استاد ²
کمی گذشت و کلاس هایم به اتمام رسید
پس به استاد پیام دادم
(《_استاد حالتان چطور است
+خوبم بسیار عالی ام
_چرا مرا در جریان نگذاشتید
+همین حالا به شما گفتم که خوبم
_شما باید به من پیام میدادید نه من
+دلیلی نمیبینم
_استاد خواهش میکنم حواستون به خودتان باشه
+چرا؟
_چون چونکه
+چونکه؟
_این چه سوالیه همه باید مواظب خودشون باشه
+همین
_بله》)
در پیاده رو به کسی برخورد کردم
_آخ جلوی چشمانتان را نگاه کنید
خشکم زده بود آن شخص استاد بود
+خانم افشار؟
_شما پیش پزشک نرفتید ؟
+رفتم
_برگه را ببینم
+چرا باید به شما سابت کنم؟
_باورم نمیشود شما دروغ گفتید
+نیازی ندیدم که حقیقت را بگویم
_استاد کاش متوجه شوید من نگران شما هستم
+به چه علت؟
_استاد دلیلی ندارد
+خانم افشار میشه جایی بنشینیم و حرف بزنیم
_البته
درون پارک نشسته بودیم
+من میگرن درجه دو دارم یعنی خیلی وخیم و گاهی باعث میشه تعادلم رواز دست بدم و گاهی این بیماری اود میکنه و خیلی باعث حال بد میشود
_خدای من
+گوش کنید میدونم که نگران من هستید اما من نیازی به شما ندارم و صرفا فقط استاد شما هستم
_من قصد بدی نداشتم
+به هر حال دیگه به من نزدیک نشوید خدانگهدار
از جاش بلند شد پاهاش شروع کرد به لرزیدن و پیچ و تاب میخورد
دستمو گذاشتم به کمرش و دستشو انداختم رو گردنم
_همراهیتون میکنم
+نیازی ندارم
_بسه دیگه چقد لجبازی
+بله؟
_اه برین دیگه خجالت بکش تو این سن لجبازی مگه بچه ای
خودم میدونم لحن حرف زدنم خیلی بد بود ولی چاره ای نداشتم
خانه اش این نزدیکی ها بود دم در ایستادم
_میام داخل
+چ چی نمیتوانید
_میام
کلید رو گرفتم و در را باز کردم
خونه ای بسیار سرسبز و زیبا داشت وقتی وارد خانه میشدی احساس گرما و حال خوب را حس میکردی خانه پر از کتاب و گل بود
روی مبل آن را رها کردم
_استاد خواهش میکنم بگذارید برای یک ساعت اینجا باشم و مواطب شما باشم
از جای بلند شد داشت تاب میخورد اما خودش را نگه داشت ه بود
_استاد
+برو من نیازی بهت ندارم
_خیلی حرف میزنی
کاملا بهش بی توجهی کردم و کتری را روشن کرد
_قرص مخصوصی دارید؟
+بله داخل کشو سه تا قرصه
_باشه
همش رو با یک لیوان آب آوردم
دستاش میلرزید پس قرص را جلوی دهانش گذاشتم
اخمی غلیظ روی صورتش داشت
قرص را از دستم گرفت و لیوان را سر کشید
+بچه که نیستم
_جدی؟
جوری از جایش بلند شد که لرزی بر تنم افتاد
از بالا به صورتم نگاه کرد و یه شانه اش را رو به گرفته بود کاملا قدرتش مشخص بود
+یک بار دیگر حرفتان را تکرار کنید
_م م م ن م م من
+دیگر تکرار نشود
خودشو روی مبل پرت کرد
تن و بدنم میلرزید تا به حال به قدش نگاه نکرده بودم
_خیلی بی رحم هستید من به شما کمک کردم که خوب بشوید و شما اینگونه تشکر می کنید؟
صورتش را می دیدم که آروم و ناراحت بود
از خانه خارج شدم و تو حیاط نشستم
کنارم نشست و دستش را تو موهاش کرد
+هیچکس تا به حال با من خوب نبوده من نمیدانم که چگونه باید رفتار کنم متاسفم من واقعا متاسفم
_هیچکس؟
+کسی را ندارم پس اره
کمی نزدیکش شدم و خواستم بغلش کنم اما رفت عقب
+نمیخواهم به من دل ببندید من فرد خوبی نیستم
_اما ...
