزی که پر از نوشته و شکلک بود انداخت و به صندلی چوبی تکیه داد:
- اصلا نمیفهمم خوندن این درسا چه فایده ای برای ما داره! من که نمیخوام دانشمند بشم!
تهیونگ با انگشت اشاره اش عینک گردش و درست کرد و نگاهی به جیمین انداخت:
- پارک جیمین اینقدر غر نزن و درست و بخون! هم خودت نمیخونی هم نمیزاری من بخونم!
جیمین خواست چیزی بگه ولی با اومدن ا.ت به سمتشون ساکت شد و با لبخند به دختر چشم دوخت، ا.ت کنار تهیونگ ایستاد و با انگشتش چند ضربه به شونه اش زد:
- ببخشید تهیونگا من اومدم باید بلند شی!
تهیونگا کتابش و بست و بلند شد:
- اوه بالاخره از دست غر زدنای این نجات پیدا کردم!
جیمین چشم غره ای به تهیونگ رفت و بوسه ای روی گونه ا.ت که کنارش نشسته بود کاشت.
دختر لبخندی زد و مشغول جا به جا کردن وسایلش شد، جیمین با لبای کج نگاهی به کتاب روی میز که بهش دهن کجی میکرد انداخت و بدون اینکه ازش چشم برداره پرسید:
- ا.ت تو چیزی خوندی؟؟
دختر نگاهی بهش انداخت و درحالیکه کتابش و باز میکرد جواب داد:
- آره!
جیمین مظلوم بهش خیره شد و با لحن ملتمس گفت:
- من نخوندم! موقع امتحان کمکم میکنی دیگه نه؟
ا.ت با ابروهای بالا انداخته برگشت سمتش:
- وات د فاک پارک جیمین؟ هردفعه که امتحان داریم همین و میگی! وقتی بریم دانشگاه میخوای چیکار کنی؟ بازم میگی ا.ت کمکم کن؟!
جیمین چشماش و چرخوند:
- توروخدا توام من و مثل این تهیونگ نصیحت نکن، حالا بگو کمک میکنی؟؟
ا.ت نفس عمیقی کشید و روش و برگردوند:
- تقلب کردن و از سرت بیرون کن! میخواستی بخونی!
جیمین بازوی دختر و گرفت و دوباره به سمت خودش چرخوندش، چشماش و به مظلوم ترین حالت ممکن درآورد و زمزمه کرد:
- دلت میاد؟؟
دختر نگاهی به چشمای تاریک و فوق مظلوم رو به روش انداخت و نفسش و فوت کرد، بوسه ای به لب های قلوه ای جیمین زد و زمزمه کرد:
- مگه میتونم دربرابرت مقاومت کنم؟ ولی ایندفعه آخریه! دفعه بعدی میام خونتون باهم درس میخونیم!
جیمین لبخند شیطونی زد و با ابروهای بالا رفته زمزمه کرد:
- تو بیا خونه اینکه درس میخونیم یا کار دیگه ای انجام میدیم و من انتخاب میکنم!
دختر با گونه های قرمز ضربه ای به بازوی جیمین زد و دوباره به نوشته های کتاب چشم دوخت.
جیمین با لبخند محوی کتاب دختر و بست و ا.ت رو به آغوش کشید:
- همینقدر که خوندی بسه! یکمم به من توجه نشون بده!
دختر لبخندی زد و دستاش و دور بدن جیمین حلقه کرد و بدون حرفی از آغوش گرمش لذت برد...
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
با بی حوصلگی کتاب و روی میزی که پر از نوشته و شکلک بود انداخت و به صندلی چوبی تکیه داد:
- اصلا نمیفهمم خوندن این درسا چه فایده ای برای ما داره! من که نمیخوام دانشمند بشم!
تهیونگ با انگشت اشاره اش عینک گردش و درست کرد و نگاهی به جیمین انداخت:
- پارک جیمین اینقدر غر نزن و درست و بخون! هم خودت نمیخونی هم نمیزاری من بخونم!
جیمین خواست چیزی بگه ولی با اومدن ا.ت به سمتشون ساکت شد و با لبخند به دختر چشم دوخت، ا.ت کنار تهیونگ ایستاد و با انگشتش چند ضربه به شونه اش زد:
- ببخشید تهیونگا من اومدم باید بلند شی!
تهیونگا کتابش و بست و بلند شد:
- اوه بالاخره از دست غر زدنای این نجات پیدا کردم!
جیمین چشم غره ای به تهیونگ رفت و بوسه ای روی گونه ا.ت که کنارش نشسته بود کاشت.
دختر لبخندی زد و مشغول جا به جا کردن وسایلش شد، جیمین با لبای کج نگاهی به کتاب روی میز که بهش دهن کجی میکرد انداخت و بدون اینکه ازش چشم برداره پرسید:
- ا.ت تو چیزی خوندی؟؟
دختر نگاهی بهش انداخت و درحالیکه کتابش و باز میکرد جواب داد:
- آره!
جیمین مظلوم بهش خیره شد و با لحن ملتمس گفت:
- من نخوندم! موقع امتحان کمکم میکنی دیگه نه؟
ا.ت با ابروهای بالا انداخته برگشت سمتش:
- وات د فاک پارک جیمین؟ هردفعه که امتحان داریم همین و میگی! وقتی بریم دانشگاه میخوای چیکار کنی؟ بازم میگی ا.ت کمکم کن؟!
جیمین چشماش و چرخوند:
- توروخدا توام من و مثل این تهیونگ نصیحت نکن، حالا بگو کمک میکنی؟؟
ا.ت نفس عمیقی کشید و روش و برگردوند:
- تقلب کردن و از سرت بیرون کن! میخواستی بخونی!
جیمین بازوی دختر و گرفت و دوباره به سمت خودش چرخوندش، چشماش و به مظلوم ترین حالت ممکن درآورد و زمزمه کرد:
- دلت میاد؟؟
دختر نگاهی به چشمای تاریک و فوق مظلوم رو به روش انداخت و نفسش و فوت کرد، بوسه ای به لب های قلوه ای جیمین زد و زمزمه کرد:
- مگه میتونم دربرابرت مقاومت کنم؟ ولی ایندفعه آخریه! دفعه بعدی میام خونتون باهم درس میخونیم!
جیمین لبخند شیطونی زد و با ابروهای بالا رفته زمزمه کرد:
- تو بیا خونه اینکه درس میخونیم یا کار دیگه ای انجام میدیم و من انتخاب میکنم!
دختر با گونه های قرمز ضربه ای به بازوی جیمین زد و دوباره به نوشته های کتاب چشم دوخت.
جیمین با لبخند محوی کتاب دختر و بست و ا.ت رو به آغوش کشید:
- همینقدر که خوندی بسه! یکمم به من توجه نشون بده!
دختر لبخندی زد و دستاش و دور بدن جیمین حلقه کرد و بدون حرفی از آغوش گرمش لذت برد...
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۷۸.۵k
۲۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.