قانون عشق p7
شارژر و بالشتمو برداشتم به سمت در قدم برداشتم که گفت :کجا میری ؟
بدون برگشتن جواب دادم :پایین رو کاناپه میخوابم
جونگ کوک: دلخوری ؟...ببين حوصله ناز کشیدن ندارم مث بچه آدم بیا تو بغلم بخواب ...خودت میدونی عادت دارم یه چیزی تو بغلم باشه
برگشتم و گفتم:بهتر نیس به هایون جونت بگی زودتر بیاد تا شبا به جای من بدن اونو تو بغلت لمس کنی؟هوم؟
مکث کرد و از تخت اومد پایین
رو به روم وایساد : تو کی قراره بری ..چند روز دیگه میاد میخوام تا اون موقع رفته باشی
حق به جانب گفتم :هنوز سه دنگ این خونه به نام منه پس هر وقت دلم خواست میرم
جونگ کوک: سه دنگتو میخرم اوضای شرکتتم که خیلی خوب نیس پس حتما به این پول احتیاج داری درسته؟
شدیدا به پولش نیاز داشتم ولی بحثو عوض کردم :میدونه زن داری؟
جونگ کوک: بهش میگم که طلاق گرفتم
چیزی نگفتم خواستم برم که دستمو گرفت: کجا ؟
من:گفتم که میخوام پایین بخوابم ...کاناپه شرف داره به بغل بی شرفی مثل تو که فقط بخاطر لذتت آدمو میخوای
دستمو ول کرد : باشه ..برو
با غرور رفتم ولی درونم غمگین و زخم خورده بود
گوشیمو کوک کردم و زدم به شارژ یه پتو برداشتم و رو کاناپه خوابیدم
زنگ ساعت به صدا دراومد با فکر اینکه چه روز شلوغ و پر دردسری در پیش دارم پاشدم و رفتم دستشویی
میز صبونه حاضر بود به خدمتکارا سلام کردم و صبونه خوردم
رفتم طبقه بالا اروم درو باز کردم تا جونگ کوک بیدار نشه ......از کمد لباس سبز چمنی که تا زانوم میومد رو پوشیدم ..ریمل و رژ صورتی زدم
برگشتم تا کیفمو بردارم که کوبیده شدم به کمد پشتم
جونگ کوک تند تند لبامو مزه میکرد و میبوسید
دستمو گذاشتم رو سینش تا جدا بشم ولی زورم بهش نمیرسید نفس که کم اورد رفت عقب
نگامو ازش برگردوندم : معنی این کارات رو نمیفهمم...تو که منو نمیخوای
دستاشو از دو طرفم برداشت :تا وقتی زن منی وظیفته که منو راضی کنی
دلخور نگاهش کردم
انگار فقط من نسبت بهش وظیفه دارم پس من چی .....منم به محبت نیاز داشتم ولی برای اون چنین چیزی معنا نداشت
بدون برگشتن جواب دادم :پایین رو کاناپه میخوابم
جونگ کوک: دلخوری ؟...ببين حوصله ناز کشیدن ندارم مث بچه آدم بیا تو بغلم بخواب ...خودت میدونی عادت دارم یه چیزی تو بغلم باشه
برگشتم و گفتم:بهتر نیس به هایون جونت بگی زودتر بیاد تا شبا به جای من بدن اونو تو بغلت لمس کنی؟هوم؟
مکث کرد و از تخت اومد پایین
رو به روم وایساد : تو کی قراره بری ..چند روز دیگه میاد میخوام تا اون موقع رفته باشی
حق به جانب گفتم :هنوز سه دنگ این خونه به نام منه پس هر وقت دلم خواست میرم
جونگ کوک: سه دنگتو میخرم اوضای شرکتتم که خیلی خوب نیس پس حتما به این پول احتیاج داری درسته؟
شدیدا به پولش نیاز داشتم ولی بحثو عوض کردم :میدونه زن داری؟
جونگ کوک: بهش میگم که طلاق گرفتم
چیزی نگفتم خواستم برم که دستمو گرفت: کجا ؟
من:گفتم که میخوام پایین بخوابم ...کاناپه شرف داره به بغل بی شرفی مثل تو که فقط بخاطر لذتت آدمو میخوای
دستمو ول کرد : باشه ..برو
با غرور رفتم ولی درونم غمگین و زخم خورده بود
گوشیمو کوک کردم و زدم به شارژ یه پتو برداشتم و رو کاناپه خوابیدم
زنگ ساعت به صدا دراومد با فکر اینکه چه روز شلوغ و پر دردسری در پیش دارم پاشدم و رفتم دستشویی
میز صبونه حاضر بود به خدمتکارا سلام کردم و صبونه خوردم
رفتم طبقه بالا اروم درو باز کردم تا جونگ کوک بیدار نشه ......از کمد لباس سبز چمنی که تا زانوم میومد رو پوشیدم ..ریمل و رژ صورتی زدم
برگشتم تا کیفمو بردارم که کوبیده شدم به کمد پشتم
جونگ کوک تند تند لبامو مزه میکرد و میبوسید
دستمو گذاشتم رو سینش تا جدا بشم ولی زورم بهش نمیرسید نفس که کم اورد رفت عقب
نگامو ازش برگردوندم : معنی این کارات رو نمیفهمم...تو که منو نمیخوای
دستاشو از دو طرفم برداشت :تا وقتی زن منی وظیفته که منو راضی کنی
دلخور نگاهش کردم
انگار فقط من نسبت بهش وظیفه دارم پس من چی .....منم به محبت نیاز داشتم ولی برای اون چنین چیزی معنا نداشت
۳۳.۴k
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.