+بریم تو
_باشه
انگار حالش خوب شده بود چای را دم کرد
دلم میخواست که صدایش را بشنوم پس سوال می پرسیدم
_استاد میتونم نامتون رو بدانم؟
یک تای ابرو اش را انداخت بالا
+بله؟
_نامتان
نفسی سنگین بیرون داد
+کاوه ، کاوه قدسی
_اسم بسیار زیبایی دارید خوش به حالتان
+چرا خوش به حالم؟
_نام من خیلی زشت است
+نامتان برای شعر و غزل بسیار زیبا است
_چطور؟
+بگذارید فکر کنم
کمی گذشته بود و سکوتی بینمان بود ولی سکوت را شکست
_قلبم با دیدن چشمانت به تپش می افتد گویی جان دوباره گرفته است نازنینم
چشمانم برقی زده بود
+خیلی زیبا است زیبا ترین چیزی که تا به حال شنیده ام
سینه ای صاف کرد
_نامی زیبایی است همسر یا نامزدتان همیشه میتواند شمارا نازنینم صدا کند
خندیدیم
برام یک لیوان چای آورد
چشمانش بی حال بود
+من خیلی خسته ام متاسفم ولی...
_مشکلی نیست
کمکش کردم تا اتاق برود میتونست بره ولی میخواستم اتاقشو ببینم
+ممنونم
روی تخت دراز کشید و پتو رو کشیدم روش
بلافاصله خوابش برد خیلی خسته بوده
موهایش را نوازش کردم خیلی نرم و لطیف بود
از خانه خارج شدم
پس به استاد پیام دادم
(《_استاد حالتان چطور است
+خوبم بسیار عالی ام
_چرا مرا در جریان نگذاشتید
+همین حالا به شما گفتم که خوبم
_شما باید به من پیام میدادید نه من
+دلیلی نمیبینم
_استاد خواهش میکنم حواستون به خودتان باشه
+چرا؟
_چون چونکه
+چونکه؟
_این چه سوالیه همه باید مواظب خودشون باشه
+همین
_بله》)
در پیاده رو به کسی برخورد کردم
_آخ جلوی چشمانتان را نگاه کنید
خشکم زده بود آن شخص استاد بود
+خانم افشار؟
_شما پیش پزشک نرفتید ؟
+رفتم
_برگه را ببینم
+چرا باید به شما سابت کنم؟
_باورم نمیشود شما دروغ گفتید
+نیازی ندیدم که حقیقت را بگویم
_استاد کاش متوجه شوید من نگران شما هستم
+به چه علت؟
_استاد دلیلی ندارد
+خانم افشار میشه جایی بنشینیم و حرف بزنیم
_البته
درون پارک نشسته بودیم
+من میگرن درجه دو دارم یعنی خیلی وخیم و گاهی باعث میشه تعادلم رواز دست بدم و گاهی این بیماری اود میکنه و خیلی باعث حال بد میشود
_خدای من
+گوش کنید میدونم که نگران من هستید اما من نیازی به شما ندارم و صرفا فقط استاد شما هستم
_من قصد بدی نداشتم
+به هر حال دیگه به من نزدیک نشوید خدانگهدار
از جاش بلند شد پاهاش شروع کرد به لرزیدن و پیچ و تاب میخورد
دستمو گذاشتم به کمرش و دستشو انداختم رو گردنم
_همراهیتون میکنم
+نیازی ندارم
_بسه دیگه چقد لجبازی
+بله؟
_اه برین دیگه خجالت بکش تو این سن لجبازی مگه بچه ای
خودم میدونم لحن حرف زدنم خیلی بد بود ولی چاره ای نداشتم
خانه اش این نزدیکی ها بود دم در ایستادم
_میام داخل
+چ چی نمیتوانید
_میام
