✨🍂پـارتـــِ14ــــٌ🍂✨
★ویو ماری★
پاشدم بریم غذا بخوریم که..
ته: بریم عشقم
ماری: عشقمو مرض😠
ته: کوچولو چرا عصبی میشی(موهاش رو بهم ریخت)
ماری: نوکوننننن
ته: موکونم
ماری: عوضی
ته: چی گغتی(عصبی و تعجب)
ماری: من نبودم که(فرار کرد)
اینقدر دوییدم خسته شدم رفتیم غذا خوردیم از آنجایی که بنده هنوز خوابم نیومد دوباره رفتم تو چادر بقیه بچه ها رفتن بگردن که ته اومد تو
ماری: نرفتی؟
ته: اومدم پیشت
ماری: اگر میخوای بازم عشق بازی کنی برو بیرون
ته: نه... یه لحضه چشمت رو ببند
✦ویو ته✦
وقتی مطمعن شدم چشماش بستس گردن
گردن بندی رو که خریده بودم رو از تو جیبم در اوردم و موهاش زدم کنار و براش بستم
ماری: این چیه؟(چش بسته)
ته: چشماتو باز کن(باز هاش رو اروم از پشت گرفته)
ماری: این... این خیلی خوشگله.. ولی نمیتونم قبول کنم
ته: میتونی یا نه رو ول کن یه چیزی میخواستم بگم بهت ....
ماری: بگو
ته: مشورت میخوام
ماری: چجور مشورتی؟
ته: عاشق شدم، چطور بهش اعتراف کنم؟
ماری: تویی که عاشق شدی غلط میکنی به من گردن بند میدی (اروم ضد تو سر ته)
ته: سوالمو جواب بده(خنده)
ماری: با یه هدیه کوچیک بهش اعتراف کن
ته: این گردن بند همون هدیه کوچیک میشه؟
ماری: واقعا؟(تعجب)
ته: واقعا(بوسیدش)
شروع کردم به بوسیدنش
اونم همراهیم میکرد یکم بعد از هم جدا شدیم
ته: این بازی رو بیشتر پیش ببریم؟ مثلا تا وقتی که عروسی کنیم؟
ماری: عروسی؟(تعجب)
ته: نکنه میترسی؟(نگاه شیطانی)
ماری: نخیرم
میخوام بخوابم برو
ته: یعنی بغلت نکنم؟
ماری: بکن
بکن تا بزنمت
ته: عههه(مظلوم) دلت میاد؟
ماری: عوف باشه
خوابیدن
پاشدم بریم غذا بخوریم که..
ته: بریم عشقم
ماری: عشقمو مرض😠
ته: کوچولو چرا عصبی میشی(موهاش رو بهم ریخت)
ماری: نوکوننننن
ته: موکونم
ماری: عوضی
ته: چی گغتی(عصبی و تعجب)
ماری: من نبودم که(فرار کرد)
اینقدر دوییدم خسته شدم رفتیم غذا خوردیم از آنجایی که بنده هنوز خوابم نیومد دوباره رفتم تو چادر بقیه بچه ها رفتن بگردن که ته اومد تو
ماری: نرفتی؟
ته: اومدم پیشت
ماری: اگر میخوای بازم عشق بازی کنی برو بیرون
ته: نه... یه لحضه چشمت رو ببند
✦ویو ته✦
وقتی مطمعن شدم چشماش بستس گردن
گردن بندی رو که خریده بودم رو از تو جیبم در اوردم و موهاش زدم کنار و براش بستم
ماری: این چیه؟(چش بسته)
ته: چشماتو باز کن(باز هاش رو اروم از پشت گرفته)
ماری: این... این خیلی خوشگله.. ولی نمیتونم قبول کنم
ته: میتونی یا نه رو ول کن یه چیزی میخواستم بگم بهت ....
ماری: بگو
ته: مشورت میخوام
ماری: چجور مشورتی؟
ته: عاشق شدم، چطور بهش اعتراف کنم؟
ماری: تویی که عاشق شدی غلط میکنی به من گردن بند میدی (اروم ضد تو سر ته)
ته: سوالمو جواب بده(خنده)
ماری: با یه هدیه کوچیک بهش اعتراف کن
ته: این گردن بند همون هدیه کوچیک میشه؟
ماری: واقعا؟(تعجب)
ته: واقعا(بوسیدش)
شروع کردم به بوسیدنش
اونم همراهیم میکرد یکم بعد از هم جدا شدیم
ته: این بازی رو بیشتر پیش ببریم؟ مثلا تا وقتی که عروسی کنیم؟
ماری: عروسی؟(تعجب)
ته: نکنه میترسی؟(نگاه شیطانی)
ماری: نخیرم
میخوام بخوابم برو
ته: یعنی بغلت نکنم؟
ماری: بکن
بکن تا بزنمت
ته: عههه(مظلوم) دلت میاد؟
ماری: عوف باشه
خوابیدن
۲.۸k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.