کاردشیلریم و سوسعم (پارت23)
آسیه:با عمر آماده شدیم و با اتوبوس حرکت کردیم
سوسن: رسیدیم منو دروک از ماشین پیاده شدیم تقریبا خیلیا اومده بودن جشن باحالی بود البته اگه تو شب میگرفتن
دروک: سوزی منتظر چی هستی بیا دیگه
سوسن: اومدم داداش... رفتم سمت دروک و دستشو گرفتم صدای پا اومد منو دروک پشت سرمون رو نگاه کردیم عمر و آسیه و آیبیکه و اگولجان بودن عمر خیلی خوشتیپ شده بود وایییییی
عمر: سوسن و دروک جلوی ما راه میرفتن اووووففففف سوزی خیلی خوشگل و جذاب شده بود کاش سوزی دوست دخترم بود و بجای اینکه با خواهرم وارد جشن بشم با دوست دختر به این خوشگلی وارد میشدم
آسیه: با اینکه زیاد از این پسره دروک خوشم نمیاد ولی خیلی خوشتیپه ولی اونم همچنان از ما خوشش نمیاد و فک نمیکنم زیاد به من توجه کرده باشه
سوسن: با دروک رفتیم داخل اکیپ عمر هم اومدن داخل دروک رفت پیش برک منم رفتم یه چیزی خوردم و بعدشم رفتم پیش یاسمین عمر آسیه و آیبیکه و اگولجان هم یه جا نشستن
رفتم سمت دسشویی که هم آرایشمو تمدید کنم البته که کم بود و بیشترش نچرالی خودم بود ولی گفتم شاید همون یکمم هم نیاز به تمدید داشته باشه
عمر: احساس کردم موهام نا مرتب شده رفتم سمت دسشویی که یه دستی به موهام بزنم دیدم داره یه صدای دختر که میگه: ولم کن و همینو تکرار میکنه از دسشویی میاد رفتم داخل دیدم یه پسره بزور داره سوسنو بغل میکنه سوسنو ازش جدا کردم و سوسن رفت پشت سر من یه مشت زدم تو صورت پسره و بعد پشره ترسید و سریع رفت
سوسن: خیلی ممنونم عمر نجاتم دادی پسره احمق بزور میخواد بغلم کنه و گیر داده بیا آشناشیم
عمر: خواهش میکنم وظیفه ام بود
سوسن: بازم تشکر میکنم... داشتم میرفتم بیرون که یهو یه پسره دیگه داشت میرفت دسشویی اما من پام گیر کرد و اوفتادم تو بغل پسره
عمر: یهو که سوسن اوفتاد تو بغل اون پسره تو چشام خون جمع شد میخواستم هردوشونو بزنم ناکار کنم💔
سوسن: وقتی عمرو دیدم احساس کردم اعصابنی شده درست نفهمیدم واسه چی ولی من سریع از بغل پسره اومدم بیرون و ازش عذر خواهی کردم و رفتم
عمر: خداروشکر سوسن به خودش اومد و از بغل پسره اومد بیرون
ادامه دارد...
سوسن: رسیدیم منو دروک از ماشین پیاده شدیم تقریبا خیلیا اومده بودن جشن باحالی بود البته اگه تو شب میگرفتن
دروک: سوزی منتظر چی هستی بیا دیگه
سوسن: اومدم داداش... رفتم سمت دروک و دستشو گرفتم صدای پا اومد منو دروک پشت سرمون رو نگاه کردیم عمر و آسیه و آیبیکه و اگولجان بودن عمر خیلی خوشتیپ شده بود وایییییی
عمر: سوسن و دروک جلوی ما راه میرفتن اووووففففف سوزی خیلی خوشگل و جذاب شده بود کاش سوزی دوست دخترم بود و بجای اینکه با خواهرم وارد جشن بشم با دوست دختر به این خوشگلی وارد میشدم
آسیه: با اینکه زیاد از این پسره دروک خوشم نمیاد ولی خیلی خوشتیپه ولی اونم همچنان از ما خوشش نمیاد و فک نمیکنم زیاد به من توجه کرده باشه
سوسن: با دروک رفتیم داخل اکیپ عمر هم اومدن داخل دروک رفت پیش برک منم رفتم یه چیزی خوردم و بعدشم رفتم پیش یاسمین عمر آسیه و آیبیکه و اگولجان هم یه جا نشستن
رفتم سمت دسشویی که هم آرایشمو تمدید کنم البته که کم بود و بیشترش نچرالی خودم بود ولی گفتم شاید همون یکمم هم نیاز به تمدید داشته باشه
عمر: احساس کردم موهام نا مرتب شده رفتم سمت دسشویی که یه دستی به موهام بزنم دیدم داره یه صدای دختر که میگه: ولم کن و همینو تکرار میکنه از دسشویی میاد رفتم داخل دیدم یه پسره بزور داره سوسنو بغل میکنه سوسنو ازش جدا کردم و سوسن رفت پشت سر من یه مشت زدم تو صورت پسره و بعد پشره ترسید و سریع رفت
سوسن: خیلی ممنونم عمر نجاتم دادی پسره احمق بزور میخواد بغلم کنه و گیر داده بیا آشناشیم
عمر: خواهش میکنم وظیفه ام بود
سوسن: بازم تشکر میکنم... داشتم میرفتم بیرون که یهو یه پسره دیگه داشت میرفت دسشویی اما من پام گیر کرد و اوفتادم تو بغل پسره
عمر: یهو که سوسن اوفتاد تو بغل اون پسره تو چشام خون جمع شد میخواستم هردوشونو بزنم ناکار کنم💔
سوسن: وقتی عمرو دیدم احساس کردم اعصابنی شده درست نفهمیدم واسه چی ولی من سریع از بغل پسره اومدم بیرون و ازش عذر خواهی کردم و رفتم
عمر: خداروشکر سوسن به خودش اومد و از بغل پسره اومد بیرون
ادامه دارد...
۲.۶k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.