فیک«دختر کوچولوی من» part 5
ته: خب میشه چتنا سوال ازت بپرسم؟
ات: اوهوم
ته: خب ارزوت چیه؟
ات: اومم…ارزوم اینه که یه روزی بتونم بازیگر بشم
ته: پس حتما بهش میرسی
ات: از کجا میدونی؟
ته: چهرت برای بازیگری خیلی خوبه استعدادشم حتما داری که دوست داری بازیگر بشی و دلیل اخرم اینه که من هستم
ات: نمیدونم استعدادشو دارم یا نه
ته: خب وقتی به یه حرفه علاقه داشته باشی خود به خود استعدادشو کسب میکنی
ته: خب تو سوالی ازم نداری؟
ات: ازدواج کردید؟
ته: نه من مجردم
ات: اها
ته: خب دیدی چه زود رسیدیم
ات: چقدر قشنگه اینجا
ته: خوشحالم که خوشت اومد…دنبالم بیا
ات ویو
داشت راه میرفت منم دنبالش میرفتم همیشه وقتی میرفتم سر کار از جلوی این عمارت رد میشدم دوست داشتم ببینم کی انقدر پولداره که بتونه اینجا زندیگی کنه واقعا باورم نمیشه اونی که الان اینجا زندگی میکنه منم
ته: ات…اتت حواست کجاست بیا اتاقتو نشونت بدم
ات: بله ببخشید
ته: اینجاست امید وارم خوشت بیاد نمیدونستم چیا نیاز داری برای همین به دستیارم گفتم امروز ببرتت بیرون
ات: نه من تو خوابگاه یه سری چیز دارم نیازی نیست
ته: خانم کوچولو اینجا باید یه زندگی جدیدو شروع کنی غیر چیزایی که برات ارزش معنوی دارن حق نداری چیز دیگه ای از زندگی قبلیت با خودت بیاری قبوله؟امروزم میری خرید هرچقدرم نیاز داشتی خرید میکنی وگرنه دستیارم بهم میگه
ات: خیلی ممنونم
ته: (لبخند میزنه و میره)
ات ویو
چقدر ادم مهربونیه واقعا انگار کاملا میتونه درکم کنه حواسم به تهیونگ بود اصلا به اتاق نگاه نکردم وقتی رفتم داخلش دیدم چقدر قشنگه انگار رنگ مورد علاقمو میدونسته چقدر رویاییه اینجا حتی اگه خواب باشه دوست ندارم بیدارشم
۱ ساعت بعد :
ته جون: (در اتاقو میزنه)
ات: بله
ته جون: من دستیار اقای تهیونگم بهم گفته شمارو ببرم برای خرید بیرون اگر اماده اید بریم
ات: اها بله بله
ذهن ات: این همون یارو نیست که اومد تو مدرسه ازم سوالای عجیب غریب میکرد باورم نمیشه دستیار تهیونگه
ته جون: ازین طرف
داخل ماشین :
ته جون: راستی…این گوشی جدیدتون هست اقای تهیونگ تهیش کرده و گفته به شما بدم شماره تهیونگ و اطلاعات دیگه ای که ممکنه نیازتون بشه داخل هست
ات: اما اخه این مطمعنا خیلی گرونه من گوشی دارم نیازی به این کار نیست
ته جون: اقای تهیونگ خواستن به خاطر وروردتون به این خونه بهتون هدیه بدن برای همین این گوشی رو در نظر گرفتن (چقدر جنتلمن😭)
ات: خیلی ممنونم
ته جون : رسیدیم (درو براش باز میکنه)
ات: خیلی ممنونم
ات ویو
وقتی دستیار تهیونگ درو برام باز کرد یه مرکز خرید خیلی بزرگ رو به چشم دیدم چقدر از درون خوشحال بودم که میتونم به اینجوری جاها بیام یعنی واقعا دیگه از فردا کسی مسخرم نمیکنه
ته جون: اشکالی نداره که باهات راحت حرف بزنم؟
ات: نه اتفاقا اونجوری راحت ترم…راستی چند سالته؟
اینم ادامش بچه ها من هی پارتارو براتون میزارم ولی فقط ۲۰ تا یا ۱۹ تا لایک میخوره قبلنا حتی تا ۲۰۰ و خورده ای لایک هم میرفت پس شماهم یکم همکاری کنید باهام🥲
