🖤پادشاه من🖤 پارت۴۲
از زبان ا.ت :
تو این یه ماه پیش لونا موندم برای خودم کار کردم پدرم فوت کرده بود خونمون هم همونجوری اونجا افتاده بود من خونه رو فروختم و پس انداز زیادی هم داشتم دیگه نمیخواستم تو کره بمونم برای همین هرچی داشتم فروختم تا برم ژاپن تا الان هم بچم نزدیک سه ماهش شده. فردا پرواز به سمته ژاپن دارم لونا هم سر کار بود غذا درست کردم و نشستم فیلم دیدم که لونا اومد درو باز کردم اومد تو باهم غذا خوردیم و جمع کردیم رفتیم نشستیم که لونا گفت:
لونا: ا.ت مطمئنی میخوای بری🥺
ا.ت: آره لونا اونجا خیلی برای من و بچم بهتره 😊
لونا: دلم برات تنگ میشه😭
ا.ت: منم همینطور اشکال نداره بهم سر میزنیم🥲
لونا: باشه گریه نکن پشت سر مسافر نباید گریه کرد😔
ا.ت: باشه🤭
لونا: راستی ا.ت اسم بچت رو چی میزاری؟ 🙂
ا.ت: اگه دختر باشه اسمشو آنیا میزارم( هه دلتون بسوزه اسم خودمو گذاشتم ) اگه پسر باشه اسمشو هایکو میزارم😍
لونا: یس قربون سلیقت🥲
ا.ت: ما اینیم دیگه😏
اونشب با یونا کلی صحبت کردم و رفتم خوابیدم من ساعت ۸ شب پرواز داشتم بلند شدم کارامو کردم
فلش بک ساعت۷ شب:
لونا اومده بود وسایلامو برداشتم ازش خداحافظی کردم و سوار تاکسی شدمو رفتم رسیدم وارد فرودگاه شدم و نشستم شماره پروازمو صدا بزنن طی این مدت تمام خاطراتم داشت برام مرور میشد ولی دیگه من نمیتونم با وجود بچم اون آدم قبلی بشم و باید تغییر کنم یهو شماره پروازمو صدا زدن و من رفتم سوار هواپیما شدم و هواپیما حرکت کرد فقط خواهرم و لونا از این موضوع خبر داشتن چون نمیخواستم کسی بو ببره چون بچه ای که تو شکمم هست یه بچه ی عادی نیس و من به قیمت جونمم که شده باید ازش محافظت کنم...........
( خوبه بچه ها ایندفعه جای حساس کات نکردم )
تو این یه ماه پیش لونا موندم برای خودم کار کردم پدرم فوت کرده بود خونمون هم همونجوری اونجا افتاده بود من خونه رو فروختم و پس انداز زیادی هم داشتم دیگه نمیخواستم تو کره بمونم برای همین هرچی داشتم فروختم تا برم ژاپن تا الان هم بچم نزدیک سه ماهش شده. فردا پرواز به سمته ژاپن دارم لونا هم سر کار بود غذا درست کردم و نشستم فیلم دیدم که لونا اومد درو باز کردم اومد تو باهم غذا خوردیم و جمع کردیم رفتیم نشستیم که لونا گفت:
لونا: ا.ت مطمئنی میخوای بری🥺
ا.ت: آره لونا اونجا خیلی برای من و بچم بهتره 😊
لونا: دلم برات تنگ میشه😭
ا.ت: منم همینطور اشکال نداره بهم سر میزنیم🥲
لونا: باشه گریه نکن پشت سر مسافر نباید گریه کرد😔
ا.ت: باشه🤭
لونا: راستی ا.ت اسم بچت رو چی میزاری؟ 🙂
ا.ت: اگه دختر باشه اسمشو آنیا میزارم( هه دلتون بسوزه اسم خودمو گذاشتم ) اگه پسر باشه اسمشو هایکو میزارم😍
لونا: یس قربون سلیقت🥲
ا.ت: ما اینیم دیگه😏
اونشب با یونا کلی صحبت کردم و رفتم خوابیدم من ساعت ۸ شب پرواز داشتم بلند شدم کارامو کردم
فلش بک ساعت۷ شب:
لونا اومده بود وسایلامو برداشتم ازش خداحافظی کردم و سوار تاکسی شدمو رفتم رسیدم وارد فرودگاه شدم و نشستم شماره پروازمو صدا بزنن طی این مدت تمام خاطراتم داشت برام مرور میشد ولی دیگه من نمیتونم با وجود بچم اون آدم قبلی بشم و باید تغییر کنم یهو شماره پروازمو صدا زدن و من رفتم سوار هواپیما شدم و هواپیما حرکت کرد فقط خواهرم و لونا از این موضوع خبر داشتن چون نمیخواستم کسی بو ببره چون بچه ای که تو شکمم هست یه بچه ی عادی نیس و من به قیمت جونمم که شده باید ازش محافظت کنم...........
( خوبه بچه ها ایندفعه جای حساس کات نکردم )
۱۲.۹k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.