دست نیافتنی
دست نیافتنی 🖤
part19
از زبان ات
خیلی می ترسیدم اینجا یه نفر بخاطر من بمیره فرقی نمیکنه خوب باشه یا بد دیگه نمی خوام کسی بخاطر من جونشو از دست بده
آروم طوری که فقط جون وو بشنوه گفتم: اون شب برادرت بخاطر من مرد نه تهیونگ کسی که باید ازش انتقام بگیری منم نه اون... پس منو بکش و این قضیه رو تموم کن... دیگه علاقه ای به زنده موندن ندارم... بزار تهیونگ زنده بمونه در عوضش منو بکش
جون وو: تهیونگ می دونی قاتل جئونگ هیون کیه؟ قاتلش کسیه که الان اومدی نجاتش بدی اصلأ میدونستی که ات بهت هیچ حسی نداره و خودشم همدست قتل برادرته
با حرف جون وو تهیونگ بکلی از هم پاشید اسلحش رو آورد پایین و با تعجب بهمون نگاه می کرد
تو این سال می دونستم که پدرم قاتل مرگ جئونگ هیونه ولی به تهیونگ هیچی دربارش نگفتم چون می ترسیدم اگه یه کلمه حرف بزنم ممکن نیست تهیونگ چه واکنشی بهم نشون بده
تو این یک سال جهنمی فقط فکر و ذهنش این بود که قاتل برادرشو پیدا کنه و اونو بکشه اما پدرم همون روز با تیری که جئونگ هیون به سینش زد درجا مرد و برای اینکه معلوم نشه که پدر من قاتل مرگ برادرشه خودم جسد پدرمو یه جا خاک کردم
ولی من همدست قتل جئونگ هیون نیستم درسته که هیچ علاقه و حسی بهش نداشتم و مجبوری به ازدواج باهاش دراومدم ولی مرگش رو هم نمی خواستم
سرمو به معنی نه تکون دادم اشکام شروع شد به ریختن و دیدمو تار میکرد: نه... نه تهیونگ اون چیزی که فکر میکنی نیست... من همدست قتل جئونگ هیون نیستم... قسم می خورم من تو این موضوع هیچ ربطی باهاش ندارم... تهیونگ خواهش میکنم اون طوری که فکر میکنی نیست... خواهش میکنم حرفمو باور کن
جون وو خنده های شیطانیش رو برد بالا: میبینی؟ خودش داره اعتراف میکنه که همدست باباشه پس بهتره که از شرش خلاص شی یه وقت دیدی تو رو هم مثل جئونگ هیون میکشه تو که می دونی مجبوری باهاش ازدواج کرد و هیچ وقت بهش حسی نداشت پس برای چی باید باهاش زندگی می کرد؟
تهیونگ همینطور شوکه بهم نگاه میکرد
ات: تهیونگ تروخدا به حرفاش گوش نده درسته که هیچ وقت علاقه ای به جئونگ هیون نداشتم ولی هرگز قصد مرگشو نداشتم... تهیونگ خواهش میکنم حرفامو باور کن
یدفه تهیونگ اصلحش رو آورد بالا سمت من و جون وو گرفت و صدای رگباری شلیک ها رو از دو طرف شنیدم از ترس چشمای غرق در اشکمو بستم و افتادم رو زمین
part19
از زبان ات
خیلی می ترسیدم اینجا یه نفر بخاطر من بمیره فرقی نمیکنه خوب باشه یا بد دیگه نمی خوام کسی بخاطر من جونشو از دست بده
آروم طوری که فقط جون وو بشنوه گفتم: اون شب برادرت بخاطر من مرد نه تهیونگ کسی که باید ازش انتقام بگیری منم نه اون... پس منو بکش و این قضیه رو تموم کن... دیگه علاقه ای به زنده موندن ندارم... بزار تهیونگ زنده بمونه در عوضش منو بکش
جون وو: تهیونگ می دونی قاتل جئونگ هیون کیه؟ قاتلش کسیه که الان اومدی نجاتش بدی اصلأ میدونستی که ات بهت هیچ حسی نداره و خودشم همدست قتل برادرته
با حرف جون وو تهیونگ بکلی از هم پاشید اسلحش رو آورد پایین و با تعجب بهمون نگاه می کرد
تو این سال می دونستم که پدرم قاتل مرگ جئونگ هیونه ولی به تهیونگ هیچی دربارش نگفتم چون می ترسیدم اگه یه کلمه حرف بزنم ممکن نیست تهیونگ چه واکنشی بهم نشون بده
تو این یک سال جهنمی فقط فکر و ذهنش این بود که قاتل برادرشو پیدا کنه و اونو بکشه اما پدرم همون روز با تیری که جئونگ هیون به سینش زد درجا مرد و برای اینکه معلوم نشه که پدر من قاتل مرگ برادرشه خودم جسد پدرمو یه جا خاک کردم
ولی من همدست قتل جئونگ هیون نیستم درسته که هیچ علاقه و حسی بهش نداشتم و مجبوری به ازدواج باهاش دراومدم ولی مرگش رو هم نمی خواستم
سرمو به معنی نه تکون دادم اشکام شروع شد به ریختن و دیدمو تار میکرد: نه... نه تهیونگ اون چیزی که فکر میکنی نیست... من همدست قتل جئونگ هیون نیستم... قسم می خورم من تو این موضوع هیچ ربطی باهاش ندارم... تهیونگ خواهش میکنم اون طوری که فکر میکنی نیست... خواهش میکنم حرفمو باور کن
جون وو خنده های شیطانیش رو برد بالا: میبینی؟ خودش داره اعتراف میکنه که همدست باباشه پس بهتره که از شرش خلاص شی یه وقت دیدی تو رو هم مثل جئونگ هیون میکشه تو که می دونی مجبوری باهاش ازدواج کرد و هیچ وقت بهش حسی نداشت پس برای چی باید باهاش زندگی می کرد؟
تهیونگ همینطور شوکه بهم نگاه میکرد
ات: تهیونگ تروخدا به حرفاش گوش نده درسته که هیچ وقت علاقه ای به جئونگ هیون نداشتم ولی هرگز قصد مرگشو نداشتم... تهیونگ خواهش میکنم حرفامو باور کن
یدفه تهیونگ اصلحش رو آورد بالا سمت من و جون وو گرفت و صدای رگباری شلیک ها رو از دو طرف شنیدم از ترس چشمای غرق در اشکمو بستم و افتادم رو زمین
۵.۶k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.