(تیمار عاشق)
P13
**** که از سوالی که پرسید دهنم باز مونده بود ****
جیمین: تا حالا با کسی تو رابطه بودی؟؟؟
ات: رابطه.....؟.....خوب.....نه
جیمین: آها.......اومم......خب بیا یا بار دیگه بطری رو بچرخونیم...
***که ایندفعه بطری رو تند تر چرخوند ****
***و سر بطری به طرف جیمین وایساد**؟
ات: خوب نوبت منه بپرسم ......جرعت یا حقیقت؟؟؟
جیمین: اوم ....خوب .....جرعت دوست دارم .....ولی ....الان
..حقیقت رو انتخاب میکنم
ات: خوب حقیقت .....تا حالا عاشق شدی؟؟؟!!!!
***که دیدم خمار تو چشمام نگاه میکرد****
جیمین: آره......فقط یه بار عاشق شدم
ات: خب ....که اینطور
***وقتی جمله اش تموم شد حس عجیبی داشتم.......از نگاه کردناش......وحرفش.....انگار یه جورایی بهم وصل میشدن ......ولی ربطشون رو نمیدونستم *****
جیمین: خب دوباره میچرخونم
***و دوباره بطری رو چرخوند ***
***و ایندفعه دوباره به جیمین افتاد***
***خنده ی ریزی کردم و گفتم:
ات: خب ....جرعت یا حقیقت؟؟؟!!!!
جیمین: خب ....میدونی .....خیلی دلم میخواد ..جرعت و بگم ....ولی دوباره حقیقت و انتخاب میکنم.....
ات: خب ....آقای ترسو .....بزار ازت بپرسم.......
جیمین: من ترسو نیستم
ات: کاملا واضحه
جیمین:میگم......
ات: خب ....تاحالا عشقتو بو****سی***دی؟؟؟؟؟......یا مثلا ....تاحالا دوست داشتی ....بب****وسیش؟؟؟؟!!!!
****که دیگ ادامه حرفش و نزد و با تعجب بهم نگاه میکرد *****
***معلوم بود انتظار این سوالم و نداشت****
جیمین: خب من.......من......
***که دیدم دوباره خمار تو چشمام نگاه کرد .....ولی هی نگاشو به زمین میدوخت و دوباره تو چشمام خیره میشد ****
ات: بگو دیگ......
جیمین: آره.....خیلی دلم میخواد بب***وس***مش
ات: پس چرا این کارو نکردی؟؟؟!!!
جیمین: چون .....چون....از دستم عصبانی میشد .....یا بد برداشت میکرد
ات: از احساساتت میدونه؟؟؟!!
جیمین: نه ....زیاد.....خب میدونی یعنی ...هنوز بهش اعتراف نکردم
جیمین: ولی جر زنی کردی .....باید فقط یا سوال میپرسیدی.......حالا هم دیگ بطری رو نمیچرخونم ......بگو ببینم جرعت یا حقیقت ؟؟؟!!!
***از لحن و حرفاش خندم گرفت***
ات: خب .....جرعت
جیمین.......
ادامه دارد....
شرط ها : لایک ۳۰
**** که از سوالی که پرسید دهنم باز مونده بود ****
جیمین: تا حالا با کسی تو رابطه بودی؟؟؟
ات: رابطه.....؟.....خوب.....نه
جیمین: آها.......اومم......خب بیا یا بار دیگه بطری رو بچرخونیم...
***که ایندفعه بطری رو تند تر چرخوند ****
***و سر بطری به طرف جیمین وایساد**؟
ات: خوب نوبت منه بپرسم ......جرعت یا حقیقت؟؟؟
جیمین: اوم ....خوب .....جرعت دوست دارم .....ولی ....الان
..حقیقت رو انتخاب میکنم
ات: خوب حقیقت .....تا حالا عاشق شدی؟؟؟!!!!
***که دیدم خمار تو چشمام نگاه میکرد****
جیمین: آره......فقط یه بار عاشق شدم
ات: خب ....که اینطور
***وقتی جمله اش تموم شد حس عجیبی داشتم.......از نگاه کردناش......وحرفش.....انگار یه جورایی بهم وصل میشدن ......ولی ربطشون رو نمیدونستم *****
جیمین: خب دوباره میچرخونم
***و دوباره بطری رو چرخوند ***
***و ایندفعه دوباره به جیمین افتاد***
***خنده ی ریزی کردم و گفتم:
ات: خب ....جرعت یا حقیقت؟؟؟!!!!
جیمین: خب ....میدونی .....خیلی دلم میخواد ..جرعت و بگم ....ولی دوباره حقیقت و انتخاب میکنم.....
ات: خب ....آقای ترسو .....بزار ازت بپرسم.......
جیمین: من ترسو نیستم
ات: کاملا واضحه
جیمین:میگم......
ات: خب ....تاحالا عشقتو بو****سی***دی؟؟؟؟؟......یا مثلا ....تاحالا دوست داشتی ....بب****وسیش؟؟؟؟!!!!
****که دیگ ادامه حرفش و نزد و با تعجب بهم نگاه میکرد *****
***معلوم بود انتظار این سوالم و نداشت****
جیمین: خب من.......من......
***که دیدم دوباره خمار تو چشمام نگاه کرد .....ولی هی نگاشو به زمین میدوخت و دوباره تو چشمام خیره میشد ****
ات: بگو دیگ......
جیمین: آره.....خیلی دلم میخواد بب***وس***مش
ات: پس چرا این کارو نکردی؟؟؟!!!
جیمین: چون .....چون....از دستم عصبانی میشد .....یا بد برداشت میکرد
ات: از احساساتت میدونه؟؟؟!!
جیمین: نه ....زیاد.....خب میدونی یعنی ...هنوز بهش اعتراف نکردم
جیمین: ولی جر زنی کردی .....باید فقط یا سوال میپرسیدی.......حالا هم دیگ بطری رو نمیچرخونم ......بگو ببینم جرعت یا حقیقت ؟؟؟!!!
***از لحن و حرفاش خندم گرفت***
ات: خب .....جرعت
جیمین.......
ادامه دارد....
شرط ها : لایک ۳۰
۱۱.۲k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.