کلید رو گرفتم و در را باز کردم
خونه ای بسیار سرسبز و زیبا داشت وقتی وارد خانه میشدی احساس گرما و حال خوب را حس میکردی خانه پر از کتاب و گل بود
روی مبل آن را رها کردم
_استاد خواهش میکنم بگذارید برای یک ساعت اینجا باشم و مواطب شما باشم
از جای بلند شد داشت تاب میخورد اما خودش را نگه داشت ه بود
_استاد
+برو من نیازی بهت ندارم
_خیلی حرف میزنی
کاملا بهش بی توجهی کردم و کتری را روشن کرد
_قرص مخصوصی دارید؟
+بله داخل کشو سه تا قرصه
_باشه
همش رو با یک لیوان آب آوردم
دستاش میلرزید پس قرص را جلوی دهانش گذاشتم
اخمی غلیظ روی صورتش داشت
قرص را از دستم گرفت و لیوان را سر کشید
+بچه که نیستم
_جدی؟
جوری از جایش بلند شد که لرزی بر تنم افتاد
از بالا به صورتم نگاه کرد و یه شانه اش را رو به گرفته بود کاملا قدرتش مشخص بود
+یک بار دیگر حرفتان را تکرار کنید
_م م م ن م م من
+دیگر تکرار نشود
خودشو روی مبل پرت کرد
تن و بدنم میلرزید تا به حال به قدش نگاه نکرده بودم
_خیلی بی رحم هستید من به شما کمک کردم که خوب بشوید و شما اینگونه تشکر می کنید؟
صورتش را می دیدم که آروم و ناراحت بود
از خانه خارج شدم و تو حیاط نشستم
کنارم نشست و دستش را تو موهاش کرد
+هیچکس تا به حال با من خوب نبوده من نمیدانم که چگونه باید رفتار کنم متاسفم من واقعا متاسفم
_هیچکس؟
+کسی را ندارم پس اره
کمی نزدیکش شدم و خواستم بغلش کنم اما رفت عقب
+نمیخواهم به من دل ببندید من فرد خوبی نیستم
_اما ...
+بریم تو
_باشه
انگار حالش خوب شده بود چای را دم کرد
دلم میخواست که صدایش را بشنوم پس سوال می پرسیدم
_استاد میتونم نامتون رو بدانم؟
یک تای ابرو اش را انداخت بالا
+بله؟
_نامتان
نفسی سنگین بیرون داد
+کاوه ، کاوه قدسی
_اسم بسیار زیبایی دارید خوش به حالتان
+چرا خوش به حالم؟
_نام من خیلی زشت است
+نامتان برای شعر و غزل بسیار زیبا است
_چطور؟
+بگذارید فکر کنم
کمی گذشته بود و سکوتی بینمان بود ولی سکوت را شکست
_قلبم با دیدن چشمانت به تپش می افتد گویی جان دوباره گرفته است نازنینم
چشمانم برقی زده بود
+خیلی زیبا است زیبا ترین چیزی که تا به حال شنیده ام
سینه ای صاف کرد
_نامی زیبایی است همسر یا نامزدتان همیشه میتواند شمارا نازنینم صدا کند
خندیدیم
برام یک لیوان چای آورد
چشمانش بی حال بود
+من خیلی خسته ام متاسفم ولی...
_مشکلی نیست
کمکش کردم تا اتاق برود میتونست بره ولی میخواستم اتاقشو ببینم
+ممنونم
روی تخت دراز کشید و پتو رو کشیدم روش
بلافاصله خوابش برد خیلی خسته بوده
موهایش را نوازش کردم خیلی نرم و لطیف بود
از خانه خارج شدم
۱.۲k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.