ات: اوهوم
ته: خب ارزوت چیه؟
ات: اومم…ارزوم اینه که یه روزی بتونم بازیگر بشم
ته: پس حتما بهش میرسی
ات: از کجا میدونی؟
ته: چهرت برای بازیگری خیلی خوبه استعدادشم حتما داری که دوست داری بازیگر بشی و دلیل اخرم اینه که من هستم
ات: نمیدونم استعدادشو دارم یا نه
ته: خب وقتی به یه حرفه علاقه داشته باشی خود به خود استعدادشو کسب میکنی
ته: خب تو سوالی ازم نداری؟
ات: ازدواج کردید؟
ته: نه من مجردم
ات: اها
ته: خب دیدی چه زود رسیدیم
ات: چقدر قشنگه اینجا
ته: خوشحالم که خوشت اومد…دنبالم بیا
ات ویو
داشت راه میرفت منم دنبالش میرفتم همیشه وقتی میرفتم سر کار از جلوی این عمارت رد میشدم دوست داشتم ببینم کی انقدر پولداره که بتونه اینجا زندیگی کنه واقعا باورم نمیشه اونی که الان اینجا زندگی میکنه منم
ته: ات…اتت حواست کجاست بیا اتاقتو نشونت بدم
ات: بله ببخشید
ته: اینجاست امید وارم خوشت بیاد نمیدونستم چیا نیاز داری برای همین به دستیارم گفتم امروز ببرتت بیرون
ات: نه من تو خوابگاه یه سری چیز دارم نیازی نیست
ته: خانم کوچولو اینجا باید یه زندگی جدیدو شروع کنی غیر چیزایی که برات ارزش معنوی دارن حق نداری چیز دیگه ای از زندگی قبلیت با خودت بیاری قبوله؟امروزم میری خرید هرچقدرم نیاز داشتی خرید میکنی وگرنه دستیارم بهم میگه
ات: خیلی ممنونم
ته: (لبخند میزنه و میره)
ات ویو
چقدر ادم مهربونیه واقعا انگار کاملا میتونه درکم کنه حواسم به تهیونگ بود اصلا به اتاق نگاه نکردم وقتی رفتم داخلش دیدم چقدر قشنگه انگار رنگ مورد علاقمو میدونسته چقدر رویاییه اینجا حتی اگه خواب باشه دوست ندارم بیدارشم
۱ ساعت بعد :
ته جون: (در اتاقو میزنه)
ات: بله
ته جون: من دستیار اقای تهیونگم بهم گفته شمارو ببرم برای خرید بیرون اگر اماده اید بریم
ات: اها بله بله
ذهن ات: این همون یارو نیست که اومد تو مدرسه ازم سوالای عجیب غریب میکرد باورم نمیشه دستیار تهیونگه
ته جون: ازین طرف
داخل ماشین :
ته جون: راستی…این گوشی جدیدتون هست اقای تهیونگ تهیش کرده و گفته به شما بدم شماره تهیونگ و اطلاعات دیگه ای که ممکنه نیازتون بشه داخل هست
ات: اما اخه این مطمعنا خیلی گرونه من گوشی دارم نیازی به این کار نیست
ته جون: اقای تهیونگ خواستن به خاطر وروردتون به این خونه بهتون هدیه بدن برای همین این گوشی رو در نظر گرفتن (چقدر جنتلمن😭)
ات: خیلی ممنونم
ته جون : رسیدیم (درو براش باز میکنه)
ات: خیلی ممنونم
ات ویو
وقتی دستیار تهیونگ درو برام باز کرد یه مرکز خرید خیلی بزرگ رو به چشم دیدم چقدر از درون خوشحال بودم که میتونم به اینجوری جاها بیام یعنی واقعا دیگه از فردا کسی مسخرم نمیکنه
ته جون: اشکالی نداره که باهات راحت حرف بزنم؟
ات: نه اتفاقا اونجوری راحت ترم…راستی چند سالته؟
اینم ادامش بچه ها من هی پارتارو براتون میزارم ولی فقط ۲۰ تا یا ۱۹ تا لایک میخوره قبلنا حتی تا ۲۰۰ و خورده ای لایک هم میرفت پس شماهم یکم همکاری کنید باهام🥲
۱۶.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.